بازگشت

خواسته بشر


تنفر فطرت بشر از ظلم

فطرت بشر از ظلم متنفر است و ستم را زشت مى شمارد.

ايـن تـنـفـر و بـيـزارى ، چـون فـطرى بشر است ، اختصاص به فردى يا جمعيتى ندارد و محدود به سرزمينى و منطقه اى نيست .

هـمـه افـراد بـشـر از بـزرگ و كـوچـك و سياه و سفيد و زرد و سرخ ، از اين حكم فطرى ، برخوردار هستند.

كـودك ، از مـنـظـره كـتك زدن كودك ديگر، غمگين مى شود و گاه مى گريد و از زننده اظهار انزجار مى كند و به كودك مضروب مهربانى مى كند.

تـنـفـر و بـيـزارى از ظـلم ، از غـريـزه هـاى بـشـرى اسـت و عـقـل را در آن راهـى نـيـسـت و حـكـم بـه زشـتـى و مـنـفوريت ظلم ويژه عقلا و خردمندان نيست ؛ ديوانگان هم از ظالم و ستمكار، نفرت دارند.

دخـالتـى كـه عـقـل در ايـن موضوع دارد، تشخيص مصاديق ظلم است كه غريزه را در اين جهت راهنمايى مى كند؛ پس از آن تنفر او را تاءييد مى كند.

طـبـيـعـى بـشـر اسـت كـه هـر چـه را كـه از آن تـنفر دارد، نابودى آن را خوش ‍ دارد و اگر قـدرتـى داشـتـه بـاشـد در نـابـودى آن مـى كـوشد تا ديدگاه خود را از اين وجود زشت ، پاكيزه گرداند و ديگر منفور خود را نبيند.

از ايـن سـخـن بـه ايـن نـتـيـجـه مى رسيم كه روزى بشر اين منفور فطرى را از ميان خواهد بـرداشـت و جـهـان را از لوث وجـود ظـلم و بـيـدادگـرى پـاك خـواهـد سـاخت . گاه ، فردى بـتـنـهايى توانسته است كه منفورى را از سرزمينى ريشه كن سازد. چنانچه بشر توانست بيمارى جذام را در خاك فيليپين نابود سازد و وبا و طاعون را از بسيارى از نقاط زمين دور گرداند.

پس چگونه منفور فطرى همه افراد بشر، ريشه كن نشود؟ بيقين ، روزگارى خواهد آمد كه ريشه ظلم و ستم از جهان بركنده شده باشد.

زيـرا چـنـانـكـه دانـسـتـه شد، منفور بودن ظلم ، ويژه گروه مخصوصى نبوده و مرزى معين ندارد.

تنفر بشر از طبيعت ظلم است ؛ در هر جا كه باشد و به هر شكلى كه باشد. انتظار روزى كـه چـنـگـال ايـن طبيعت منحوس از جهان قطع شود، در نهاد همه افراد بشر نهفته است و اين انـتـظـار فـطـرى است و بى گمان چنين روزى محقق خواهد شد چون فطرت ، خطا نمى كند؛ خطا، ويژه دانش و علم است و خواسته هاى غريزه خطاپذير نيست .

آن روز است كه در هيچ نقطه اى از كره زمين ، ظلمى يافت نشود و مظلومى به چشم نخورد.

ايـن مـطـلب چون از مباحث فطرى است ، مربوط به عقايد و مذاهب نيست ؛ عقايد و مذاهب ، اگر دخالتى كنند، در تعيين مصاديق خواهد بود.

خوشدارى عدل

هـمانطور كه فطرت بشر از ستم و بيدادگرى تنفر دارد، همان طور هم دوستدار عدالت و شيفته عدل و داد است .

آيـا ايـن دو، از يـك غـريـزه ريـشـه مـى گـيـرنـد؟ يـا هـر كـدام از نـظـر حـكـم فـطـرى ، استقلال دارند؟ بحثى است كه چندان سودى ندارد.

