بازگشت

مدينه فاضله فارابي


فارابى در قرن چهارم هجرى (دهم ميلادى )، يعنى مقارن با اوج حكومت كليسايى در اروپا مى زيست . ذكر آراى او درباره مدينه فاضله ، نه به دليل نزديكى افكار او با افكار متاءلهان مسيحى است (كه در واقع ، چنين هم نيست ، زيرا ايده هاى فارابى در اين خصوص ، تا آن جا كه تاريخ نشان مى دهد، همتايى در ميان متفكران مسيحى ندارد.) بلكه در نشان دادن روح تفكر قديم نسبت به انسان ، كه به يكسان در جوامع مختلف دينى تصويرى مذهبى يافته بود، است .

در نگاه فارابى ، جامعه مبناى تعاون اجتماعى در نيل به نيازهاى متنوع انسان است و مدينه فاضله ، جامعه اى است كه در آن تعاون براى رسيدن به سعادت حاصل مى گردد و امتى كه بر اين مهم قيام كنند، امت فاضل به شمار مى آيند .

در همين جا از ياد نمى بريم كه فارابى ، به عنوان برجسته ترين منطقى و شارح انديشه هاى افلاطون و ارسطو در عصر خود، به شدت ذهنش با افكار فيلسوفان يونان ، بويژه افكار نوافلاطونى ماءنوس و ماءلوف بود .

تاءثير آن افكار را در انديشه مدينه فاضله او نيز، به خوبى مى توان مشاهده كرد. فارابى به تبع از افلاطون مدينه را به بدن انسان تشبيه مى سازد و مدينه فاضله ، بالطبع بدنى است سالم و با نشاط. در بدن انسان اعضاى مختلف به لحاظ ساخت (سرشت و فطرت و قدرتهاى طبيعى ) و وظايفى كه بر دوش دارند، تفاوتهاى بسيارى با يكديگر دارند. در مدينه فاضله نيز، چنين است . اگر در بدن ، ما انتظارات خاصى از قلب و مغز به واسطه قواى طبيعى آنها داريم و انتظارات ديگرى از دست و پا، در مدينه فاضله نيز، با چنين تركيب نامتقارنى مواجه هستيم . در مدينه فاضله ، قلبى هست كه در واقع همان رئيس مدينه محسوب مى گردد و اعضاى ديگرى كه بر حسب قواى طبيعى خود در مراتب نازلتر اجتماعى واقع شده اند و هر مرتبه فرمانبردار مرتبه بالاتر و فرمانده نسبت به مرتبه نازلتر است .

تا اين كه به مرتبه اى مى رسيم كه ، تنها، فرمانبردار هستند و هيچ فرمانبرى ندارند. (از اين سخنان به روشنى رايحه تفاوت و گوهرى انسانها استشمام مى گردد. همان امرى كه يكى از تفاوتهاى عمده در تفكر قديم و جديد نسبت به انسان است .) فارابى در پى گيرى نظريه خود، خصائص ‍ بسيار سختى براى رييس مدينه ارائه مى دهد كه اگر از خصوصيات فيزيكى و اخلاقى آن بگذريم ، مهم ترين خصلت رئيس مدينه اين است كه او بايد به درجه اتصال با عقل فعال ارتقا يافته باشد ، تا از آن طريق ، يعنى از طريق دريافت وحى و الهام ، بتواند حقايق امور و مصالح اجتماع را آن گونه كه توده مردم ، خود، تشخيص نمى دهند، او از افقى بالاتر دريافت داشته و تشخيص دهد و اين شخص ، كسى نمى تواند باشد جز يك فيلسوف تمام عيار و به تمام معنى . (وجهه مابعدالطبيعى افكار او نيز در اين جا كاملا آشكار است .)

سعادت نيز از ديدگاه فارابى ، همان تعريف افلاطونى را بر مى تابد. سعادت ، عبارت است از خير مطلق و هرچه كه در راه رسيدن به آن سودمند افتد، آن نيز خير است .

راه رسيدن به خير مطلق ،زدودن كليه بديهاى ارادى و غير ارادى از بين ملتها و مدينه هاست و كار سياستمدار در مدينه ، يعنى پادشاه مدينه پادشاه مدينه فاضله اين است كه نظام ترسيم شده آن را چنان استوار و هماهنگ سازد كه كليه پاره هاى مختلف آن ، در طبقات و سطوح و منزلتهاى مختلف ،در سازگارى با يكديگر به زدودن بديها و جايگزينى خوبيها كمك و معاونت كنند. در اين ميان ، رئيس مدينه ، علاوه بر نقش ‍ ((انسجام بخش )) و ((هماهنگ كننده )) نقش مهم ديگرى نيز بر عهده دارد و آن ، اتصال با عالم علوى است ، تا به يك تعبير، از الهامات و امدادهاى غيبى نيز در راه تحصيل اهداف مدينه فاضله ، بهره و توشه گيرد. از طرفى ، چون نظام مدينه فاضله فارابى يك نظام سلسله مراتبى و سلسله رياستى است ، او تاءكيد مى ورزد:

((هدف ، از بين بردن هر نوع شر و تحصيل هر نوع خير است و در اين راستا، هر يك از مردم مدينه فاضله ، بايد مبادى موجودات نخستين و مراتب آنها و سعادت و رياست نخستين مدينه فاضله و مراتب آن رياستها را بدانند و در مرتبه بعد، افعال و اعمالى كه معين و محدود است و به وسيله آنها سعادت و خوشبختى به دست مى آيد، بشناسند و تنها به دانستن آنها هم اكتفا نكنند و بلكه آنچه مربوط به عمل است ، مردم مدينه بايد كلا و جزوا، همه را مورد عمل قرار دهند.))

