بازگشت

خاتميت پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)


خاتميت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)







با تصريح قرآن و تأكيد رسول و معصومين(عليهم السلام)، پيامبر اسلام آخرين فرستاده ربّ العالمين، و خاتم پيامبران است.



(ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبا أَحَد مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللهِ وَ خاتَمَ النَّبِيّين وَ كانَ اللهُ بِكُلِّ شَىْء عَليماً)( [38] )



«محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولى او فرستاده خداوند و كسى است كه پيامبران به او ختم مى شوند و پايان مى پذيرند و خداوند به هر چيزى بسيار دانا است».



سوره احزاب( [39] ) در نگاهى سريع، با خطاب هاى متعددى به نبىّ ومؤمنان، شروع شده، مسئوليت ها و ويژه گى هاى رسول را برمى شمارد، و به مسئوليت اهل ايمان در برابر رسول اشاره دارد، و رسول را الگو وسرمشق نيكوى آنان معرفى كرده، بر عصمت و طهارت اهل بيت تأكيد مى نمايد، و با تقابل بين اهل بيت و زنان پيامبر، به معرفى اهل البيت مى پردازد كه آنها نه رجال قريش هستند و نه زنان رسول آياتى از سوره، از احزاب و دشمنان داخلى ـ منافقان ـ و دشمن خارجى، مشركان وكفار سخن مى گويد و از صف بندى دو جبهه ايمان و كفر و اتحاد كفر و نفاق، هرچند در شكل حزب هاى مختلف، گفتگو مى شود و تا انتهاى عالَم و قيام ساعت، اين تقابل پى گيرى مى شود.



در پايان اين سوره به عرضه امانت بر زمين و آسمان و كوه ها، و سرباز زدن آنها از پذيرش اين امانت، و قبول آن توسط انسانِ برخوردار از آگاهى و آزادى كه جهول و ظلوم بودن علامت آن است، اشاره مى شود، و از عاقبت اين آزادى و موضع گيرى انسان در برابر اين امانت گفتگو مى شود كه انسان آگاه و آزاد در پذيرش امانت، ممكن است به آن خيانت كند، و راه كفر و نفاق در پيش گيرد يا حقّ آن را تأديه نمايد و با گرايش و عشق به آن، توجه و گرايش و توبه حق را به خود جذب كند.



پس سوره با محور قرار دادن شخص رسول، صفات او را بيان مى كند و دوستان و دشمنان او را معرفى مى نمايد، و آنچه را كه ويژه رسول است از جمله خاتم بودن او، ذكر مى كند، و خصوصيات تداوم دهندگان او را توضيح مى دهد كه اهل بيت او و از عصمت و طهارت برخوردار و از هر پليدى و ناپاكى مبرّا هستند، و با تاكيد بر آزادى و آگاهى انسان از موضع گيرى او در برابر اين امانتِ وحى سخن مى گويد.



اين اشاره گذرايى بود به كليت سوره، و تفصيل آن را به مباحث تفسيرى ارجاع مى دهيم( [40] ).



بنا بر اين آيه، كه از محكمات آيات مى باشد و براى احدى شبهه اى در آن پيش نيامده است همراه با احكام و اتقان به اين مطلب، صراحت دارد كه رسول الله، خاتم النبيين است نه اينكه رسول خاتِم (به كسر تا) انبياء باشد تا گفته شود كه شايد رسول ديگرى را به عنوان پيامبر خاتم معرفى كرده است. او خاتَم است يعنى او كسى است كه پيامبران وحى به او پايان مى پذيرند و او آخرين آنها است. چرا كه كلمه خاتَم مثل عالَم و حاتَم در اصطلاح ادبى اسم است براى چيزى كه اشياء و افراد به او ختم مى شوند، و مُهر را نيز از اين جهت خاتَم مى گويند كه نامه و قرارداد و نوشته با آن پايان مى يابد و از آنجا كه دارنده گان چنين مُهرهايى ـ اعم از ملوك و دولتمردان و صاحب منصبان ـ آن مهرها را نگين انگشتر قرار مى دادند، به نگين انگشتر نيز خاتَم گفته مى شود.



