بازگشت

ويژگي هاي اهل بيت(عليهم السلام) در دومين خطبه


اين خطبه در كوتاه ترين جمله ها رساترين كلامى است كه به نياز بشرى كه به مرحله انسانيت و بلوغ رسيده و از مرز حيوانيت و محدوديت عبور كرده، پاسخ مى دهد. و گزافه نيست اگر بگوييم تنها همين يك خطبه از على(عليه السلام) در معرفى و شناخت حجت هاى بعد از خاتم النبيين(صلى الله عليه وآله وسلم)، ما را از هر سخن ديگرى بى نياز مى كند.



شراره سخن با حمد مستمر آن حضرت آغاز مى شود. حمدى كه علامت خروج انسان از عالم حس و شهود و پيوند او به عالم غيب است. ستايشى كه انسان را از بى حاصل بودن و عقيم ماندن نعمت ها و سرمايه هايش به اتمام و بهره دهى آنها مى رساند. ستايشى كه او را از هر تعلقى آزاد و رها مى كند و به عبوديت و تسليم فرا مى خواند و او را از هر عصيانى و سقوطى در ورطه هلاكت نگه مى دارد. چرا كه تنها او غنى است و در سايه عنايت و كفايت او، انسان فقر وجوديش را غنا مى بخشد، و غير از او همه محدودند و محتاج واگر با او پيوند خوردى و او تو را هدايت كرد، هرگز خود را گم نمى كنى و اسير راهزنى چون دنيا و شيطان نمى گردى، و اگر به او پشت كردى و در ظلمت فرو رفتى، هرگز پناهگاهى و تكيه گاهى نخواهى يافت، و چون به او روى آوردى و در كنف حمايت او قرار گرفتى و او تو را كفايت كرد احساس فقر و نياز از تو رخت برمى بندد.



اين ها حقايقى است كه حضرتش در اين چند جمله كوتاه بيان كرده است:



«احمده استتماماً لنعمته و استسلاماً لعزّته و استعصاماً من معصيته، و استعينه فاقة الى كفايته، انّه لا يضلّ من هداه و لا يئل من عاداه و لا يفتقر من كفاه».



«او را سپاس مى گويم وخواستار فزونى نعمت او هستم وبر آستان عزّتش سر تسليم نهاده ام وخواهم كه مرا از گناه در امان نگه دارد. از او يارى مى جويم كه نيازمند آنم كه نيازم برآورد. هركسى را كه او راه بنمايد، گمراه نگردد وهركس را كه با او دشمنى ورزد، كس پناه ندهد، وهركس را كه تعهد وكفايت كند، بى چيز نشود».



على(عليه السلام) بعد از بيان حقيقت حمد و پيامدهاى آن، وپس از ذكر غنا وبى نيازى ربّ و محدوديّت عبد، بر اين نتيجه تأكيد مى كند كه حمد وستايش خدا در ترازوى عقل و سنجش، وزين ترين چيز است و با ارزش ترين و زيادترين چيزى كه انسان در پى ذخيره آن است كه آدمى سرمايه وجوديش را به چه كسى ببخشد و در كدام بازار اين كالا را به فروش برساند تا دچار خسران و سوختن سرمايه اش نشود.



انسان به هر كس غير خدا روى بياورد به دنيا، خلق، نفس و به شيطان، بازنده است و خاسر، چرا كه هر كس غير او، در عوض آنچه از تو گرفته يا كمتر از آن را مى دهد و يا آن را مى بلعد زيرا غير از او همه فقيرند و نيازمند و محدود، وتنها او صمد است و نامحدود و مى بخشد و نمى گيرد.



«فانّه ارجح ما وزن و افضل ما خُزن».



«كه حمد وسپاس وستايش او از هرچه به سنجش آيد، افزون است واز هرچه اندوختنى است برتر».



