بازگشت

خطبه 105


على(عليه السلام) سخن را با وصف پيامبر آغاز مى كند. خداوند براى اتمام حجّت و قطعيت وعده خويش، محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) را برانگيخت، تا با ظرفيت و سعه وجودى ـ كه خاص او بود ـ بر احوال آدمى شاهد باشد و با اين وسعت آگاهى، بشارت دهنده وبيم دهنده باشد.



پيامبرى كه در دوران طفوليت، دوران خطا و اشتباه و فقدان عقل، بهترين برخوردها را دارد و از همه مخلوقاتِ صاحب عقل، برتر و بهتر است، و خير مى باشد يعنى در برخوردها چنان دقيق است كه از حركت و سكون او در روابطش، شرّى برنمى خيزد و همه خير است.



او در سن كمال وميان سالى نجيب ترين مردم و برگزيده ترين آنها بود. در تاريخ است كه چون قريش كعبه را كه بر اثر سيل خراب شده بود، بنا كردند و زمان نصب حجر الاسود رسيد، در اين باب اختلاف شد كه چه كسى حجر الاسود را به جاى خود نصب كند... چون پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از دَر درآمد، او را براى داورى درباره اختلاف خويش برگزيده، به حكم وى رضايت دادند، با اين كه اهل شرف و سرورى و پيران قريش حاضر بودند.



اين جريان در سى و پنج سالگى آن حضرت بود، مردم آن حضرت را، به سبب وقار و رفتار درست و راست گويى و پرهيز از زشتى ها و آلودگى ها، به نام امين مى خواندند.( [37] ) اين صفات گواهى گويا بر نجابت آن حضرت بود.



در طهارت وپاكى، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از پاكان عالم واز آنان كه از درون وبرونى پيراسته ومنزّه برخوردارند، پاك تر بود.



در جود وبخشش، همچون باران نرم بدون رعد وبرق، آرام و مدام بر درخواست كنندگان مى باريد. نقل شده كه آن حضرت سخى ترين مردم بود ودرهم و دينارى نزد آن جناب نمى ماند و اگر گاهى پولى نزد آن حضرت مى ماند و شب فرا مى رسيد، به منزل نمى رفت تا آن را به فقرا برساند.



اين ويژگى هاى پيامبر بود كه خداوند در حقّش فرمود:



(وَاِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظيم)( [38] )



«وراستى كه تو را خويى والاست».



«حتى بعث اللّه محمّداً صلّى اللّه عليه وآله شهيداً وبشيراً ونذيراً، خير البريّة طفلاً، وانجبها كهلاً، اطهر المطهّرين شيمةً، وأجود المستمطرين ديمةً».



«تا اين كه محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) را به رسالت فرستاد گواه، مژده دهنده و بيم دهنده. او در خردسالى بهترين مردمان بود و چون به سن كمال رسيد، برگزيده ترين آنها. به سرشت، پاكتر از همه پاكان بود. باران نرم بخشش او بيش از هر بخشنده اى تشنگان را سيراب مى نمود».



وه! كه چه زيبا على(عليه السلام) آن حضرت را در جاى جاى نهج البلاغه توصيف مى كند! و به راستى چه كسى جز على(عليه السلام) مى تواند رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را وصف كند؟! همان على(عليه السلام)كه رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) درباره اش فرمود:



«انّك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الاّ انّك لست بنبىٍّ»( [39] )



«بطور قطع تو هم مى شنوى هرچه را من مى شنوم، ومى بينى آنچه را من مى بينم، جز آن كه تو پيامبر نيستى».



و على(عليه السلام) در ادامه مى فرمايد:



«ارى نور الوحي و الرسالة و اشم ريح النبوة»( [40] ).



«نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوّت را استشمام مى كردم».



آن گاه على(عليه السلام) از گروه مخالف پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) واقدام هاى آنها پس از آن حضرت، سخن مى گويد. همان گروهى كه رسول داراى اين صفات را، فراموش نمودند وپس از آن حضرت، ترك تازى كردند و اوليا و اوصياى رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) را كنار گذاشته، شمشير بر روى آن ها كشيدند.



بنى اميه بعد از پيامبر آن گونه با وارثان كرم و شرف و نجابت و جود، برخورد كردند. ولى بايد بدانند هر خونى انتقام گيرنده اى دارد و هر حقى را خواهنده اى است. وآن كه به خونخواهى ما بر مى خيزد، در ميان شما چنان داورى كند كه گويى در حقّ خود داورى مى كند، و بر استيفاء حقّ خود كاملاً مسلّط باشد، و او خداوندى است كه از گرفتن كسى ناتوان نگردد و كسى از پنجه عدالتش فرار نتواند كرد. او در آن چه منكَر است و نمى پسندد بعد از امهال، تغيير( [41] ) مى دهد.



خداى على(عليه السلام)خداى انسان امروزى غرب نيست كه با ما كارى ندارد و ما در دنياى خود با او كارى نداريم، بلكه او حاكم و ناظر و منتقم است. براى همين حقيقت است كه على(عليه السلام)به بنى اميه مى گويد:



«به خدا سوگند مى خورم، كه به زودى دنيا را در دست ديگران و در سراى دشمنان خود مى بينيد».( [42] )



و هزار ماه حكومت آن ها با يك شب قدر كه امام(عليه السلام) در آن، بر تمام هستى ناظر و شاهد است، قابل قياس نيست، زيرا



(لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر)( [43] ).



«شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است.»



در پايان اين بخش، امام(عليه السلام) دو حكمت حيات بخش را گوشزد مى كند، كه بصيرترين و نافذترين چشم ها، چشمى است كه خود را در امر خير تيز كرده باشد و با هدف گرفتن خوبى ها و طلب آن در جهت خير تمركز بيابد و شنواترين شنواها، آنانند كه گوش شان بدهكار پندها و حكمت ها است. بهترين گوش آن است كه تذكر را بگيرد، و بپذيرد و گردن نهد.



«الا أنّ أبصر الأبصار ما نفذ في الخير طرفه، الا إنّ اسمع الأسماع ما وعى التذكير وقَبِلهُ».



«بدانيد كه بيناترين چشمها، چشمى است كه نظرش در خير باشد و شنواترين گوشها گوشى است كه پند بشنود وبپذيرد».



على(عليه السلام) اين دو حكمت را مقدمه بخش بعد قرار مى دهد، تا مردم گوش تيز كنند و چشم باز نمايند و آماده امر او شوند. او خطاب مى كند: ايها الناس! از شعله چراغ واعظى كه قبل از وعظ، متّعظ و پذيراى آن است، و عالِم عامل است، روشنايى طلب كنيد، و از چشمه زلالى كه از تيرگى ها تصفيه شده، بهره مند شويد و آب حيات را از اين چشمه برداشت كنيد( [44] ).



وجود سرشار على(عليه السلام) با نور خويش، راه را مى نماياند، و با چشمه حكمتِ خالى از هر غش و ناپاكى، رهروان را سيراب مى كند، و هر آن چه مى گويد، خود در عملِ بدان از ديگران جلوتر است.



«ايها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعظ و امتاحوا من صفو عين قد روقت من الكدر».



«اى مردم! از شعله چراغ آن اندرز دهنده اى كه خود به آنچه مى گويد عمل مى كند، فروغ گيريد. واز آن چشمه اى آب برگيريد كه آبش صافى و گواراست نه تيره گون و گل آلود».



بار ديگر اميرالمؤمنين(عليه السلام) بندگان خدا را، از آن رو كه بنده خدا و متعلّق به او هستند، خطاب مى كند كه از شعله چراغ هدايت، اقتباس نماييد و از آب حيات فوران زده از قلب على(عليه السلام) سيراب شويد و به جهّال كه در مقابل مصباح هدايت ايستاده اند تا نور آن را خاموش كنند، روى نياوريد و بر ظلمت جهل تكيه نكنيد، كه اين اعتماد بر جهل ونادانى، راه را ارائه نمى دهد. و تسليم هوس هاى خود نشويد كه اگر اين آب حيات فرو رود و هوس ها مانع رسيدن به اين چشمه نور گردد، دستاورد آن چيزى جز قرار گرفتن بر لب پرتگاه هلاكت نيست.



اين هلاكت، محدود به انسان نمى شود، زيرا انسان با هلاكت خويش، آن چه را با او در ارتباط است نيز به هلاكت مى كشاند، و آن كس كه از نور دور شد و در ظلمت جهل و هوس فرو رفت، آراى متناقضى را به هم مى چسباند و نظرهاى متضادى را در كنار هم فراهم مى آورد. زيرا وقتى نورى نباشد، همه چيز در تاريكى و سياهى، مساوى است و تشخيص خوب و بد، زشت و زيبا، و راه و بيراهه ممكن نخواهد شد.



على(عليه السلام) از آن جا كه نَفس پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است و نسبت به مؤمنان، رؤوف و دلسوز و مهربان است، و آن چه كه موجب به رنج افتادن و هلاكت مردم شود، بر او سنگين ودشوار است، با بيان ديگرى ـ از روى شفقت ـ با نشان دادن الله، هدف وغايت هستى، مردم را از پناه بردن و شكايت كردن به كسانى كه بارى از دوش آن ها برنمى دارند و غصه اى از آن ها نمى گشايند، منع مى كند. زيرا كسى كه قدر خود را نمى شناسد، چگونه ممكن است به ارزش ديگران آگاه شود، تا بتواند بارى از دوش آنها بردارد و در عقبه هاى زندگى، آنان را هدايت كند؟! و كسى كه از رأى صائبى برخوردار نيست، تا بتواند گره هاى زندگى را بگشايد و بندها را باز نمايد، چگونه مى تواند راه گشا باشد؟!

پاورقي





[37] ـ مروج الذهب: مسعودى، ج2، ص272، هجرت.



[38] ـ سوره قلم، آيه 4.



[39] ـ نهج البلاغه، خ 192.



[40] ـ مدرك پيشين.



[41] ـ خطبه 88: «فان الله لم يقصم جبارى دهر قط الا بعد تمهيل و رخاء».



[42] ـ ابن ابى الحديد در شرح اين خطبه، چگونگى سرنگونى حكومت بنى اميه به دست بنى عباس را به تفصيل ذكر مى كند.



[43] ـ سوره قدر، آيه 3.



[44] ـ ناظر به آيه شريفه (قُلْ اَرَأيْتُمْ اِنْ اَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأتيكُمْ بِماء مَعين)است كه اگر از چشمه زلال على(عليه السلام) بهره مند نشويد، تا فراق على فرا رسد، بعد از او چه كسى به شما آب چشمه را مى نوشاند؟