بازگشت

چرا خاتميت و انقطاع وحي؟


انقطاع وحى از يك طرف و اضطرار انسان به وحى و مستغنى نبودن او از آن، از طرف ديگر و حكيم بودن خداوند و رها نكردن انسان و پاسخگوئى به نيازهاى او، اين را مى طلبد كه در پى جواب ديگرى بود تا بتوان از مجموعه سه گانه به يك جمع بندى روشنى رسيد و دچار تناقض نشد.



به طور خلاصه بايد گفت: انقطاع وحى در كمال وحى و پايدارى و كامل شدن آن است، و خاتميت نيز ختم نبوت است نه ختم حجيّت، و اين كلام از زبان خود وحى گرفته شده كه قرآن خود اكمال وحى را اعلام مى دارد و تداوم حجّت را بيان مى كند.



وحى در اين مرحله از حيات بشرى به اكمال مى رسد و همه نيازهاى او را پاسخ مى گويد و براى دسترسى بشر به آن، مكتوب مى شود و بر خلاف سير وحى در ادوار گذشته كه دچار تحريف مى شد، از تحريف مصون مى ماند و صاحب وحى صيانت و حفظ آن را تضمين مى كند:



(انّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَاِنّا لَهُ لَحافِظُونَ)( [1] )



«بى ترديد، ما اين قرآن را به تدريج نازل كرده ايم، و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود».



تأكيدهاى فراوان اين آيه كوتاه تصريح بر اين نكته است كه وحى از دستبرد تحريف مصون خواهد ماند و همين قرآن موجود ـ كه وحى مكتوب است ـ پايدار و استوار، بدون هيچ زياده و نقصان مى ماند. سخن تفصيلى از آيه و از كيفيت نگهدارى خداوند از وحى، در بحث هاى تحريف ناپذيرى قرآن، آمده است كه مى توان مراجعه كرد.



اكمال دين و بقاء آن، انقطاع وحى را به دنبال دارد، ولى تداوم حجج الهى و استمرار آنها در شكل ديگرى غير از نبوت، همراه اتمام دين انقطاعى ندارد.



قرآن به دو حقيقت تصريح مى نمايد، و به طور روشن توسط خاتم النبيين بر بلنداى تاريخ با حضور يكصد و بيست هزار نفر اعلان مى دارد:



(...اَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ، اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الاِْسْلامَ ديناً)



اين خطاب بخش ميانى آيه سوم سوره مائده مى باشد كه شايسته و سزاوار است از زواياى گوناگون به آن پرداخته شود ارتباط اين فقره از آيه با صدر و ذيل آن پرسشى است براى همه كسانى كه با آن مواجه مى شوند و در آن تأمل مى كنند و ابهام ارتباط، آن چنان است كه حتى مانند علامه طباطبائى در تفسير الميزان بفرمايد: قرار گرفتن آيه در اين جايگاه برخاسته از عمل پيامبر يا عمل مؤمنين بعد از پيامبر است.



و چنانچه احتمال دوم را بپذيريم و بگوئيم مسلمانان بعد از رسول، آيه را در اين جايگاه قرار داده اند، به شيوه خفيفى راه تحريف پذيرى قرآن را، گشوده ايم. اگر مسلمين اين چنين در حوزه قرآن و جابجائى آيات دخالت داشته باشند چه تضمينى بر عدم دخالت آنها در حوزه هاى ديگر قرآن هست، و شايد مرحوم علامه آن را تنها به عنوان يك احتمال مطرح كرده است.



بررسى زواياى ديگر آيه طرح پرسش هاى كليدى را مى طلبد كه عبارتند از:



1 ـ «اليوم» چه روزى است يا روز خاصى مدّ نظر نيست و به معناى در اين روزگار مى باشد؟



2 ـ در اين روز چه تحولى و حادثه اى واقع شده كه كفّار از دين مأيوس و نااميد شده اند؟



3 ـ آنچه باعث اكمال دين در اين روز شده است، چيست؟



4 ـ آنچه موجب اتمام نعمت مى شود، كدام است؟



5 ـ نسبت اكمال با اتمام چيست؟ آيا هم معنا هستند، يا هركدام معناى ويژه اى را بيان مى كند؟



سوره مائده با اين خطاب آغاز مى شود:



(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوُا اَوْفُوا بِالْعُقوُدِ...)



و بر محوريت همين آغاز، سوره ادامه و پايان مى يابد. در اين سوره از عهدها و ميثاق هايى كه انسان ها با خداوند بسته وپيمان هايى كه در روابط فيمابين امضاء مى كنند، گفتگو مى شود و در برابر همه اين عهدها از مؤمنان ـ يعنى كسانى كه از عشق و گرايش به حق سرشار هستند ـ وفا و ثبات و پايدارى خواسته مى شود تا حدود را پاس دارند و به فسق و خروج از عهدهاى پذيرفته شده، دچار نشوند. و جهت تشويق و عبرت اهل ايمان نمونه هايى از پيمان شكنى هاى اهل كتاب ذكر مى شود.