آنـچـه قـطـعـى اسـت ، آن اسـت كـه پـسـنـديـده بـودن عدل خواسته فطرى بشر است . اختصاص به فردى خاص و يا دسته اى مخصوص ندارد، همه انسانها از هر نژاد و در هر زمان و مكان ، عدالت را خوش داند و انتظار برخوردارى آن را دارند.

اختلاف انسانها را لحاظ طرز فكر، دانش ، محيط زندگى ، رنگ و نژاد، تاءثيرى در اتحاد آنها در اين مطلوب فطرى ندارد. همگان در آن متفقند و خواهان اين خواسته فطرى هستند.

مـطـلوب فـطـرى بـشر، ويژه شهرى يا كشورى يا قاره اى نيست ؛ هر انسانى آن را براى خود و ديگران مى خواهد.

مـردم ايـن شـهـر، نه تنها عدالت را براى خود مى خواهند، بلكه براى شهرهاى ديگر نيز مى خواهند. هر نژادى خواستار آن است كه دست ستمگر از تمام روى زمين قطع شود.

نقطه اى كه در كره زمين عدالت بر قرار باشد آن جا را بهشت نامند و محبوب همه انسانها خواهد بود.

بهشت آن جاست كازارى نباشد

كسى را با كسى كارى نباشد

هـر بـشـرى خـوش دارد كـه بدان جا برود و در آنجا بماند؛ چون محبوب فطرى خود را در آنجا پيدا مى كند. آرى ، خوشترين جا، جايى است كه در آن جا دلبر باشد.

آوارگان ، از ظلم و تعدى و مهاجران به كشورهاى ديگر، در اين زمان بسيارند.

طـبـيـعـى بـشـر است كه هر چه را بخواهد، به دنبالش مى رود و قدرت خود را به كار مى اندازد تا به مقصود برسد.

بسيار ديده شده كه افرادى خواسته خود را انجام داده اند و تحولى در محيط ايجاد كرده و موفقيتى به دست آورده اند.

پـس چـيـزى را كه همه افراد بشر جوياى آن هستند، به يقين وجود پيدا خواهد كرد و روزى خـواهـد آمـد كـه بـشـر بـديـن خـواسـتـه فـطـرى خـود بـرسـد و عدل و داد در سراسر گيتى حكومت كند.

انتظار چنين روزى در دل همه افراد بشر نهفته است و اين انتظار فطرى است و حكم فطرت خطا ندارد و اين انتظار سرانجام به سر خواهد آمد و مطلوب همگانى بشر، محقق خواهد شد.

انسان ، خواسته فطرى دگر نيز دارد كه چهارمين خواسته او خواهد بود. و آن دوست داشتن آسايش روحى است ؛ هر كس داراى اين خواهش ‍ طبيعى است ، و بايستى روزى بيايد كه تمام افراد بشر به اين مطلوب طبيعى و مقصود فطرى برسند.

خواسته فطرى عدل و داد، با خواسته فطرى آسايش ، در يك روز و به يك چيز محقق خواهد شـد و آن وقـتـى اسـت كـه ظـلم و سـتـم يـكـسـره از جـهـان رخـت بـر بـنـدد و عدل همگانى در جايش بنشيند.

بـشـر بـا وجـود ظـلم ظـالم ، آسـايش روحى نخواهد داشت و آسايش ‍ روحى بشر وقتى محقق خواهد شد كه دستهاى جنايتكاران و ستم پيشه گان جهان قطع شود و ديگر فكر ستمگرى در مغز جنايت پيشه اى راه نيابد.

پـيـدايـش احزاب سياسى در جهان و موفقيتهاى نسبى آنها در پاره اى از كشورها، در سايه همين خواسته فطرى ؛ يعنى اجراى عدالت بوده است . چون همگى احزاب دعوى ارمغان حكومت عدل را دارند.