اميرالمؤمنين(عليه السلام) پس از حمد ـ كه علامت شكر انسانى است كه به حكمت و معرفت رسيده، و خود را شناخته است و در پى اين شناخت چهار ديوارى دنياى محدود را فرو ريخته، و به غيب رو آورده است ـ مرحله ديگرى را آغاز مى كند و آن شهادت و اقرار به آنچه كه يافته وآن اين كه او تنها معبود است كه با ويژگى غنا و عزّت نمى توان براى او شريكى قرار داد كه با فرض شريك، او محدود مى شود و با محدود شدن مفتقر و نيازمند.



«و اشهد ان لا اله الاّ الله وحده لا شريك له».



شهادت بر الوهيت، وحدانيت و نفى شريك، شهادتى است مستمر كه تنها لق لقه زبان نيست، بلكه شهودى است بعد از همه بن بست ها، و بعد از همه تجربه ها شهادتى برخاسته از پاكى و خلوص از هر شك و ريبى كه بر اخلاص آن پيمان بسته شده است، تا دستگيره اى براى چنگ زدن در تمامى حيات و اندوخته اى براى عوالم بعد از ممات باشد. آنجا كه از تو بازخواست مى كنند و از آنچه كه در اين عالم به تو داده اند مى پرسند. آنجا كه اعمال تو حسرتى است كه تو را به هول مى افكند و تو را دعوت به ويل مى كند. در اين بحران به چه چنگ مى زنى و چه چيزى را عرضه مى دارى تا گواه صدقى بر گرايش و ايمان تو باشد، و كليد گشودن بخشش هاى بى منّت گردد، و موجب رضايت صاحب بخشش و دور كننده عامل حسرت يعنى شيطان باشد؟ آن چيزى جز همين شهادت و اقرار صادقانه و خالصانه نيست كه شهودِ بدون شبهه، تو را مشمول باران رحمت او مى گرداند.



«واشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لاشريك له، شهادة ممتحناً اخلاصها، معتقداً مصاصها، نتمسك بها أبداً ما أبقانا، وندّخرها لأهاويل ما يلقانا، فانّها عزيمة الايمان، وفاتحة الاحسان و مرضاة الرحمن و مدحرة الشيطان».



«وشهادت مى دهم كه خداوندى جز اللّه، خداى يكتا نيست. يگانه است وبى هيچ شريكى. شهادت مى دهم، شهادتى كه خلوصش از بوته آزمايش نيكو برآمده باشد و اعتقاد به آن با صفاى نيّت همراه بود. بدان چنگ در مى زنم، همواره تا آنگاه كه ما را زنده مى دارد و مى اندوزيم آن را براى روزهاى هولناكى كه در پيش داريم. چنين شهادتى نشان عزم جزم ما در ايمان است و سرلوحه نيكوكارى وخشنودى خداوند است و سبب دور ساختن شيطان.»



اين شهادت ناگزير شهادت ديگرى را در پى دارد چرا كه با اين معرفت و شهودِ از ربّ، به حلقه واسطه اى بين تو و او، شهادت مى دهى كه تو را به او نزديك كند و از ظلمت نفس و شيطان دور گرداند، و آن شهادت بر عبوديت و رسالت خاتم النبيين است. كسى كه محمود و احمد و محمّد است، و اين سه ويژگى را با عبوديت خود كسب كرده است.



«اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله».



در ادامه حضرت به محتوا و اهداف و عصر رسالت اشاره دارند.



رسول را با مجموعه اى از دينى واضح و آشكار، و رهنمودهايى گيرا و روشن و پايدار، و كتابى نوشته شده و محفوظ، و نورى فراگير و طولانى و روشنايى برق آسا، و امر و دستورى قاطع و روشن فرستاد تا با اين مجموعه وحى، شبهات را ببرد و حق و باطل و خير و شر و خوبى و بدى را از هم جدا و تفريق نمايد و با بيّنات و روشنگرى ها، حجت را بر خلق تمام نمايد و با نشانه ها و آيات، توده را از سقوط در ورطه هلاكت باز دارد و با ارائه سرگذشت امت هاى گذشته و عقوبت هايى كه متوجه آنها شده، مردم را هشدار دهد تا از يكسان بودن سرنوشت خويش با آنها ترسان شوند.



