بازگشت

تشريح جنگ سفياني


صفات كلى جنگِ پايان تاريخ را حضرت بيان كرد، اكنون به مصداق خاصى از اين جنگ اشاره دارد. روايات زيادى رسيده است كه شخصى با نام «سفيانى» و از نسل ابو سفيان با اسلام جنگ مى كند. حضرت به نقطه شروع فتنه سفيانى و صفات او و سنگينى جنگ و اثرات مخرّب آن اشاره دارد.



شروع جنگ از شام است و فرمانده آن با فريادى دلخراش، شروع جنگ را اعلام مى دارد. اما شام كجا است؟ چرا فتنه از شام سر بر مى آورد؟ و چرا صيحه زننده و شروع كننده از نسل ابو سفيان است؟



شام جايى است كه بذر فتنه كاشته شده در سقيفه را، در خود پرورش مى دهد. شام مركز شومى است كه انحراف و تحريف در آن جا جوانه مى زند. محيط امنى كه دور از چشمان امت شكل يافته پيامبر(عليه السلام)، ساختار امّت تربيت شده را درهم مى ريزد و جاهليت ثانى را سامان مى دهد. اين است كه شام آن طور كه آغاز فجور را تدارك مى بيند، آخرين فتنه گريها را نيز عليه اسلام شكل مى دهد.



آن طور كه مصلح آخر الزمان از نسل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) وعلى و حسين(عليهما السلام)است، مفسد آخر الزمان از نسل ابو سفيان و معاويه و يزيد است، و اين است كه مهدى(عليه السلام)در مكه و مدينه، مكان بعثت پيامبر(عليه السلام) و نشر رسالت، ظهور مى كند، و سفيانى در شام.



جنگ هابيل و قابيل در آغاز تاريخ بود، و در پايان آن، جنگ فرزندان آن دو است. حق و باطل هميشه برادرند، اما نه اين كه كمك كار همديگر باشند، بلكه مانند دو برادر كه به دقت صفات يكديگر را مى شناسند، نسبت به هم معرفت دارند. حق مى داند كى باطل است، و باطل حق را آشكارا مى بيند. اين است كه هميشه حق و باطل در جلوه دو برادر و دو نسل از يك تبار نمايان مى شوند.



سفيانى كه آدم هاى گم شده شامى را مانند حيوانات صدا مى زند و گله گله آدم هاى مسخ شده، به دور او جمع مى شوند، به سوى كوفه مى رود، جايى كه در آغاز اسلام، ريشه درخت اسلام ـ على(عليه السلام) ـ را در محراب نماز قطع مى كند تا شاخ و برگ درخت ولايت گسترده نشود و عالم را فرا نگيرد، و شام را بر دشمنان، شب نكند، ولى خون على(عليه السلام)ريشه ها را محكم كرد و ساقه ها در كربلا روييد و شاخه ها به كوفه رسيد، و ثمره ها در شام به بازار آمد.



در پايان تاريخ، بار ديگر كوفه تاراج مى شود، و سفيانى مانند شتر خشم ناك چهره درهم مى كشد. او زمين را از سرهاى آدم ها فرش مى كند، و دهانش را براى بلعيدن همه سرمايه ها باز مى كند، زيرا از نسل معاويه است كه به نفرين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) گرفتار شده، هرگز سير نمى شد. او همه را در زير لگدهاى سنگين شده از ستم، نفس گير مى كند و حوزه چپاولش را گسترش مى دهد و هيبت مخوف خود را زياد مى كند. و اين سطوت و هيبت، غضب و خشونت، شره و شهوت او، انسان ها را مانند سرمه چشم له مى كند و به راحتى بادپاى چكمه هيولاى او، آن ها را پراكنده و فرارى مى سازد كه:



«لا يبقى منكم الاّ قليل، كالكحل فى العين»



«از شما جز اندكى مانند سرمه بر چشم، باقى نمى ماند»



اين ظلم و اين حوادث هولناك هم چنان ادامه دارد تا وقتى آدم ها بر سر عقل بيايند و عقول خفته خود را بيدار كنند، و براى رهايى از اين شب سياه چاره اى بينديشند، و از اعماق وجود خويش خواستار تحول اين بنيادِ بنيان برانداز شوند.



«فلا تزالون كذلك حتى تؤوب الى العرب عوازب احلامها».



«همواره بر اين حال خواهيد بود تا عرب عقل خويش باز يابد»