رهبران احزاب ، از اين خواسته فطرى بشر بهره بردارى كرده و براى خود ايجاد موفقيت مـى كـنـنـد و بـر اريـكـه قـدرت مى نشينند. ولى هيچ يك آنها تاكنون نتوانسته اين محبوب فـطـرى بـشـر را در آغـوش وى جـاى دهـنـد؛ چـون تـاءسـيـس حـكـومـت عـدل ، كـار هـر كـسـى نـيـسـت ؛ بـويـژه اگـر حـكـومـت عدل جهانى باشد.

فـطـرت عـدالتـخـواهـى و خـواسته ايجاد عدل جهانى در بشر، موجب شده كه هر قومى اين لبـاس را بـر قـامـت كـسـى شـايـسـتـه بـبـيـنـنـد و وى را مـوجـد عدل عالى بدانند.

گـفـتـه شـد تـشـخـيـص مـوضـوع بـراى خـواسـتـه هـاى فـطـرى بـشـر بـه دسـت عـقـل اسـت و فـطـرت اشـتباه نمى كند. ولى در تشخيص موضوع اشتباه رخ مى دهد. چون هر كـسـى عقل محض رهنماى خود قرار نمى دهد؛ احساسات و عواطف در اكثريت مردم نمى گذارند كه عقل محض ‍ رهنما باشد. و اختلافات از همين جا پيدا شده است .

اگـر حـاكـم بـر هـر انـسانى ، عقل او بوده باشد و بس و تمايلات قلبى در آن دخالتى نـداشـتـه بـاشـد، اخـتـلافـى در جـهـان مـيـان افـراد بـشـر رخ نـمـى دهـد. اخـتـلافـت ملل عالم در موجد حكومت عدل جهانى ، از همين جا حادث شده است .

اخـتـلاف مـسـلكـهـاى احـزاب و رهـبـران آنـهـا، از ايـن جـا پـيـدا شـده اسـت . ايـنـك بـه سراغ عـقـل بـرويـم تـا بـبـيـنـيـم كـه او چـگـونـه كـسـى را شـايـسـتـه بـر قـرار كـردن عدل بر روى كره زمين مى داند.

عقل مى گويد: بر پا كننده عدل جهانى ، بايستى داراى شرايط و صفاتى باشد و كسى كـه از اين شرايط و صفات برخوردار نباشد، قطعا موفق نخواهد شد كه بشر را به اين هدف عالى برساند.

رهـبـران احـزاب ، يـا نـخـسـتـيـن شرط را فاقدند و يا همه شرايط را. از اين رو، نتوانسته عـدل را در جهان بر قرار كنند، بلكه نتوانسته اند در گوشه اى از جهان پياده كنند. ممكن اسـت در يـكـى دو كـشـور شـهـوتـهـاى بـسـيـارى از افراد بشر ارضا شده باشد، ولى از ارضـاى شـهـوت و رسـيـدن بـه تـمـايـلات قـلبـى ، تـا بـر قـرارى عدل ، هزاران فرسنگ فاصله است .

در بـسـيـارى از مـوارد، اجراى عدل بر خلاف تمايلات قلبى است ؛ تمايلات قلبى حد و مرز ندارد و پياده كردنشان ، ظلم بر دگران است .

نخستين شرط در بر پا كننده عدل جهانى

نـخـستين شرط در بر پا كننده عدل جهانى ، آن است كه در دعوتش ‍ راستگو باشد و حقيقتا خـواهـان ايـجـاد عـدل و داد بـاشـد و كـسـى نـبـاشـد كـه دعـوت بـه عدل را وسيله استثمار قرار بدهد منظورش از اين دعوت ، سوار شدن بر دوش خلق و حكومت كردن باشد.

بـديـهى است كه چنين كس ، موفق به برقرارى عدالت نخواهد شد. چون دروغ مى گويد؛ منظورشان اقامه عدل نيست و هدفش رسيدن به مطامع خويش است .

