بازگشت

خطبه 94


«فاستودعهم فى افضل مستودع و اقرّهم فى خير مستقر تناسختهم كرائم الاصلاب الى مطهّرات الارحام، كلّما مضى منهم سَلَف قام منهم بدين الله خلف».



«خداوند پيامبران را در برترين وديعتگاهها به وديعت نهاد ودر بهترين قرارگاهها جاى داد. آنان را از صلبهايى كريم به رحمهايى پاكيزه منتقل فرمود. هرگاه يكى از ايشان از جهان رخت بر بست ديگرى براى اقامه دين خدا جاى او را گرفت.»



حضرت خطبه را با ذكر صفات خدا شروع مى كند و از آن جا كه خداوند نامحدود است، غايتى براى او قابل تصور نيست. مبارك و مستدام است.



اين وجود غير متناهى و غير قابل درك، حتى براى همت هاى والاى دورانديش كه از تيزبينى خاصّى برخوردارند قابل درك نخواهد بود. نهايتِ درك ما از او به اندازه عقل ما است. حضرت در جاى ديگرى مى فرمايد:



«و لا تقدّر عظمة الله سبحانه على قدر عقلك فتكون من الهالكين»( [28] ).



«عظمت خداى سبحان را به اندازه عقل خودت مَسنج كه از هلاك شوندگان حساب مى شوى».



و در وصف ملائكه مى فرمايد:



«متولهة عقولهم ان يحدّوا احسن الخالقين»( [29] )



«فرشتگانى كه عقلشان از شناساندن و وصف كردن بهترين آفرينندگان واله وحيران است».



به دنبال اين كلام، حضرت علت ناتوانى آن ها را توضيح مى دهد كه آن چه قابل درك است، چيزى است كه داراى شكل و اعضا و جوارح باشد و محدود به زمان باشد كه با به سرآمدن اجل و زمانش فانى شود.( [30] )



بنابر اين ارتباط با وجود حىّ قيوم ازلى ابدى، جز با واسطه ممكن نيست.



«و انت كما تقول و فوق ما نقول»



خداوند بايد خود را به خلق بشناساند. خداوند آن طور است كه مى گويد، نه آن چه كه ما مى گوييم. به اين جهت ما نياز به حجّت داريم كه احسن الخالقين را به ما بشناساند. به همين علت حضرت از حُجَج الهى مى گويد و ابتدا از طهارت پدران و مادران آن ها مى گويد، و اين كه خداوند آن ها را در بهترين وديعت گاه ها گذاشت و در بهترين ارحام مادران، آن ها را مستقر كرد. اين از اعتقادات شيعه است كه نياكان و پدران و مادرانِ انبياء موحّد بودند نه شركى در آن ها راه يافته بود و نه فسق و فجورى از آن ها سر زده است. جريان حضرت ابراهيم و «آذر» كه در قرآن آمده است،( [31] ) هر چند در ابتدا از آن استشمام مى شود كه پدر ابراهيم مشرك بوده، ولى چنين نيست، زيرا قرآن تصريح دارد كه پدر ابراهيم مشرك نبوده است در نتيجه آذر پدر او نيست. گو اين كه آيات سوره مريم از مناظره ابراهيم با پدرش سخن دارد، و او پدر را انذار مى كند، تا از بت پرستى دست بردارد. وقتى پدر او را تهديد مى كند، ابراهيم در كمال ادب مى فرمايد:



(... سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبّي...)( [32] )



«درود بر تو باد، به زودى از پروردگارم براى تو آمرزش مى خواهم».



در سوره توبه خداوند بيان مى كند كه مسلمان حق ندارد براى مشرك دعا كند آن گاه مى گويد استغفار ابراهيم، زمانى مشخص داشت و در واقع مهلتى براى استغفار آذر بود. وقتى با سرآمدِ موعِد، پدر در شرك باقى ماند، ابراهيم از او تبرى جست.( [33] )



اين آيات نشان مى دهد كه آذر در حال شرك ماند و ايمان نياورد. از سويى قرآن خبر مى دهد ابراهيم در آخر عمر ـ بعد از ساختن كعبه و پس از اين كه خداوند در پيرى به او اسماعيل و اسحاق را عطا كرد ـ عرض مى كند:



(رَبَّنَا اغْفِرْ لى وَ لِوالِدَىَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ)( [34] )



«پروردگارا! روزى كه حساب برپا مى شود، بر من وپدر ومادرم وبر مؤمنان ببخشاى»



ابراهيم براى والدينش طلب مغفرت مى كند اگر اين والد همان آذر باشد، ابراهيم حق ندارد براى او كه مشرك است، استغفار كند.



پس والد و پدر ابراهيم(عليه السلام)، آذر نبوده است. واژه «والد» صراحت در كسى دارد كه شخص، فرزند او باشد، ولى «اب» كلمه عامى است كه بر جدّ و شوهر مادر و هر سرپرستى اطلاق مى شود( [35] ).



بعد از اين كه حضرت از طهارت پدران و مادرانِ انبياء خبر مى دهد، از پيوستگى آن ها سخن مى گويد:



«كلّما مضى منهم سلف قام منهم بدين الله خلف»( [36] ).



«هرگاه يكى از ايشان از جهان رخت بربست ديگرى براى اقامه دين خدا جاى او را گرفت.»



در اولين خطبه نهج البلاغه، كه كلمه «واتر» داشت و تصريح بر استمرار حجج الهى بود، ابن ابى الحديد معتقد است: نياز به فاصله زمانى است كه يك نبى ظهور كند و بميرد و سپس نبى ديگرى ـ بعد از مدت زمانى ـ مبعوث شود( [37] ) هرچند توضيح داده شد «وتر» اين معنا را نمى رساند، بلكه به معناى اتصال است.



هر زمان كه پيامبرى به پايان مسير خود رسيد و درگذشت، شخص ديگرى از جانشينان صالح آن ها، حافظ دين خداوند خواهد بود.



بنابر اين در نگاه عقل و قرآن و على(عليه السلام) حجج الهى تداوم، پيوستگى واستمرار دارند.

پاورقي

[28] ـ نهج البلاغه، خطبه 91.



[29] ـ نهج البلاغه، خطبه 182.



[30] ـ مدرك پيشين.



[31] ـ انعام: 74.



[32] ـ مريم: 47.



[33] ـ توبه: 113 و 114.



[34] ـ ابراهيم، 41.



[35] ـ الميزان، ج 7، ص 163.



[36] ـ نهج البلاغه، خطبه 94.



[37] ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، 1/114