پروردگار در زمانه و عصرى رسولش را فرستاد كه مردم در چنان فتنه هايى گرفتار بودند كه در آن ريسمان دينِ پيوند دهنده جامعه انسانى و به وجود آورنده الفت ايمانى، گسسته بود و دين بدون ياور و دست و بازو مانده، و در پى آن پايه ها و استوانه هاى يقين شكست برداشته، ومى لرزيد. زير بنا و اصل و اساس آن درهم پيچيده گشته و پى آمد آن، تشتت و پراكندى رأى و نظر بود، و در اين فضا راه خروج از گرفتارى ها و بن بست ها بسيار تنگ شده، برگشت به مرجع و ابتداى راه نيز به جهت تاريكى و ظلمت آن، غير ممكن گشت.



در نتيجه، هدايت و راهيابى و راهنمايى پژمرده شد، و ضلالت و تاريكى و كورى آن سان شايع وهمه گير كه هدايت را آوازه اى نبود و در يك كلمه: خداى رحمان وبخشاينده هستى عصيان شد، و شيطان ـ مظهر ظلمت عالم ـ يارى گشت، و ايمان ومحبت به حق، مورد بى مهرى قرار گرفت، و خانه عشق فرو ريخت و نشانه هايش وارونه شد و پايه هايش سقوط كرد و راه هاى رسيدن به آن ويران گرديد، و شيطان حاكميت يافت و همه را به خود خواند و توده ها اجابت كردند، و او همه را با سم هاى ستور خود لگدمال كرد و با چنگال خود آنها را كوبيد.



جامعه بدون دين، و محكومِ شيطان و گرفتار آمده در دل فتنه هاى او، دچار تيه و سردرگمى و حيرت و سرگردانى و جهالت و بى عقلى و فتنه و فريب شد. هرچند آن ها در بهترين خانه و جايگاه، يعنى مكه سكونت گزيده بودند، ليك بدترين همسايه براى آن بودند كه در كنار خانه خدا ودر خانه او بت ها را مى پرستيدند. خواب شان در بى خوابى خلاصه مى شد و سرمه چشمشان را اشك هاى روان تشكيل مى داد. آن جا سرزمينى بود كه از علمِ عالِم بهره اى برده نمى شد، و زبان گوياى او لجام خورده بود، و انسانِ سفيه و نادان بزرگ داشته مى شد و در عزّت و وسعت بود.



اين تصوير جامعه اى است كه در روابط خود از دين يارى نجسته، حلقه اتصال خود با دين را شكسته است كه انسان بدون دين هرچند در بهترين زمينه ها و نعمت ها باشد، چون از هماهنگ كردن آنها با ساختمان وجوديش ناتوان است، به بدترين برخوردها دچار مى شود، وسرانجام در حيرت و سفاهت و غرور و فريب و فتنه فرو مى رود.



اين وضعيت و چگونگى، مصلحى را خواهان است تا عَلَم دين را به پا دارد و رسولى را مى خواهد تا رسالتش را به پايان رساند و اتمام رسالت رسول به اين است كه حيات و بقاء دين را تضمين نمايد تا بار ديگر جامعه وحيانى، به تيه و درجا زدن و به دور خود چرخيدن دچار نشود و سير تحول و رشد و فلاح و رويش را ادامه دهد.



اينجاست كه على(عليه السلام) بعد از اين سخنان، به معرفى حجت هاى بعد از رسول مى پردازد و ويژگى هاى آنها را بيان مى كند تا نشان دهد كه حيات وحى و تداوم رسالت را چه كسانى بايد بر دوش بگيرند.



هُم: آنهايى كه جانشينان خاتم النبيين هستند اين ويژگى ها و برجستگى ها را دارند:



1 ـ موضع سرّه: جايگاه اسرار رسول هستند. آنچه كه رسول از ديگران پوشيده دارد و جامعه آمادگى گشودن آنها را ندارد با اينكه به آنها نيازمند است، در قلب هاى آنها قرار مى دهد.