ايـن دسـتـه اگـر هـم بـه گمان خود راست بگويند، خود را براى هدف نمى خواهند، بلكه هدف را براى خود مى خواهند.

كـسـانى هستند كه دروغ مى گويند، ولى خودپرستى ايشان نمى گذارد كه بدانند دروغ مى گويند و خود را راستگو مى پندارند.

بـهـترين راه براى شناخت واقعيت آنها، آن است كه در رفتار و گفتارشان ظلم و ستمى ديده نـشـود و از ريـاى سياسى و مذهبى دور باشند و در رسيدن به هدف ، گناه را وسيله قرار ندهند و از عناوين ثانويه استفاده نكنند، تا خودشان را بشناسند و هم دگران آنها را .

شرط دوم در بر پا كننده عدل جهانى

دومين شرطى كه بايستى بر پا كننده عدل جهانى دارا باشد، نقشه اى صحيح است . نقشه اگـر صـحـيـح نـبـاشـد، رسـيـدن بـه هـدف ، دشوار بلكه ناممكن است . بويژه هدفى كه دشـمنانى بسيار دارد، آن هم دشمنانى تيزبين و داراى همه گونه قدرت . ساليان درازى اسـت كـه نـعـره عدالتخواهى رهبران احزاب ، با مسلكهاى گوناگونى كه دارند، در جهان بـلنـد اسـت ، ولى چيزى كه به چشم نمى خورد، عدالت است ! آيا اينان دروغ مى گويند؟ يا نقشه اى صحيح ندارند؟ يا هر دو؟

سـتمگران بيدادگر كه حرص و آزشان از حد گذشته و فطرت عدالتخواهى در نهادشان كوبيده شده ، خود خواهى ، مغزشان را پر كرده و پرده هاى آهنين بر نداى وجدانشان كشيده شـده اسـت ، بـه جـز قـدرت طلبى و سودپرستى چيزى نمى بينند و مقصودى ندارند، با تـمـام وسـائل مى كوشند كه به ظلم و بيدادگرى ادامه دهند و بسيار آزمندند كه ستمگرى خويش را گسترش دهند.

سـتـمـگـران ، بـراى رسـيـدن بـه قدرت و نگهدارى آن ، از هيچ گونه جنايتى دريغ نمى كـنـنـد! و بـه هـمه گونه پستى ، تن در مى دهند! خود را به رنگهاى مختلف در مى آورند، مـاسـكـهـاى گوناگون بر چهره مى زنند! هر روز يك جور بازى مى كنند، گاه عدالتخواه مى شوند! گهى آزادى طلب مى كنند! گاه بيچارگى مظلومان را بهانه قرار مى دهند! گاه لبـاس مـذهـب بـر تـن مـى كـنـنـد! عـابـد مـى شـوند! گاه روشنفكر مى گردند براى مردم دلسـوزى مـى كـنـنـد! گاه به حكومتهاى ظالم و ستم پيشه دشنام مى دهند! تا به قدرتى برسند و به ستمگرى ادامه دهند!

دسـت اين گروه را از سر مردم كوتاه كردن و ريشه ظلمشان را از جهان بركندن ، نقشه اى بسيار صحيح و دقيق و ماهرانه نياز دارد؛ زيرا كوچكترين اشتباه ، مانع موفقيت مى شود.

شرط سوم در بر پا كننده عدل جهانى

سـومـيـن شـرط بـر پـا كننده عدل جهانى آن است كه خودش داراى هيچ گونه نقطه ضعفى نـبـاشـد؛ چه نقطه ضعف شخصى و چه نقطه ضعيف خانوادگى و ميراثى و چه نقطه ضعف اجتماعى ، كه وجود يكى از اينها مانع موفقيت است .

پيشرو عدل جهانى ، اگر نقطه ضعفى داشته باشد، در برابر تهديد، عقب مى نشيند، در برابر منافع شخصى ، از اين هدف مقدس ، دست بر مى دارد.