و همين صراحت قرآن در كلام رسول و اهل بيت عصمت(عليهم السلام) همراه توضيح و تبيين، تأكيد و تثبيت مى شود. از جمله، در سخنى اميرالمؤمنين(عليه السلام)بعد از اينكه از انقياد و تسليم محضِ عالَم هستى در برابر خداوند، سخن مى گويد و در عبارتى كوتاه قرآن را توصيف مى كند، در باره پيامبر چنين مى فرمايند:



«ارسله على حين فترة من الرسل و تنازع من الالسن فقفّى به الرسل و ختم به الوحي فجاهد في الله المدبرين عنه و العادلين به».( [41] )



«خداوند او را در دوره فترت و فقدان رسولان و در دوره اختلاف ها و درگيرى هاى زبان ها و فرهنگ ها فرستاد و او را در پى و ادامه رسولان قرارداد و و حى را به او ختم كرد. او در راه خدا با كسانى كه از خدا اعراض كرده بودند ونيز كسانى كه برايش شريك قرار داده بودند، جهاد كرد.»



حضرت امير(عليه السلام) در اين خطبه همان معناى «خاتَم» را توضيح مى دهند، «خَتم به الوحىَ»خداوند به وسيله پيامبر، به وحى خاتمه و پايان مى دهد، نه اينكه رسولِ خاتِم و رسول كسى كه ختم كننده وحى است باشد.



در كلام ديگرى مى فرمايند:



«بابي انت و امّي يا رسول الله! لقد انقطع بموتك ما لم ينقطع بموت غيرك من النبوة و الانباء و أخبار السماء».( [42] )



«پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا! با مرگ تو رشته اى بريده شد كه به مرگ غير تو بريده نشده بود. رشته نبوت و خبرهاى غيبى و خبرهاى آسمانى».



اين خطبه، اولين خطبه( [43] ) حضرت است كه در هنگام غسل دادن و تجهيز پيامبر ايراد فرموده اند. در اين خطبه بعد از عبارت «بأبي انت و امي» تصريح دارند كه آنچه كه با مرگ ساير پيامبران قطع نشد با مرگ پيامبر قطع گشت، و نبوت پايان پذيرفت. نبأ و خبرهاى مهم غيبى، همچنين اخبار و گزارش هاى آسمانى، ودر يك كلمه وحى منقطع گشت و ديگر نه پيامبرى ظهور خواهد كرد و نه وحى بر احدى نازل خواهد شد و با مرگ پيامبر طومار وحى درهم پيچيده مى شود.



شخصيت ممتاز رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) ـ كه مادر گيتى هرگز مثل او نخواهد زائيد ـ از اين جهان رخت برمى بندد و دامن كشان تا بارگه دوست رهسپار مى شود و اين چنين مصيبت عظيمى سبك كننده همه مصيبت ها مى شود، و همه در چنين مصيبتى خود را يتيم مى بينند و على(عليه السلام) اين كوه صبر، تاب نمى آورد و از اشك خود سيل جارى مى كند و در نهايت از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى خواهد كه در برِ دوست از ما يادى داشته باشد، تا او بر فقر و يتيمى ما ترحمى نمايد، تا شايد از جانب او اين فقدان نبوت و ابوّت تدارك شود كه در برابر هر چيزى كه فوت مى شود او خلف و جانشينى خواهد گذاشت:



«عندك مما فات خلف»( [44] )



آنچه گفته شد امرى قطعى و از قطعيات اعتقاد هر مسلمانى است كه رسالت رسول با خاتميت او، امر واحد تفكيك ناپذيرى است، و آنچه بايد گفته شود و قابل طرح است اين كه:

پاورقي





[38] ـ احزاب: 40.



[39] ـ همراه با اين قسمت، سوره احزاب مطالعه و دقّت شود.



[40] ـ تفسير سوره احزاب از نگارنده.



[41] ـ نهج البلاغه، خطبه 133.



[42] ـ مدرك پيشين، خطبه 235.



[43] ـ اميرالمؤمنين(عليه السلام) در زمان حيات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) ساكت بوده و خطبه اى از او نقل نشده است، تنها خطبه اى در يمن هنگامى كه به آنجا از جانب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) گسيل شد ايراد نمود و خطبه ديگرى هم در هنگام عقد فاطمه زهرا(عليها السلام)، از آن حضرت روايت شده است.



[44] ـ دعاى مكارم الاخلاق، امام سجاد(عليه السلام).