شيوايي كلام ائمه(عليهم السلام)
«وَاِنّا لأُمَراءُ الكَلامِ»
خطبه (233) از خطبه هايى است كه على(عليه السلام) در آن از ويژگى ديگر ائمه نام مى برد. حضرت اين خطبه را وقتى ايراد مى كند كه به خواهر زاده خود امر مى كند به منبر برود و براى مردم خطبه بخواند. «جعده» وقتى بر منبر مى رود و قصد سخن گويى دارد، زبانش بند مى آيد و توان سخن گفتن را از كف مى دهد.
سخنوران فراوانى در طول تاريخ دچار چنين مشكلى شده اند و از طرح ساده ترين مباحث عاجز مانده اند( [34] ).
آن گاه على(عليه السلام) خود به ايراد سخن مى پردازد، كه قسمتى از آن ذكر مى شود:
ابتدا حضرت به واقعيتى اشاره دارد كه امروزه به طور تفصيل در مباحث روان شناسى رشد زبان مطرح است، و آن اين است كه حقيقت زبان و سخن گفتن چيست؟ چه عواملى در تحقق گفتار دخالت دارد و اساس زبان چيست؟ و موارد ديگرى از اين قبيل، محور بحث اين خطبه است:( [35] )
«هان اى مردم! زبان عضو و پاره اى از انسان است و ابزارى است كه در اختيار انسان قرار داده شده تا در كم ترين زمان، بيش ترين مطالب، نيازها و آن چه را كه در روابط گسترده اش در جامعه، خانواده و هستى لازم دارد، بيان كند، و به ديگران انتقال دهد.
كاربرد اين عضو و ناتوانى آن، بازگشت به انسان و ذهن و فكر او دارد، كه آدمى تا چقدر بتواند آن را به كار گيرد و از آن به نحو شايسته استفاده كند. از اين رو وقتى انسان تحت شرايطى، مانعى داشته باشد، مثلا ذهن ياراى او نباشد، يا از نظر روانى در شرايط نامطلوبى قرار گرفته باشد، مانند اينكه ترس يا خجلت و يا شوق زياد او را فرا گرفته و يا اين كه احاطه به موضوع ندارد و يا ضررى را متوجه خود مى بيند و تعلق و ضعفى دارد، اين موانع او را از سخن پردازى باز مى دارد، و زبان و ابزار سخن، توان كمك رسانى به او را نخواهد داشت. ولى اگر انسان از وسعت ذهنى و فكرى برخوردار شد و بر مباحث احاطه اى پيدا كرد و جامعيت يافت، اين عضو را به كار مى گيرد و از آن، نهايت بهره مندى را در بيان اهداف و خواسته هايش مى برد».
آن كس كه از اين وسعت وجودى برخوردار است و جامعيت و احاطه تمام دارد و سخن پيرو او است، نه او در بند زبان و كلام، على و اولادش(عليهم السلام)هستند، كه از وحى تعليم گرفته اند و خداوند به آن ها كلام و بيان را تعليم داده است. زيرا براى رساندن پيام و ابلاغِ اهدافِ وحى به انسان ها، بايد از فصاحت برخوردار بود، و احاطه بر همه راه هاى سلوك آدمى داشت، تا با بيانى بليغ، رسا و اعجاب انگيز، حجّت را بر آدمى تمام كرد و عذرى براى او ـ در نفهميدن كلام خدا ـ باقى نگذاشت. از اين رو همه يك صدا در وصف كلام على(عليه السلام)گفته اند:
«دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوق».
«به كلام خالق (قرآن) نمى رسد وپايين تر از آن است ولى از كلام انسانها بالاتر وبرتر است».
على(عليه السلام)، از پرتو قرآن ـ كلام خالق ـ بر همه نطق ها و گفتار بشر حاكم است.
على و اهل بيت(عليهم السلام)، امير و حكمران كلام اند و كلام در كمند آن هاست، زيرا ريشه ها و اصول كلام و آن چه كلام را تحقق مى دهد و آن را ساخته و پرداخته مى كند، در وجود آن ها نشسته و به آن ها تعلق دارد و شاخ و برگ آن بر سرشان سايه افكنده است.
اين افتخار على(عليه السلام) نيست، بلكه لازمه رسالت على(عليه السلام) است، تا آنان كه امر خدا را زمين نهاده اند و فَشَل شده اند، به اقرار آيند و امر حق را بيان كنند و تا دل ظلمت ها را نور كلام على(عليه السلام)بشكافد و دل هاى مرده را زنده كند و تشنگان حقيقت را سيراب سازد. تا حسن و حسين و زينب و سجاد و صادق و رضا و جواد و صاحب الامر(عليهم السلام) با تيرهاى كلام، دشمنان انسانيت را از پاى در آورند و به زانو بنشانند.
نهج البلاغه سيّد رضى ـ كه خدايش از او راضى باد ـ شاهدى گويا بر اين است كه على(عليه السلام)، امير كلام است و كلام، ريشه در على(عليه السلام) دارد و برگ هاى كلام به نوازش على(عليه السلام)مشغول است.
وه! چه زيبا ذهن على(عليه السلام) حقايق را مجسم مى كند و چه شيوا على(عليه السلام)آن حقايق را به تصوير مى كشد و در قالب و صورت الفاظ، بيان مى كند!
در روايت آمده است: شخصى از حضرت رضا(عليه السلام)، از اين آيه سؤال كرد:
(خَلَقَ الاِْنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ)( [36] )
آن حضرت فرمود: آن انسانى كه خداوند، بيان هر چيزى را به او آموخته، اميرالمؤمنين(عليه السلام) است.
از اين رو بهترين راه رشد درخت ولايت در دل ها، و سايه افكندن محبت اوليا بر انسان ها، انس با كلام آن ها است كه نور است و روشن گر و فصيح است و فجر صادق و ابرى پر رحمت است.
پاورقي
[34] ـ ابن ابى الحديد در شرح اين خطبه، خطباى نامدارى را نام مى برد كه دچار چنين عجزى شده اند. شماره خطبه در شرح 228 مى باشد.
[35] ـ به كتاب هاى روان شناسى رشد زبان، مهارت هاى زبان، روان شناسى زبان مراجعه شود.
[36] ـ سوره الرحمن: آيات 3 و 4.