بازگشت

نگاهي به تولد و زندگي امام زمان


مقدمه

ولادت و زندگى مهدى موعود (عج )، از رخدادهاى مهم است و ريشه در باور دينى مسلمانان دارد. اعتقاد به تولد، حيات طولانى ، ظهور و امامت آن حضرت ، مساءله اى است اساسى كه نقش سرنوشت ساز و جهت بخشى را به زندگى و رفتار دين باوران ، بويژه شيعيان داده است .

احاديث فراوانى از پيامبر(ص ) و امامان معصوم (ع ) از طريق سنى و شيعه رسيده كه بيانگر ويژگيهاى شخصى امام زمان (عج ) است : از خاندان رسالت ، از فرزندان فاطمه (ع )، نهمين فرزند امام حسين (ع )، دوازدهمين پيشواى شيعيان و...(376)

گزارشگران تاريخ نيز، چه آنان كه پيش از ولادت وى مى زيسته اند و چه آنان كه در زمان ولادت و پس از آن بوده اند، از اين ولادت پربركت خبر داده اند و برخى از آنان كه توفيق ديدار و مشاهده مهدى (عج ) را داشته اند از شماى و اوصاف آن امام سخن گفته اند.(377)

با وجود اين شواهد و قراين ، كه در درستى آنها ترديدى نيست ، هنوز درباره زندگى و شخص آن حضرت ، مسايل و مطالبى مطرح است كه بحث و بررسى بيشتر و دقيق ترى را مى طلبد.

در اين نوشتار، بر آنيم كه ضمن اشاره گذرا به سير طبيعى زندگى امام عصر (عج )، از آغاز تولد تا عصر ظهور، به اندازه توان و مجال ، به برخى از پرسشها پاسخ بدهيم .

چگونگى ولادت

حضرت مهدى (عج )، ولادت استثنايى داشته و اين ، براى بسيارى سؤ ال انگيز بوده و هست .

از اين روى ، ترسيم و تصوير و شرح مقدمات و برخورد مخالفان و دشمنان اهل بيت (ع )، در برابر اين پديده ، ضرور مى نماد. جريان امامت پيشوايان معصوم (ع )، پس از رسول خدا(ص ) فراز و فرودهاى گوناگون پيدا كرد. امامان (ع )، با حفظ استراتژى كلى و خطوط اساسى امامت ، در رابطه با حفظ مكتب و ارزشهاى آن ، تاكتيكها و روشهاى گونه گونى را در برابر ستم پيشگان ، در پيش گرفتند.

اين فراز و نشيبها، تا زمان امامت على بن موسى الرضا (ع )، استمرار داشت و امامان اهل بيت ، هر يك به تناسب زمان و مكان و ارزيابى شرايط و اوضاع سياسى و اجتماعى ، موضعى خاص انتخاب مى كردند.

پس از امام رضا (ع )، جريان امامت شكل ديگرى يافت .

امام جواد، و امام هادى و امام حسن عسكرى (ع )، در برابر دستگاه حاكم و خلفاى عباسى موضعى يگانه برگزيدند.

از آن جا كه اين بزرگواران ، زير نظر مستقيم و مراقبت شديد خليفه وقت ، در حصر و حبس به سر مى بردند، حركتها، هدايتها و رهبريهاى آنان محدود شد و فرصت هر گونه حكومت سياسى ، از آنان سلب گرديد.

اين محاصره و سخت گيرى ، نسبت به امامان سه گانه ، از تزويج دختر خليفه به امام جواد(ع ) آغاز شد(378) و با فراخوانى امام هادى (ع ) و فرزندش امام حسن (ع ) به مركز خلافت (سامراء) و سكونت دادن آنان در محله ((عسكر)) ادامه يافت .(379)

گزارشهاى جاسوسان خليفه از مدينه به وى رسيد كه امام هادى محور و ملجاء شيعيان و دوستداران اهل بيت گرديده است . اگر اين مرز و بوم را مى خواهى اقدام كن .

متوكل عباسى ، پيامى به والى مدينه نوشت و افرادى را براى آوردن امام ، به سامراء گسيل داشت .