در اين سوره، بعد از بيان وفاى به عهد، و به حدود و احكام پاى بند بودن، و به خوبى و اطاعت روى آوردن، و حرمت حج را نگه داشتن، و دچار فسق و خروج از حق نشدن، و بعد از بيان احكام حرام و حلال بودن گوشت حيوانات، اكمال دين در آيه مذكور ذكر مى شود.



در سه آيه ابتداى سوره روابط انسان ها با خداوند و با خود و با حيوان ها ذكر مى شود و بعد از بيان اين روابط و حدود و حكم هر كدام، اكمال دين و اتمام نعمت و رضايت به اسلام اعلان مى گردد و در خاتمه آيه، تفريع مى شود كه خروج از حوزه دين بعد از اكمال و اتمام جائز نيست، و روابط فيما بين بر اين اساس تنظيم مى گردد، مگر در شرايط خاصى كه اضطرارى دست دهد و بناى بر اِثم و كُندى و سستى در روابط نباشد كه شكستن پيمان يا خروج از حد جائز مى شود و با اعلان رضايت حق به اسلام، دين اسلام تنها روش مقبول است كه بايد بر مبناى آن روابط به پا شود و به كسى اجازه خروج از اين حدود مقرّر داده نمى شود، مگر در موارد نادر و اضطرارى كه اين گونه انعطاف پذيرى دين و كمال يافتن و تماميت آن، برخاسته از بخشش و رحمت خداوند مى باشد. و بدين سان آيه ها به هم پيوند مى خورد.



مجموع اين آيه ها نشان مى دهد كه دين آمده تا به روابط انسان با خداوند و خودى و بيگانه و با ساير موجودات معنا بخشد و اين روابط را نظام مند كند و از انسان در برابر اين دين عهد و پيمان بگيرد.



اين تعهد و امضاء، اين عهدنامه و مهر زدن بر آن، علامت كامل شدن آن است كه انسان آنچه را در روابطش به آن نياز دارد بيان شده، و گفته شده است و وحى با نزول تدريجى در طول سال هاى پياپى براى اين هدف، امروز به كمال مى رسد و تكامل مى يابد، و اين نزول تدريجى و شروع از مراحل ابتدايى و نقصان ورسيدن به مراحل نهايى و كمال، به انقطاع وحى مى انجامد ـ كه كمال يعنى كامل شدن اجزاء يك مجموعه با توجه به هدفى كه از آن انتظار مى رود ـ واگر دين صراط و راه آدمى است، و روش و مسلك او و مايه برپايى و قيام انسان است و در يك كلمه پاسخ به نيازهاى انسان در روابط جمعى و فردى او است امروز اين نتيجه حاصل شده، و نيازى نيست كه بدون پاسخ مانده باشد، پس دين به كمال رسيده است.



اين نعمت كه به حق منتسب و از او است نيازمند متممى مى باشد كه آن را به بهره مندى و باردهى برساند، و آن را در حيات جمعى و فردى انسان اجرا نمايد، و به نطق و پاسخ گويى وا دارد. كه تكامل يك چيز با تماميت آن متفاوت است، و شىء كامل اگر در هدفى كه براى آن ساخته شده به كار گرفته نشود عقيم و ابتر مى ماند.



ماشينى كه كامل و بدون نقص است، نياز به راننده اى دارد كه آن را به مقصد هدايت كند و اين تماميت آن است، كه اتمام نعمت دين نيز به اين است كه متممى پيدا كند و چيزى به او اضافه شود و پيوند بخورد كه آن را آماده بهره دهى نمايد، و همين نيز بيان نسبت اكمال و اتمام است كه اكمال يعنى اضافه شدن آخرين جزء به مجموعه اجزاء و گذر از نقصان، و اتمام پيوند اين مجموعه كامل با عنصر ديگرى كه آن را به نتيجه و بهره مندى برساند و آن را از عقيم بودن و ابتر ماندن برهاند( [2] ).



سؤال اساسى اين است كه آن عنصر تمام كننده چيست؟ كه اين نعمت كامل دين را تمام مى كند. اين چه چيزى است كه خداوند در همين سوره از رسول مى خواهد كه اگر آن را اعلان و ابلاغ ننمايى، رسالتت را ـ كه بيست و سه سال براى آن زحمت كشيده اى ـ بجا نياورده اى و اين متمم چيست؟ كه رسول خوف ابلاغ آن را دارد تا آنجا كه خداوند به او تضمين مى دهد.



(يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبّكَ وَإنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْكَفِرِينَ)( [3] )



«اى پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ كن واگر نكنى پيامش را نرسانده اى. وخدا تو را از گزندِ مردم نگاه مى دارد، آرى، خدا گروه كافران را هدايت نمى كند».



گويا با عدم ابلاغ و بيان نكردن آنچه كه از رسول خواسته شده، رسول وظيفه رسالت را انجام نداده است و آنچه تا امروز گفته و ابلاغ كرده، بر باد خواهد رفت وبه بار نخواهد نشست و ابتر مى گردد.



