بازگشت

حكومت الهي در جهان


شـمـاره حـكـومـتـهـاى الهـى كـه تـاكـنـون در جـهـان تـشـكـيـل شـده ، بـسـيـار نـاچـيز است و قابل قياس با شماره حكومتهاى بشرى نيست .

شماره حكومتهاى بشرى از ميليونها متجاوز است ، در حالى كه شماره حكومتهاى الهى از عدد سـه تجاوز نمى كند و داوم نيافته است ؛ چون بشر لياقت اين حكومتها را نداشته و فاقد بـعـد دوم عـدالت و بـعـد سـوم آن بـوده : عـدل مـلت بـر مـلت و عدل ملت بر دولت .

تاءسيس حكومت الهى و داوم آن ، روزى است كه بشر لياقت آن را داشته باشد و بعد دوم و سـوم عدالت را دارا باشد و قرآن از آن خبر مى دهد و از آن به ((عباد صالحون )) تعبير مى كند:

(وَ لَقـَدْ كـتـَبـْنـَا فـى الزَّبـُورِ مـِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاَرْض يَرِثُهَا عِبَادِى الصالِحُونَ ). (1)

عـبـاد صالحون ـ كه وارث زمينند ـ همان مردمى هستند كه داراى بعد دوم و سوم عدالت هستند. در نـتـيـجـه ، حـكـومـت الهـى سـه بـعـدى و عدل عالمگير در جهان بر پا مى شود و ابدى و جـاويـدان مـى گـردد. از لفـظ ارض ، استفاده مى شود كه نخستين حكومت الهى در جهان كه پس از توفان نوح تشكيل گرديد، حكومت حضرت يوسف پيغمبر در مصر بود. اين حكومت ، محبوبترين و پاكيزه ترين حكومتهاى سرزمين مصر بود.

پايه اين حكومت بر دو چيز قرار داشت :

رنج بردن يوسف و زندانى شدن او و مقاومت و پايدارى اش در تقوا؛

ديگر، شناخت حضرتش نزد مردم به فضيلت و درستى و امانت .

يـوسـف تـا دم مـرگ رفـت ، بـه قـعـر چـاه انـداخته شد، مانند برده اى زر خريد، به قيمت نـاچـيـزى فـروخـته شد، از پدر و مادر دور افتاد و از رحمت آن دو محروم گرديد. به ديار غـربـت افـتـاد و چون بردگان در خانه فرمانفرماى مصر قرار گرفت و دم نزد و مقاومت و پايدارى كرد.

از ايـن جـا رنـج دوم حـضـرتـش آغاز شد و آن عشق شديدى بود كه همسر خواجه اش به وى پيدا كرد و شبانه روز از وى تقاضايى داشت كه يوسف پاك ، از انجام آن تقاضا، اجتناب مى ورزيد.

وقـتـى كـه آن زن از بـر آورده شـدن تـقـاضـايـش مـحـروم گـرديـد، كـيـنـه يـوسـف را در دل گـرفـت و او را نـزد شـوهـر، بـه خـيـانـت مـتـهـم كـرد و سـپـس بـراى چـنـد سـال او را به زندان انداخت و اين ، رنج سوم و چهارم يوسف بود. عشق آن زن به يوسف و ابـاى يوسف از انجام دادن تقاضاى او و اصرار آن زن و پايدارى يوسف ، شهرت يافت و زبانزد خاص و عام گرديد. ولى نتيجه اى خوب داد و آن شناخت يوسف به تقوا و فضيلت بود.

سـرانـجـام ، يـوسـف از زنـدان نجات يافت و بر تخت حكومت مصر نشست . (2) و بـزرگـتـريـن خـدمت تاريخ را به مردم مصر كرد و مصريان را از گرسنگى و خطر مرگ نـجـات داد. و دعـوت به توحيد و يگانه پرستى را براى نخستين بار، در تاريخ بشر، پس از توفان نوح آغاز كرد.

از ويـژگـيـهـاى حـكومت الهى يوسف ، خوددارى حضرتش از انتقام و پاكيزه بودن روحش از كينه بود. از ستمكارانش و ظالمانش انتقال نگرفت و آنها را بنواخت و مورد عفو قرار داد.

دومـين حكومت الهى در جهان ، حكومت ((طالوت )) بر اسرائيليان بود. طالوت ، كسى بود كـه از سوى خدا به فرمانفرمايى اسرائيليان منصوب گرديد. بزرگمردى بود بسيار دانشمند، قوى و شجاع و از اسرار نهانى جهان آگاه بود.

اسـرائيـليان در بدبختى و ذلت و خوارى به سر مى بردند. از پيامبرشان خواستند كه از خـدا بـخـواهـد حـاكـمى براى آنها تعيين كند تا در زير سايه اش جهاد كنند و از ذلت و خوارى نجات يابند.

پـيـامـبـر عـظـيـم الشـاءن ، تـقـاضـاى آنـان را در پـيـشـگـاه الهـى عـرضـه داشـت و مـورد قـبـول مقام حضرت احديت قرار گرفت و طالوت را به حكومت و فرمانفرمايى آنها منصوب كـرد چـون بـعـد دوم و بـعـد سـوم عـدالت را فـاقد بودند، نخست با نصب طالوت مخالفت كـردنـد! در صـورتـى كـه مـنـصوب حق بود! گفتند در ميان ما كسانى هستند كه از طالوت بـراى حـكـومـت شـايـسته ترند ولى اين مخالفت به جايى نرسيد. طالوت با شايستگى كامل زمام امور كشور را در دست گرفت .

