مقايسه راه شناخت
على(عليه السلام) حكمت و كلام محكم ديگرى را بيان مى كند تا«كسى كه هلاك شود، با دليلى روشن هلاك گردد، وكسى كه زنده شود، با دليلى واضح زنده بماند»( [27] )
او با اين كلام حجت را تمام مى كند زيرا يكى از راه هاى شناخت اشيا، شناخت ضد آن ها است. بايد دانست، ارزش ها در مقايسه با ضد ارزش ها شناخته مى شود. بنابراين، شناخت كاملِ رشد و فلاح، در شناخت كسانى است كه آن را رها كرده اند يعنى قاسطين. و وقتى شما انسان ها مى توانيد به عهد و پيمانى كه خداوند ـ در كتابش ـ با شما بسته، وفادار باشيد و آن را اخذ كنيد كه عهد شكنان و ناكثين را شناخته باشيد و آن گاه مى توانيد به كتاب حق چنگ زنيد و تمسّك جوييد، كه واگذارندگان قرآن، يعنى مارقين رابشناسيد. زيرا آن هايى كه كتاب خدا را پشت سر انداخته و آن را رها كرده اند، از دين خارج شده اند و جزء مارقين هستند.
اما چگونه مى توان قاسط و ناكث و مارق را شناخت تا به شناخت رستگاران و اهل كتاب و ميثاق رسيد؟ آيا با ترازوى عقل، به تنهايى مى توان اين گرايش ها را شناخت، به ويژه در جامعه امروز و فردا كه آدمى در پيچيدگى روابطش حيران است و سخن ها و طرح ها و نظرها، آن چنان دل نشين است كه رسول خدا را نيز به اعجاب وا مى دارد؟
(وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلى ما في قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ)( [28] )
«واز ميان مردم كسى است كه در زندگى اين دنيا سخنش تو را به تعجّب وامى دارد، وخدا را بر آنچه در دل دارد گواه مى گيرد، وحال آن كه او سخت ترين دشمنان است.»
در حالى كه او شديدترين خصومت را با اهل دين دارد و باورش اين است كه دين افيون توده هاست! دين امرى درونى و خارج از حوزه دنيا است.
اين انسان عقل گرا است، كه با عقلانيت خويش، به جنگ دين آمده، ولى نه در قالب خشونت و تهديد، كه با ديالوگ و استدلال و قيافه حق به جانب. او با طرح تقسيم حق و اين كه هر جريان چپ و راست و شرقى و غربى، از حق بهره اى دارد، مى گويد: حقيقت دين در كثرت و پلوراليسم است، و آن طور كه طبيعت و امكانات و منافع را بايد از انحصار بيرون آورد و به تقسيم منافع تسليم شد، حق را نيز بايد اين چنين تقسيم كرد، و جنگ هفتاد و دو ملت را بايد در جهل آن ها جستجو كرد.
اين جا است كه على(عليه السلام) براى تفكيك حق از باطل و عهد شكن و عهدپذير و وحى پذير و وحى ستيز، معيار مى دهد ومى فرمايد: بايد به اهل قرآن و آل رسول متمسك شد و از آن ها خواست، تا تو را به صراط و راه، هدايت كنند، بايد از آن ها سؤال كرد تا در جهل و تاريكى باقى نماند.
«فالتمسوا ذلك من عند اهله»( [29] ).
چرا بايد دانش ومعرفت را در نزد اهل بيت جست؟ زيرا ائمه(عليهم السلام)تنها كسانى هستند كه به علم، معنا مى دهند. علم در محضر ائمه، زندگى مى يابد و حيات جهت دار پيدا مى كند. عيش، تنها حيات نيست، بلكه حيات و زندگى جهت دار است. از اين رو علوم، اعم از تجربى، فلسفى، شهودى و عرفانى، وام دارِ دين است. دين و رسول و امامِ معصوم است كه بر همه علوم هيمنه دارد و مسلّط است. امام ـ چون از عصمت برخوردار است و از رجس و تيرگى ها منزّه و مبرّا است و بر همه راه و سلوك آدمى تا مقصد نهايى و لقاى ربّانى، آگاه است ـ مى تواند انسان ها را حيات بدهد و آن ها را راه ببرد و جهل و ظلمت را با نور خود از بين ببرد و بميراند. از اين جهت است كه
«هُم عَيشُ العِلمِ وَ مَوتُ الجَهلِ».
«دانش به آنان ]اهل بيت(عليهم السلام)[ زنده است ونادانى به دانش آنان مرده».
پاورقي
[27] ـ انفال: 42.
[28] ـ بقره: 204.
[29] ـ نهج البلاغه، خطبه 147.