بنابر اين، امروز روزى است كه رسول آنچه را به او ابلاغ شده اعلان مى دارد، و اظهار مى كند، و او را خوفى از ديگران نيست، هرچند آنچه بايد بگويد موجب تهديد او از ناحيه مردمى كه به دنبال پوشيدن حقّ و مخفى كردن آن هستند، مى گردد.



آنچه بايد رسول اظهار كند تا با اكمال دين، دين متولد شود و حياتش را ادامه دهد و همه انسان ها را سيراب كند، آن چيز در اين روز، به عنوان اتمام دين چيزى جز اعلام و نصب حجج بعد از خود نيست تا اين حجت ها يكى پس از ديگرى با ولايت بر انسان ها و صيانت از دين كامل، امام و جلودار انسان هاى سالك و راهبر آدمهاى راهرو باشند و اين حقيقتى است كه تاريخ در جلوه هاى مختلف آن را ضبط نموده است كه مراجعه به كتاب «الغدير» علامه امينى(رحمه الله) تو را با همه اين جلوه ها آشنا مى كند و قطعيت آن را به اثبات مى رساند.



همين اعلان حجت ها به عنوان متمم نعمت دين، كفّار را مأيوس مى كند كه با وجود اين حجج، هرگز دين را نمى توان پوشاند و آن را تحريف كرد، هرچند آنها به تهديد و ارعاب و خشونت و قتل اقدام مى كنند و كمر به قتل اين حجت ها مى بندند. تاريخ شاهد صدقى بر اين است كه حجت ها يكى پس از ديگرى شهيد مى شوند اما هرگز نابود نمى گردند و دين را رها نمى كنند.



اين آيه آن چيزى است كه فلسفه خاتميت را گوشزد مى كند كه خاتميت كمال دين است و اضطرار انسان به وحى تداوم حجت را به دنبال دارد.



اين حقيقت از زبان رسول به گونه اى متواتر نقل شده كه حضرت فرمودند:



«انّى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا ابدا و انهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض».



در اين كلام نورانىِ رسول، آنچه براى هدايت انسان ها در دوره بعد از خاتميت لازم مى باشد، اعلان گرديده است كه رسول در ميان مردم دو چيز را بجا مى گذارد و آن دو، دو ثقل و دو پايه هدايتند. كتاب الله كه همان وحى مكتوب است و عترت كه همان حجت هاى بعد از رسول هستند. اين دو مانع ضلالت و گم شدن انسان ها هستند، و ويژگى دوم آنها اين است كه هرگز از هم جدا نمى شوند و يكى متمم ديگرى است. اين دو تا پايان حيات بشر در اين كره خاكى باقى و پايدار هستند.



«حسبنا كتاب الله» شعار انحرافى بود كه مى خواست اين دو را از هم جدا نمايد، و مردم را از رجوع به اهل بيت(عليهم السلام)، باز دارد و آنان را خانه نشين كند تا خود و دار ودسته اش بر مسند حكومت بنشينند.



ابن عاشور صاحب تفسير «التحرير و التنوير» از اهل سنت، اين كلام را از خليفه دوم نقل مى كند و مى گويد: در هنگام اختلاف اصحاب در شأن نگارش پيامبر در بستر بيمارى، عمر اين شعار را داد تا اعلام نمايد كه كتاب خداوند ما را كفايت مى كند، چون جامع اصول احكام مى باشد( [4] ). اين سخن و توجيه، مخالف قرآن است، زيرا به شهادت خود قرآن، كتاب به تنهائى مانع كفر و ضلالت آدمى نخواهد بود، بلكه در كنار كتاب نياز به رسول مى باشد:



(وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَاَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللهِ وَفيكُمْ رَسُولُهُ وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِىَ إِلى صِراط مُسْتَقيم)( [5] )



«وچگونه كفر مىورزيد، با اين كه آيات خدا بر شما خوانده مى شود وپيامبر او ميان شماست؟ وهركس به خدا تمسّك جويد، قطعاً به راه راست هدايت شده است».



پس دو عامل مانع كفر است: يكى تلاوت آيات و ديگرى وجود رسول و همين آيه شاهد صدقى بر جانشينى رسول و وجود حجت بعد از رسول مى باشد. زيرا اين دو با هم ـ نه به تنهايى ـ مانع گم شدن آدمىو عامل هدايت او هستند.



خلاصه: انسان همچنان نيازمند وحى است و انقطاع وحى، اكمال دين است و امامت و ولايت ادامه نبوت است، و دو ثقل «كتاب و عترت» دو دستگيره اعتصام به الوهيّت هستند.

پاورقي



[1] ـ سوره حجر، آيه 9.



[2] ـ تمام الشىء ما تمّ به، تماميت شىء چيزى است كه آن شىء با آن چيز تمام مى شود. «اتمَّت الناقة اى دنا نتاجها» شتر نزديك است كه بچه اش متولد شود.



[3] ـ مائده، 67.



[4] ـ ج 7 ـ 6، ص 104 در ذيل آيه 3، سوره مائده.



[5] ـ آل عمران، 101.