حـضـرت حـق ، طالوت را براى چنين روزى ذخيره كرده بود و ناشناس ‍ در ميان اسرائيليان مـى زيـسـت . دانش و قدرت بدنى كه خدايش به طالوت عطا كرده بود، او را رهبرى دانا و تـوانـا سـاخـتـه بـود. ولى بـاز هم اسرائيليان نسبت به طالوت نافرمانى كردند و اين عطيّه بزرگ الهى را مطيع و منقاد نبودند. در جبهه جنگ از فرمانش سرپيچى كردند؛ در عين حال پيروزى نصيب طالوت گرديد و اسرائيليان از ذلت و خوارى ، نجات يافتند.

مـقـام طـالوت آن قـدر قداست و عظمت داشت كه ((داود)) پيامبر در زمره سرداران وى بود و پـس از او مـقـام سـلطنت و وى عطا شد و پس از داود پسرش ((سليمان )) از اين منصب مقدس بـرخـوردار گـرديـد. ولى چـون امـتـش فاقد بعد دوم و سوم عدالت بودند، اين حكومت دوام نيافت و به جايش ، حكومت بشرى بر قرار گرديد.

سـومـيـن حـكـومـت الهى در جهان ، حكومت حضرت على عليه السّلام بود كه فقدان بعد دوم و سـوم عـدالت در مـردم ، مـوجـب شـد كـه حـضـرتـش را بكشند و مورد نفرين آن حضرت قرار گيرند. نفرين آن حضرت چنين بود:

((پروردگارا! مرا از اين مردم بگير)) كه شومترين نفرين در تاريخ بشر بود.

آنـچـه كـه در ايـن حـكـومـتـهـاى سـه گـانه الهى جلب نظر مى كند، سه گونه بودن اين حـكـومـتـهـاسـت كـه هـر كـدام رنـگ خـاصـى داشـتـنـد. از ايـن اسـتـفـاده مـى شـود كـه حـكـومـت عـدل و حـكـومـت الهـى ، رنـگ خـاص و شـكـل مـخـصـوصـى نـدارد، و قـوام آن حـكـومـت بـه عـدل اسـت و بـس ؛ بـه هر شكلى كه حكومت اداره شود. خواه جمهورى باشد، خواه سلطنتى ، خـواه داراى مـجـلس سـنـا و شـورا بـاشـد، خـواه نـبـاشـد؛ مـقـصود، اقامه قسط و بر پايى عدل است و بس .

ايـن حـكومتهاى سه گانه ، سه رنگ بودند، ولى در حقيقت يك رنگ داشتند و آن رنگ عدالت بود كه هر سه رنگ ، در آن قرار داشت .

يوسف در حكومت مصر، پادشاه نبود، چون به صريح قرآن ، پادشاه مصر كس دگر بود. يـوسـف فـرمـانفرماى مصر بود، ولى ديكتاتور و خودكامه نبود، حكومتش دموكراسى نبود؛ چون دموكراسى ، حكومت اكثريت است و اقليت در آن محروم و محكوم اكثريت است .

حكومت يوسف ، حكومت عدل بود كه حكومت همه ملت است .

طالوت در حكومتش پادشاه بود و سلطنتش انتصابى بود و از جانب خدا منصوب شده بود، و فـرمـاندهى جنگ را شخصا به عهده گرفت و پيروز شد و نبوغ نظامى خود را نشان داد، و ذلت و خوارى را از اسرائيليان بگرفت ، و عزت و سربلندى را به آنها ارزانى داشت .

آرى ، حكومت عدل ، عزت و سربلندى مى آورد.

حـضـرت على عليه السّلام حكومتش انتخابى بود و تنها كسى است در ميان خلفاى راشدين كه در اثر انتخاب عمومى به حكومت رسيد؛ حضرتش ، نخست انتخاب شد، سپس با او بيعت كردند.

خـلفاى سه گانه كه پيش از آن حضرت حكومت كردند، با بيعت به حكومت رسيدند؛ آن هم بيعتى كه نهانى ميان چند نفر قرارش گذاشته شده بود.

انتخابى بودن حكومت حضرت على عليه السّلام ، از نظر مردم است ، وگرنه حضرتش از سـوى خـداى بـشر به فرماندهى كون و مكان نصب شده بود و ولايت تكوينى و تشريعى در اخـتـيـارش بـود و پـذيـرش ‍ حـكـومـت ظـاهـرى ، بـراى اقـامـه عدل بود. حضرت على عليه السّلام خودش عدل بود كه به صورت بشر در آمده بود.

حكومت حضرت مهدى ، چهارمين حكومت الهى در جهان است و حكومت حضرتش ، عين حكومت پدرش حضرت على است ، با اين تفاوت :

حـكـومت پدرش على ، محدود به زمان و مكان و موقتى بود، چون بشر آن روز ابعاد ثلاثه عدالت را نداشتند.

ولى حـكـومـت حـضـرت مـهـدى ، حكومت جهانى و جاويدانى است ؛ چون بشر در آن زمان داراى بعدهاى دوم و سوم عدالت هستند كه به تعبير قرآن ((عباد صالحين )) ناميده شده اند.

حـكـومـت مـهـدى مـانـنـد حـكومت پدرش على عليه السّلام از انتخاب برخوردار است ، ولى نه انتخاب اصحاب حل و عقد و نه انتخاب مردم يك كشور، بلكه انتخاب مردم جهان . و انتخابش مشتمل بر دو مرحله است : انتخاب نوعى و شخصى .

انـتـخـاب نـوعـى ، هـم اكـنـون مـحقق است كه همه مردم جهان آرزوى ظهورش را دارند. انتخاب شخصى ، پس از ظهور آن حضرت واقع مى شود.