دستورالعملهاى وى نيز، همانطور كه مشاهده مى كنيم ، معجونى از راهنماييهاى فلسفى به همراه يك آيين نامه سياسى - اجتماعى سخت است .

پس از توصيف مدينه فاضله ، فارابى به شرح مدينه هاى ديگرى ، در برابر جامعه ايده آل خويش مى پردازد كه همگى آنها از نظر او مطرود و مورد انتقادند. اشاره اى مختصر به آن موارد، بويژه ديدگاه منفى فارابى نسبت به آنها، ما را با روح تفكر وى آشناتر مى سازد.

به اعتقاد وى ، در برابر مدينه فاضله ، سه نوع مدينه ديگر وجود دارد: مدينه جاهله ، مدينه فاسقه و مدينه ضاله . مدينه جاهليه خود مشتمل بر اقسامى است : مدينه ضرورية ، نذاله ، خسيسه ، كرامية ، تغلبيه و حرية .

مردمان در مدينه نذاله ، با يكديگر در جمع آورى مال و به دست آوردن رفاه زندگى و زياد كردن ثروت و نگهدارى ضروريات و نقدينه تعاون كرده اند.

در مدينه خست ، مردمان در جهت رسيدن به بهره ورى از لذات حسى و يا خيالى به يكديگر يارى و كمك مى كنند . در مدينه ضروريه ، مردم در به دست آوردن آنچه جزء ضروريات زندگى است كه قوام بدن انسان وابسته به آن است ، به يكديگر يارى مى نمايند .

در مدينه كرامت ، مردم در رسيدن به كرامت و احترام و شاءن و شوكت ، هم قولى و معاونت دارند، براى اين كه هم ملتها و مردم مدينه هاى ديگر به آنان احترام كنند و شاءن و شوكت آنها را بستايند و هم در بين خود مورد اكرام و احترام باشد.

و در مدينه تغلبيه ، مردم در راه تحقق بخشيدن به چيرگى و غلبه ، به يكديگر دست يارى مى دهند. و مدينه جماعيه مدينه اى است كه مردم آن ، همه رها و آزاد باشند و هر آنچه بخواهند انجام دهند و همه مردم آن ، در همه اعمال خود از تساوى كامل برخوردار باشند و قوانين و سنتهاى آنان هم بر اين اساس است كه هيچ انسانى بر انسان ديگر برترى ندارد، در هيچ جهت و مردم آن آزادانه هر عملى را مرتكب مى شوند و هيچ فردى از افراد بر هيچ فرد ديگر تسلط ندارد.

كليه مدينه هاى ياد شده ، در جدول ارزيابى فارابى نمره منفى مى گيرند. وى معتقد است كه در تمامى اين جوامع ، خير مطلق ، كه سعادت حقيقى است ، از محيط اغراض و اهداف مدينه هاى ياد شده دور داشته شده و اهداف ديگرى زيربنا و محور فعاليتهاى جوامع مذكور گرديده است .

در هر حال ، اين مختصر، نمايى بود از ديدگاه فارابى نسبت به مدينه فاضله ، كه البته مى توان با ذكر نكات فراوانتر، به شرح آن پرداخت ، ليكن همين مقدار در تبيين نحوه نگرش او به اين قضيه ما را بسنده است . همانطور كه مى بينيم رويكرد فارابى نيز به آرمان شهر انسانى ، يك نوع رويكرد سياسى ، فلسفى و اخلاقى است و قرائت او تا حدود زيادى تلاوت و تكرار همان انديشه هاى افلاطونى است ، البته با تفاوتهايى كه از يك حكيم مسلمان انتظار مى رود. اينكه انسانها تفاوت گوهرى با يكديگر دارند و در شاءن و مقام و مرتبه به يكسان در كنار هم نمى نشينند، اين كه آنان در مرتبه انسانيت ، موجوداتى خطاكارند و براى رسيدن به حقيقت ، بايد به گونه اى با ماوراى اين عالم ارتباط برقرار كنند. اينكه سعادت ، چهره اى آسمانى دارد و براى نيل به آن ، بايد با آسمان (عقل فعال ) اتصال و ارتباط برقرار ساخت . اين كه انسان با همين وضعيت ، با همين خواهشها و آرزوها، با همين نواقص وجودى مورد باور نيست و اين كه او در رسيدن به سعادت و براى زيست در يك آرمان شهر موعود، بايد تكاليف سخت فلسفى ، سياسى را بپذيرد. همه اينها باورهايى است كه اساس تفكر بزرگانى چون فارابى و پيش از او را سامان مى دهد، ليكن همين افكار در تفكر عصر جديد، سخت مورد تاءمل و ترديد واقع مى گردد و بازيگران تمدن جديد، كليه باورها و نقشهاى ياد شده را تغيير مى دهند، تا طرحى نو در كارگاه وجود انسان در اندازند. طرحى نوين كه حامل شيوه جديدى از زندگى و انديشه است . با هم به مرورى مختصر بر آن طرح نو مى پردازيم .