2 ـ لجأ امره: امر رسول كه امر خدا است، در حوزه اجرا براى رهايى از تحريف و پى آمدهاى نابايسته، به آنها پناه مى آورد، كه با عصمت و آگاهى گسترده خود آنچنانكه شايسته است، امر حقّ را در موردش اجرا نمايند.



اگر امر مفرد امور باشد، معناى آن اين است كه امور عالم در شب قدر بر اينها پناه مى آورد و تكيه مى دهد و نازل مى شود.



3 ـ عيبة علمه: گنجينه علم رسول خاتم هستند، تا با تحول جوامع و گسترش روابط وظهور پرسش هاى نوخاسته ونيازهاى انسانِ عصرِ بعد از رسول، پاسخگوى آن ها باشند تا مردم در جهل نمانند و در ظلمت نغلطند.



4 ـ و موئل حكمه: محل استقرار و مرجع حكم و حكومت و ولايت رسول هستند و حكم رسول در نزد آنها از هر تحريف و تعدى و تجاوزى نجات مى يابد و از هر كجى و دستبردى رها مى گردد.



5 ـ كهوف كتبه: هركدام از آنها چون خانه ساخته شده در دل كوه، نگهدار و نگهبان احكام( [14] ) رسول هستند. هم حافظ احكام هستند و از اندراس و كهنه شدن آنها جلوگيرى مى كنند و هم از دستبرد ديگران آنها را مانع مى باشند.



6 ـ جبال دينه: لنگرگاه دين رسول هستند و از تزعزع و لغزش اركان آن جلوگيرى مى كنند و دين را ثابت مى دارند و آن را اقامه مى كنند و خيمه دين را برپا مى دارند و اضطراب و فرو ريختن ستون هاى دين و متزلزل شدن، آن را باز دارنده اند.



همه اين صفاتى كه على(عليه السلام) براى حجت هاى بعد از رسول مى شمارد، در اين خلاصه مى شود، كه حيات و راست قامت ايستادن دين، و ثبات و تداوم و استمرار آن، مسئوليتى است كه بر عهده اهل بيت(عليهم السلام) گذاشته شده است.



7 ـ و بهم اقام انحناء ظهره: خداوند تنها به وسيله آنها كمر دين را، كه زير بار بدعت ها و تأويل هاى باطل و تحريف ها خم شده بود، برپا داشت و راست كرد.



8 ـ و اذهب ارتعاد فرائصه: تنها به وسيله همين اهل بيت(عليهم السلام) بود كه لرزش و تزلزل اركان و ستون هاى دين را از بين برد.



همه اين ويژگى ها در اين خلاصه مى شود، كه حيات و راست قامت ايستادن دين، و ثبات و تداوم و استمرار آن مسئوليتى است، بر عهده حجت هاى بعد از رسول، و دين بدون آنها به همان سرنوشتى دچار مى شود كه قبل از بعثت رسول به آن گرفتار آمده بود ودر اين خطبه به آن اشارت رفت.



بعد از ذكر امتيازهاى هشت گانه و قبل از بيان ويژگى هاى ديگر، حضرت جريان مقابل جانشينان رسول را بسيار كوتاه و كوبنده توصيف مى كنند. آنان كه كمر به نابودى دين خدا بستند، و در برابر سنت ها و حدود و احكام قد علم كردند و به آنها پشت نمودند، و در پى يله شدن و رها گشتن و افسار گسيختگى رفتند و بذر اين بى بند وبارى و رهايى از قيد و بند دين را پراكندند و كِشتند و آن را با غرور و فريب و فتنه و ضلالت و گم گشتن خويش آبيارى كردند. اما راستى از اين كاشت و داشت، با وجود سنت ها و قانونمندى و نظام مند بودن عالم هستى و ارتباط پيچيده و گسترده آدمى با اين جهان، كه چنان حساب شده است، كه:



اگر يك ذره را برگيرى از جاى***خلل يابد همه عالم سراپاى



چه برداشتى را مى توان انتظار داشت؟ جز اينكه رهايى آنها به بن بست منتهى شود و آزادى خواهى آنها در برابر عبوديت حقّ، به اسارت، و كبر و غرور آنها به ذلّت و حقارت تبديل شود و حيات آنها هلاكت را و تجارت آنها خسارت را نتيجه وثمر دهد:



«زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور»



«گناه مى كارند وكشته خويش به آب غرور آب مى دهند وهلاكت مى دروند».