به اين اقدام هم بسنده نكرد، پس از اقامت امام در سامرا، گاه و بى گاه ماءموران خود را به خانه امام مى فرستاد. بارها و بارها آن حضرت را به پيش خليفه بردند، و مورد آزار و اذيت قرار دادند.(380)

روز به روز، حلقه محاصره تنگ تر مى شد. و ملاقات شيعيان با امام دشوارتر. البته علت اصلى اين سخت گيريها، از ناحيه حكومت ، بيم از انقلاب و شورش مردم عليه آنان و جلوگيرى از رسيدن وجوه شرعى و اموال به امام (ع ) و مسائلى از اين دست بود.

پس از امام هادى (ع ) و در زمان امامت امام حسن (ع )، اين فشارها به اوج رسيد و دشمن ، با تمام توان و تلاش ، در برابر آن حضرت موضع گرفت و ارتباط شيعيان با امام (ع ) را به پايين ترين حد رساند. آزار و شكنجه و زندانهاى مكرر آن حضرت ، گوياى اين حقيقت است ، بويژه اين كه دشمن احساس كرده بود آنچه را كه از آن نگران است ، در شرف تكوين و وقوع قرار گرفته از اين روى ، مى كوشيد تا واقعه را پيش از وقوع آن علاج كند.

تولد مهدى موعود (عج )، به عنوان دوازدهمين پيشواى شيعيان ، با نشانه هايى چون ، نهمين فرزند امام حسين (ع )، چهارمين فرزند امام رضا(ع ) و... مشهور شده بود و مسلمانان حتى حاكمان ، آن را بارها از زبان راويان و محدثان شنيده بودند و مى دانستند كه تولد اين نوزاد با اين ويژگيها، از اين خانواده ، بويژه خانواده امام حسن عسكرى (ع ) بيرون نيست و روزى فرزندى از آن خانواده به دنيا خواهد آمد كه حكومت عدل و داد برپا خواهد كرد و ضمن فرمانروايى بر شرق و غرب ، بنياد ظلم را بر خواهد انداخت .

از اين روى بر فشارها و سخت گيرى هاى خود نسبت به امام حسن عسكرى (ع )، مى افزايد، مگر بتوانند با نابودى ايشان از تولد مهدى و تداوم امامت جلو بگيرند(381) اما بر خلاف برنامه ريزيها و پيشگيريهاى دقيق و پى در پى آنان ، مقدمات ولادت امام زمان (عج ) آماده شد و توطئه هاى دشمنان ، راه به جايى نبرد.

امام هادى (ع )، در زمان حيات خويش مى دانست كه آخرين حجت خدا در زمين از نسل اوست . از اين روى در مساءله ازدواج فرزند برومند خود، حسن بن على اهتمام تام داشت و براى روييدن و رشد آن شجره طيبه ، به دنبال سرزمينى طيب و طاهر مى گشت .

داستان ازدواج امام حسن (ع ) به دو گونه روايت شده است ، لكن آنچه با قرائن و روند طبيعى مساءله سازگاتر مى آيد آن است كه : خواهر امام هادى (ع )، حكيمه خاتون ، كنيزان فراوان داشت . امام هادى (ع ) يكى از آنان را به نام ((نرجس ))، كه از آغاز زير نظر وى فرائض و معارف دينى را به درستى فرا گرفته بود، به نامزدى فرزندش در آورد و با مقدماتى كه در كتابهاى تاريخى آمده است ، به عقد ازدواج امام حسن (ع )درآورد.(382)

مدتى از اين ازدواج مبارك گذشت دوستان و شيعيان در انتظار ولادت آخرين ستاره امامت ، روز شمارى مى كردند و نگران آينده بودند.

امام حسن (ع )، گه گاه ، نويد مولودش را به ياران مى داد:

(( ...سيرزقنى الله ولدا بمنه و لطفه )) (383) .

به زودى خداوند به من فرزندى خواهد داد و لطف و عنايتش را شامل من خواهد كرد.

با تلاوت مكرر آيه شريفه :

(( يريدون ليطفئوا نوراللّه باءفواههم و اللّه متم نوره و لو كره الكافرين )) (384) .

به ياران اميد و بشارت مى داد كه هيچ نقشه و مكرى نمى تواند جلو اين قدرت و حكمت خداوندى را بگيرد و روزى اين وعده به تحقق مى رسد.