زيرا ستمگران ، براى حفظ موقعيت خود، مقام و پست و رشوه مى دهند، به زندان مى افكنند، شكنجه مى دهند، اعدام مى كنند، شايد پيشرو عدل از هدف خود دست بردارد.

عـدالتـخـواهـى كه داراى نقاط ضعف باشند، در برابر اين گونه چيزها تسليم شده ، در نـيـمـه راه مـى مـانـنـد. چـرا تـاكـنـون سـتـمـگـران جـهـان ، تـوانـسـتـه انـد از بـرقـرارى عـدل جـلوگـيـرى كـنـنـد و بـه ظـلم و جـور ادامه دهند؟ چون عدالتخواهان بشرى داراى نقاط ضعفى بودند كه آنها را از رسيدن به مقصد، باز داشته است .

رهـبـرى كـه پـاك شـد و نـقـطـه ضـعـفى نداشت ، تحت تاءثير قرار نمى گيرد و آزمندان بـيـدادگـر نـمـى تـوانـنـد بهره بردارى كرده ، از آن مقصد عالى بازش ‍ دارند. آنكه مى خـواهـد پـاكـى را در جـهـان بـرقـرار سـازد، بـايـسـتـى در درجـه اول ، خودش پاك باشد و تعادل قوا در پيكرش برقرار باشد، و گرنه ظلمت ، نور نمى آورد و تاريكى ، روشنايى نزايد و از مار جز مار نيايد.

خـورشـيـد، خودش نورانى است كه مهتاب شبها و سپيده دم صبحها را ايجاد مى كند. هدف هر چـه عـالى تـر و مـقـدسـتـر و بزرگتر باشد، پاكى رهبر بايستى بيشتر و نقاط ضعفش كمتر باشد.

هـدف اگـر بـرقـرارى عدل در شهرى است ، پاكى رهبر بايستى به اندازه اى باشد كه بـتـوانـد از تـهـديـدها و تطميعهاى شهرى بگذرد و توانايى بر طرف كردن اين گونه موانع را داشته باشد.

اگـر هـدف ، بـرقـرارى عدل در كشورى است ، پاكيزگى رهبر بايستى بيشتر از بيشتر باشد و نقاط ضعف او كمتر از كمتر.

چـون هـر چـه هـدف بـزرگـتـر شـود، موانع سر سخت تر خواهد بود؛ تهديدها خطرناكتر شوند و رشوه ها سنگين تر گردند.

اگـر هدف ، اجراى عدالت در تمام جهان باشد، رهبر آن بايستى پاكيزه ترين فرد بشر و منزه ترين انسان باشد.

هـيـچ گـونـه نـقـطـه ضعف شخصى ، ميراثى ، تربيتى ، در وجودش راه نداشته باشد و خودش پاك باشد، محيط پرورشش پاك باشد، پدرش و پدرانش پاك باشند. چون نقاط ضـعـف پـدران ، در فرزندان اثر مى گذارد؛ بلكه نياكانش نيز بايد پاك باشند تا از ناپاكيهاى ميراثى منزه باشد.

اگـر پـدر نـقـطـه اى سياه داشته باشد. ممكن است كه فرزند از ميراث آن بهره مند شود. چـنـين پسرى ، نخواهد توانست عدالت جهانى را برقرار كند. مخالفان از همان نقطه ضعف ميراثى استفاده كرده ، راه را بر او و بر هدفش سد مى كنند. رسيدن به هدف مقدس عدالت جهانى ، رهبرى پاك و پاكزاده و پيشوايى بسيار منزه مى خواهد و اين كار از افراد عادى ، ساخته نيست .

عدل جهانى جاودانى و هميشگى ، عاليترين مقصود بشرى است و برقرار كننده اش بايستى پاكيزه ترين فرد بشر باشد.