شگفتا! چگونه در طلب رهايى از سنت ها، به بن بست نشستند و با ايجاد شكاف ها و پر كردن آنها از مرداب هاى غرور در مرداب ها غرق شدند و اين بود كاشت و داشت و برداشت آنها!



نمى خواستند آل محمد(عليهم السلام) را بر خود امير گردانند و براى خود جدا از نظام مندى هستى، حياتى را طالب بودند و فريب اين را خورده بودند كه خود را با آنها يكسان مى ديدند و به آنها مى گفتند:



(قالوُا ما اَنْتُمْ اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَما اَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَىْء...)( [15] )



«شما جز بشرى مانند ما نيستيد، وخداى رحمان چيزى نفرستاده است».



چون در بشره و ظاهر مثل هم بودند، خود را به آنها قياس مى كردند و با آنها برابر مى دانستند و اينجا است كه على(عليه السلام) بر آنها نهيب مى زند كه نه تنها شما بلكه هيچ فردى از امّت برگزيده، صلاحيت قياس و برابرى با آنها را ندارد. چگونه كسانى كه ريزه خوار خوان نعمت اهل بيت(عليهم السلام) هستند، با آن ها مساوى باشند؟ اهل بيت(عليهم السلام) به شهادت قرآن متمّم نعمت هستند و جريان و سريان و ريزش نعمت بر خلق، از بارش فيض آنان سرچشمه مى گيرد، آن هم در شكل ابدى و مستمر و هميشگى.



پس آنان چشمه هاى جوشان نعمت خداوند بر خلق، و واسطه فيض ربوبى مى باشند.



«لا يقاس بآل محمّد صلّى اللّه عليه وآله مِن هذه الاُمّة أحد و لا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عليه ابداً».



«در اين امّت هيچ كس را با آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) مقايسه نتوان كرد. كسانى را كه مرهون نعمت هاى ايشان اند، با ايشان برابر نتوان داشت».



اميرالمؤمنين(عليه السلام) ويژگى هاى ديگر آنها را بعد از اين مرحله برمى شمارند:



9 ـ هم اساس الدين: آنان پايه ها و شالوده ساختمان دين هستند، كه دين با اينها و از اينها شروع مى شود، آنگاه بر عالم انسانى و پريان سايه مى افكند. دين از فلسفه شروع نمى شود و از عرفان كمك نمى گيرد و با عقل پروار نمى كند، بلكه دين با رسول آغاز مى شود و ولايت جامعه دينى را رسول و آنان كه اساس دين هستند، عهده دار مى باشند.



10 ـ عماد اليقين: آنان استوانه و به پا دارنده يقين هستند، و بدون آنها غبار شبهات، همه را در خود فرو مى برد. زيرا با درهم آميختن حق با باطل، سره و ناسره، خوبى و بدى، و زشتى و زيبايى، يقين رخت برمى بندد.



11 ـ اليهم يفيء الغالي و بهم يلحق التالي: مركز ثقل هدايت و حيات هستند و آنها كه جلو افتادند و رفتند و گم شدند، بايد براى هدايت به سوى اينها هجرت كنند و آنها كه در راه ماندند و مردند و هلاك شدند، براى زنده شدن و حيات پيدا كردن بايد به اينها ملحق شوند و واصل گردند.



آن حضرت در كلام ديگرى، پس از ا ينكه مردم را به پيروى از اهل بيت پيامبر مى خواند، چنين مى فرمايد:



«ولاتسبقوهم فتضلّوا، ولا تتأخروا عنهم فتهلكوا»( [16] ).



«بر آنان پيشى مگيريد كه گمراه شويد واز آنان واپس نمانيد كه هلاك گرديد».



