بازگشت

چهل حديث پيرامون نور يزدان


يا اباصالح المهدي ادركنا



اي نور يزدان، اي مهر تابان، اي فروغ بي پايان، اي خورشيد هميشه فروزان.

اي پرچم نجات در آغوش، اي چشمه سار عاطفه رانوش، اي غائب ناگشته فراموش.

اي هر كجا فساد، تو هادم. اي هر كجا نظام، تو ناظم. اي هر كجا قيام، تو قائم.

اي همه غمها را تو پايان، اي همه دردها را تو درمان، اي همه نابساماني ها را تو سامان.

تو بيا تا زپرتو رويت، شب تاريك سحر گردد. ورنه اي مهر تابان، بي تو هر لحظه تيره تر گردد.

من در اين غار خسته و دلتنگ، انتظار ترا ستاره كنم. در شب تار وحشت زا، لحظه هاي ترا شماره كنم.

گر بيائي ستاره هاي سحر، در نگاه تو رنگ مي بازند. گر بيائي كبوتران اميد، لانه ها را دوباره مي سازند.

آه اي اشتياق بي پايان، تو بيا تا كه عشق جان گيرد، زير زنجير آهنين شكيب، دست لرزان ما توان گيرد.



بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

ماه پانزده شبه دامن خود را جمع كرده ميدان آسمان را ترك مي گفت و هاله آن با نماي اندوهباري همچون اشك از چشم آسمان مي غلطيد.

تاريكي اندام سنگين خود را به ماوراء افقها مي كشيد و لحظه اي بعد در و ديوار شهر تاريخي « سامرا » نقاب سياه ظلمت را كنار زده، سپيده دم پيشاني خود را به ريگزارهاي تفتيده صحرا و گردونه تپّه ها مي سائيد.

نسيم صبحگاهي بوسه بر لب دجله و صورت نخلهاي پير و جوان مي زد. گوئي دنيا مي خواست جلال و شكوه خاصّي به خود بگيرد.

اوّلين اشعّه طلائي روز، چون تيري خون آلود سينه سياه افق را شكافت. صداي مؤذّن اوج گرفت و در همه جا طنين انداخت:

اللَّه اكبر، اللَّه اكبر

هنوز نداي عظمت خدا گوش جان را نوازش مي داد كه در يكي از خانه هاي شهر تاريخي « سامرا » كودكي به دنيا آمد كه او نيز بي درنگ سرود عظمت خدا را به لب راند. انگشت سبّابه خود را به سوي آسمان بلند كرد، عطسه نمود و فرمود:

« اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ، وَصَلَّي اللَّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ »

- غيبت شيخ طوسي ص 147، كمال الدّين ص 430، اعلام الوري ص 395.

پدر در حالي كه موج نشاط از جام چشمانش فرو مي ريخت فرمود:

« اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذي لَمْ يُخْرِجْني مِنَ الدُّنْيا حَتَّي اَرانِي الْخَلَفَ مِنْ بَعْدي ، اَشْبَهُ النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ خَلْقاً وَ خُلْقاً، يَحْفَظُهُ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالي في غَيْبَتِهِ، وَ يُظْهِرُهُ، فَيَمْلا َُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً، كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً »:

« سپاس و ستايش خداوندي را كه مرا زنده نگه داشت، تا جانشينم را كه از منست، و در سيرت و صورت شبيه ترين مردم به رسول اكرم - صلي اللَّه عليه و آله - است با چشم خود ببينم.

خدايش او را در پشت پرده نگه مي دارد و سپس ظاهر شود و زمين را پر از عدل وداد كند، آن چنانكه پراز ظلم و ستم شده است»

- اعلام الوري ص 291، كفاية الأثر ص 291.

شادي و سرور بر همه جا دامن كشيد، برق شعف از ديدگان مادر بيرون مي زد آب در گلوي حكيمه خشكيده بود. حيرت و تعجّب بر چهره هانقش شگفت زده بود، نفس ها از سينه ها بيرون نمي آمد و اشكي از شوق و تعجّب در چشمها گردش مي كرد.

فضيلت و شرف چون سايه اي سنگين بر سر مولود بال گسترده بود، و در سيمايش موجي از لبخند در درياي اشك شنا مي كرد.

كسي جرأت نمي كرد به نوزاد نزديك شود كه او دنيائي از عظمت را با خود آورده بود.

او پيش از آفتاب چشم به اين جهان گشود تا هميشه آفتاب را پشت سر قرار دهد.

بدين ترتيب تولّد شگفت انگيزترين انسان تحقّق يافت و بدين سان روشنگر شبهاي ظلماني، ويرانگر بنيانهاي عدواني، بنيانگذار حكومت واحد جهاني، بر اساس ارزشهاي آسماني، پاي بر عرصه گيتي نهاد.

و اين لحظه پرشكوه در پگاه نيمه شعبان 255 هجري اتفاق افتاد.

و اينك ما كه در آستانه يكهزار و يكصد و شصتمين سالروز ميلاد مسعود آن نوريزدان، خورشيد فروزان، وارث پيامبران، پيشواي صالحان، بنيان كن كاخ ستمگران، احياگر احكام حيات بخش قرآن، يكتا بازمانده از حجّتهاي خداوند منّان، حضرت مهدي صاحب الزمان - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشّريف - قرار گرفته ايم، از پيشگاه حضرت احديّت مسئلت داريم كه بر صدّيقه كبري فاطمه زهرا - سلام اللَّه عليها - منّت بگذارد و از باقي مانده دوران غيبت كبري صرف نظر فرمايد، و در ظهور خونخواه محسنِ فاطمه، و ديگر مظلومان و ستمديدگان در راستاي تاريخ تعجيل نمايد، و تفضّلاً نام مؤلّف و ناشر و همه خوانندگان اين اثر ناچيز رادر ليست ياران واقعي آن حضرت در دولت كريمه اش ثبت فرمايد.

* * *