هـر كـسـى صـلاحـيـت پـيـشـروى كـاروان خـواسـتـه فـطـرى بـشـر را نـدارد. فـردى ايـده آل مى خواهد كه بتواند ايده بشر را تحقق بخشد.

پـيـشـرو ايـن قـافله ، اگر تقوا و فضيلتش در بالاترين درجه نباشد و انسان برترين نبود، نخواهد توانست بر تمايلات شخصى فاميلى دوستان و... چيره شود و كاروان بشر را رهبرى كرده و سر منزل مقصود برساند.

شرط چهارم در بر پا كننده عدل جهانى

چهارمين شرط كه بايستى برقرار كننده عدل جهانى واجد آن باشد، شناخته شدن خودش و دودمـانـش بـه پـاكـى اسـت ، و گرنه صحت دعوتش را عقلا و خردمندان جهان باور نخواهند كرد.

مردم بايستى بدانند كه او راست مى گويد، نقشه اش صحيح است ، نقاط ضعف شخصى و مـيـراثـى نـدارد. در ايـن صورت ، دعوتش را لبيك گويند و به يارى اش بر مى خيزند. خـردمـنـدان ، هـيـچ گـاه كـوركـورانـه بـه دنبال كسى نمى روند؛ بدون مطالعه و تحقيق ، تسليم نمى شوند و سر نمى سپارند.

آنـان مـى دانـنـد كه هر ندايى از هر حلقومى برخيزد، پاسخ ندارد. تنها، ندايى شايسته پاسخ جانبازى است كه از حلقومى بر خيزد كه داراى اين شرط و صفات باشد.

بـر قـرار كـنـنـده عـدل جـهانى و دادگرى جاودانى ، يارانى فداكار و از خود گذشته مى خواهد كه هوشمند و توانا و دانا و زيرك باشند.

چنين مردمى ، ناديده و نسنجيده ، پيرو كسى نمى شوند. آنها نخست به شايستگيهاى رهبرى مـقـدس پـى مـى بـرنـد تـا در راه او دسـت از جـان و مال و زن و فرزند بشويند و فداكارى كنند.

مـتـفـكـران و انـديشوران تا به پاكى شخص و خانواده او اطمينان پيدا نكنند، به وى نمى گـرونـد. آرزومندان عدل ، وقتى كه باورشان شد كه اين نداى دلكش از حلقومى پاك بر خاسته است ، خودش پاك است ، محيط تربيتى و پرورش او پاك است . پدرانش پاك بوده اند و هيچ گونه نقطه سياه شخصى و ميراثى ندارد، گرداگردش را خواهند گرفت و در راه انـجـام مـقـصود مقدس او به كوشش خواهند پرداخت . از سوى ديگر رنج كشيده هاى جهان سـتـمـديـده هـاى خـلق و نـفرت زدگان از ظلم و جور به سراغش خواهند آمد و سر تعظيم در برابرش خم خواهند كرد و آماده فرمانبردارى اش خواهند شد.

در اين وقت است كه زمينه براى عدل جهانى آماده مى شود.

شرط پنجم در بر پا كننده عدل جهانى

پنجمين شرط براى بر پا كننده عدل جهانى آن است كه خطا نداشته باشد؛ چه اگر خطا داشته باشد، موفق نخواهد شد. خطاى بزرگان ، بزرگ خطاهاست و خطا، خطا مى زايد و سرمشق خطا مى گردد. نداشتن خطا، اختصاص به كسى دارد كه داراى صفت عصمت باشد.

شرط ششم در بر پا كننده عدل جهانى

شـشـمـيـن شرط اين كه بايستى بر پا كننده عدل جهانى از تاءييد حق برخوردار باشد و قـدرت الهـى در پشت سرش قرار گيرد، و وگرنه با قدرت بشرى ، بر همه قدرتهاى بـشـرى پـيـروز نـخـواهـد شـد. عـدل جـهـانـى ، قدرت جهانى مى خواهد كه ويژه ذات مقدس حضرت پروردگار است .