از آن سو، دشمن نيز، آنچه در توان داشت به كار گرفت ، تا اين وعده بزرگ الهى ، تحقق نيابد: قابله هاى فراوانى در خانواده هاى منسوب به امام حسن (ع )، بويژه در منزل امام (ع ) گمارد، امام را بارها به زندان افكند، ماءمورانى را گمارد كه اگر فرزندى پسرى در خانه امام ديدند، نابودش ‍ كنند و...(385)

اما بر خلاف اين تلاشها، نرجس خاتون حامل نور امامت شد و جز امام حسن (ع ) و افراد خاصى از وابستگان و شيعيان آن حضرت ، از اين امر، آگاه نشدند(386) .

تقدير الهى بر تدبير شيطانى ستمگران پيروز شد و در شب نيمه شعبان سال 255 ه‍. ق . آن مولود مسعود، قدم به عرصه وجود نهاد و نويد امامت مستضعفان و حاكميت صالحان را داد(387) .

امام حسن (ع ) كه آرزوى خود را بر آورده ديد، فرمود:

(( زعمت الظلمة انهم يقتلونى ليقطعوا هذا النسل فكيف راءوا قدرة اللّه (388) ...))

ستمگران بر اين پندار بودند كه مرا بكشند، تا نسل امامت منقطع گردد، اما از قدرت خداوند غافل بودند.

بدين ترتيب ، در آن شرايط رعب و وحشت و در آن فضاى اختناق و حاكميت خلفاى جور، دوازدهمين ستاره فروزان امامت و ولايت طلوع كرد و با تولدش ، غروب و افول ستمگران و حاكميت ستمديدگان را اعلام كرد.(389)

ياد آورى دو نكته : 1. ولادت پنهانى

معمولا كسى كه داراى فرزند مى شود، خويشان ، دوستان و همسايگان از آن آگاه مى شوند، بويژه اگر شخصى داراى موقعيت اجتماعى باشد، اين مساءله از كسى پوشيده نمى ماند. چگونه مى توان تصور كرد كه براى امام حسن (ع ) نوزادى به دنيا بيايد و مخالفان ، با آن همه دقت و حساسيت و گماردن جاسوسهاى فراوان در منزل امام و وابستگان آن حضرت ، از تولد نوزاد آگاه نگردند.

آيا اين مساءله عادى و طبيعى بود، يا اعجاز و خرق عادت ؟

پاسخ : امام حسن (ع )، از پيش گوييها آگاه بود و اهميت و عظمت آن مولود را نيز به درستى مى دانست و از حساسيت دشمنان درباره تولد اين نوزاد، غافل نبود و اوضاع سياسى و شرايط اجتماعى را كاملا مى شناخت ، از اين روى ، به گونه اى ، مقدمات و پيش زمينه هاى ولادت فرزندش را فراهم ساخت كه نه تنها دشمنان ، بلكه بسيارى از دوستان هم از اين امر آگاه نشدند. بنابراين ، مى توان گفت : تدبير و كياست و حزم و دورانديشى امام حسن (ع ) ايجاب مى كرد تا آن حضرت به گونه اى اين ماءموريت را به انجام رساند كه دشمنان در صدفهاى شوم خود، ناكام بمانند و چنين هم شد.

به همين جهت ، شيخ طوسى ، ولادت پنهانى امام زمان (ع ) را امرى عادى و معمولى دانسته و مى نويسد:

((اين نخستين و آخرين حادثه نبوده است و در طول تاريخ بشرى ، نمونه هاى فراوان داشته است .(390) ))

اشاره دارد، به : ولادت پنهانى ابراهيم (ع )، به دور از چشم نمروديان (391) و ولادت پنهانى موسى (ع ) به دور از چشم فرعونيان .(392)

ياد آورى دو نكته : 2. مكان تولد و نگهدارى

در اين باره ، چند احتمال وجود دارد:

الف . در سامرا به دنيا آمد و تا آخر عمر پدر بزرگوارش ، در آن جا زيست .

ب . در سامرا متولد شد و پيش از درگذشت پدر، به مكه فرستاده شد.

