فلسفه غيبت
حضرت با ذكر خائف بودن حجّت، به علّت و فلسفه غيبت اشاره دارد. اگر مردم ظرفيت خود را با پذيرش علوم ائمه وسعت مى دادند، و دنياگرايى و شهوت بر آن ها چيره نمى شد، و چون بنى اسرائيل قصد قتل حجّت خدا نمى كردند، دوران غربت و غيبت شكل نمى گرفت.
اين خوف اختصاص به زمان بنى عباس ندارد امروزه ـ در عصر اتم ـ كسانى كه به اين حجّت خائف دعوت مى كنند، نيز ترسانند و مورد تهديد انسان هايى هستند كه خود را از خدا مستغنى دانسته، و اين دعوت را بزرگ ترين مانع نظم نوين جهانى مى دانند.
در سال (1374هـ. ش) يكى از نمايندگان مجلس پاكستان كه از سوى آمريكا هدايت مى شد، عربده كشيد كه: «اين امام غائب كجاست، تا پاى او را بشكنم!!». الحمد لله در مدت زمان كوتاهى ـ بعد از اين تهديد ـ در يك انفجار پايش شكست.
عدم پذيرش حجّت و تهديد او، دو عاملى است كه سبب شد حجّت خدا مغمور و ناشناخته بماند، و با اين كه در بين مردم و حجّت خدا در زمين است، حجاب جهل و كفر و بى ظرفيتى توده مردم، او را ناشناخته قرار داده و براى كسانى كه طالب او هستند، در پس پرده غيب مى باشد.
نا شناخته ماندن آن حضرت در بين مردم، به جهت ترس از اين است كه قبل از ظهور و مهيا شدن افراد، اسرار نهضت انتظار فاش شود، و دشمن زيرك، توسط مؤمنان كم ظرفيت همه نقشه ها را نقش بر آب كند مانند خوفى كه موسى(عليه السلام) از پيروان خود داشت، مبادا سرّش فاش شود. موسى(عليه السلام)بى صبرانه در انتظار راه خروج از حادثه اى بود كه اگر جريان فاش مى شد و او شناخته مى شد كه همان كسى است كه بنى اسرائيل انتظار او را مى كشند تا آن ها را نجات دهد، به دست فرعون به قتل مى رسيد، و او آسوده خاطر خدايى مى كرد( [17] )، و بنى اسرائيل هرگز رستگار نمى شدند. اين خوف باعث مى شود حجّت خدا در حالى كه در بين مردم است، ناشناخته بماند.
پاورقي
[17] ـ قصص، 18.