با اين ويژگى ها، حقِ ولايت كه در قرآن عظيم به رسول كريم اختصاص يافته بود (الَنَّبِىُّ اَوْلى بِالْمُؤْمِنيِنَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ)( [17] )



به آنها مختص مى شود. از آنجا كه آنها به صراحت آيه مباهله «نفس النبى» هستند همچون رسول بر مردم از خود مردم اولاتر هستند. زيرا مردم، اگرچه خود را دوست دارند و مى خواهند، امّا اين خواستن در شكل غريزى است، ولى اهل بيت(عليهم السلام) به مردم از خودشان آگاه تر و مهربانترند ودر نتيجه بر آنها از خودشان اولاتر وسزاوارتر هستند.



«ولهم خصائص حقّ الولاية، وفيهم الوصيّة والوراثة».



«ويژگى هاى امامت در آن هاست وبس، و وراثت نبوّت منحصر در ايشان است».



و اين ويژگى ها است كه آنها را وصىّ و وارث رسول خاتم مى گرداند، نه آنكه چون از نسل نبى و بنى هاشم هستند، بايد جانشين او شوند، تا جاى طعن و نيش مستشرقان و مقلّدان آنها باز شود و شيعه را متّهم به سلطنت طلبى نمايند و آن را مولود و زائيده فرهنگ ايرانى.



و شيعه هر كس را، با اين جلوه ها و صفات جلودار و امام مى داند، هرچند در واقع، به بركت دعا و خواهش ابراهيم(عليه السلام)، امامت در نسل رسول خاتم تبلور يافت و خداوند دعاى خليلش را در ميان اينها اجابت كرد.



چه كسى را غير از فرزندان رسول مى توان سراغ گرفت كه اين ويژگى ها را داشته باشد؟ با همه حاكميتى كه منافقان وجريان نفاق بر جهان اسلام پيدا كردند، و حكومت و امامت را به مُلك و خلافت و سلطنت تبديل نمودند، و بيشتر قلم به دستان را مزدور خود ساختند، و قلم و زبانِ وارستگانِ جوياىِ حقيقت را، شكستند و بريدند، و تاريخ نويسى و تذكره نگارى را به نفع خود رقم زدند، با اين همه، كسى را با اين ويژگى ها، هرچند به دروغ، در تاريخ عَلَم نكرده اند و اين خود على(عليه السلام) است كه مى گويد:



«لم يكن لاحد فىّ مهمز و لا لقائل فى مغمز»



«نه براى كسى جاى نيش زدن در من بود و نه براى گوينده اى جاى اشاره با گوشه چشم در من بود تا بتواند با كناره پلكش عيب من را نشانه رود»( [18] ).



بعد از اين سير و مراحل تبيين و روشنگرى، از وحدانيت حق و حقانيت رسالت و اختصاص حق ولايت، اكنون زمان آن فرا رسيده كه انسان ها تسليم حق شوند و از آن كفر و چشم پوشى ننمايند و حق را به اهلش كه اهل بيت رسول هستند، برگردانند و اين حق را، به هر كس كه به ناحق به او داده اند و او را با آل محمد(عليهم السلام) مقايسه كرده، برابر دانسته اند، از آنجا به بيوت الله كه مقام ائمه است، منتقل نمايند. زيرا با اين بيّنات عذرى براى احدى باقى نمى ماند و حجت بر همگان تمام است وتنها حجت هاى بعد از رسول، آل محمد(عليهم السلام)و اهل بيت خاتم هستند.



«الآن اذ رجع الحق الى اهله و نُقل الى منتقله»



«اكنون حق به كسى بازگشته كه شايسته آن است وبه جايى باز آمده كه از آنجا رخت بربسته بود».

پاورقي





[14] ـ كتاب به معناى حكم، و كتب به معناى احكام استعمال شده است، چنان كه در آيه «صحف مطهّرة فيها كتب قيّمة» به معناى احكام مى باشد.



[15] ـ يس، 15.



[16] ـ خطبه 97.



[17] ـ احزاب ، 6 . «پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر ونزديك تر است».



[18] ـ خطبه 37.