ج . در سامرا قدم به عرصه وجود نهاد و براى حفاظت و رشد، او را به مدينه بردند.

د. در مدينه زاده شد و در همان جا ادامه حيات داد.

براى هر يك از اين احتمالها شواهد و قرائنى است كه به نقد و بررسى آنها مى پردازيم .

دلايل احتمال اول

1. براى احتمال اول ، دسته اى از روايات را كه بيانگر تبريك و تهنيت شيعيان ، بر امام حسن (ع ) است ، شاهد آورده اند، از جمله : ابوالفضل الحسين بن الحسن العلوى گويد:

(( دخلت على ابى محمد(ع ) بسر من راءى فهناءته بسيدنا صاحب الزمان عليه السلام لما ولد)) (393) .

در سامرا، به منزل امام حسن (ع ) رفتم و ولادت سرورمان ، صاحب الزمان (ع ) را به وى تبريك گفتم .

اين گونه روايات ، مى رساند: گروهى از شيعيان سامرا كه از تولد فرزند امام حسن (ع ) باخبر شده اند، براى عرض تبريك ، به خدمت ايشان رسيده اند.

به نظر ما، اين گونه روايات ، دلالتى ندارند بر اين كه مهدى (ع )، در منزل امام (ع ) به دنيا آمده ، يا خير، زيرا امكان دارد، در محل ديگرى به دنيا آمده و خبر ولادت وى ، به اصحاب و ياران خاص رسيده است و آنان براى تبريك ، به منزل امام (ع ) در سامرا رفته اند.

2. رواياتى كه به عبارت گوناگون ، از زبان حكيمه خاتون ، نقل شده است ، از جمله : دعوت امام حسن (ع )، از ايشان در شب ولادت مهدى (ع )، براى كمك به نرجس خاتون و مشاهده وى ، امام زمان (ع ) را به هنگام ولادت و پس از آن ، در سامرا(394) .

به اين دسته از روايات هم نمى توان اعتماد كرد، زيرا، در برابر اين دسته از روايات ، روايت ديگرى است كه تعارض دارد با آنها. نقل كرده اند:

((شخصى پس از وفات امام حسن (ع ) در مدينه به خدمت حكيمه خاتون مى رسد و از ايشان مى پرسد: امام پس از امام حسن كيست ؟

ايشان پاسخ مى دهد: زمين خالى از حجت نيست و فرزند امام حسن جانشين اوست .

راوى مى پرسيد: كه شما فرزند ايشان را ديده ايد يا شنيده ايد.

مى گويد: شنيده ام (395) ))

اصولا، رواياتى كه از طريق حكيمه در اين باره رسيده است ، اضطراب دارند و روشن نيستند. و نمى توان بر آنها براى اثبات اين احتمال ، استدلال كرد.

3. رواياتى كه بيانگر ديدن امام زمان ، توسط گروهى از اصحاب ، در منزل امام حسن عسكرى (ع ) است .

امام ، در پاسخ آنان كه در خواست دين جانشين وى را دارند، مى فرمايد:

(( ...هذا امامكم من بعدى و خليفتى عليكم ، اطيعوه و لا تنفرقوا من بعدى فتهلكوا فى اديانكم ، اءما انكم لا ترونه بعد يومكم هذا. قالوا: فخرجنا من عنده فما مضت الاايام قلائل حتى مضى ابومحمد (ع ).(396) ))

پس از من ، اين پسر، امام شماست و خليفه من است در ميان شما. امر او را اطاعت كنيد از گرد رهبرى او پراكنده نشويد كه هلاك مى گرديد و دينتان تباه مى شود. اين را هم بدانيد كه شما او را پس از امروز، نخواهيد ديد.

آن جمع گفتند: از نزد امام بيرون آمديم ، و روزى چند نگذشت تا اينكه امام حسن (ع ) درگذشت .

از اين قبيل است ملاقات احمد بن اسحاق و سعد با امام حسن (ع ).

احمد بن اسحاق مى گويد: براى آن حضرت مقدارى وجوه شرعى از طرف مردم بردم . در پايان خواستم پرسشهايى مطرح كنم . امام حسن فرمود:

(( ... و المسائل التى اردت ان تساءله فاساءل قرة عينى و اوماء الى الغلام فساءل سعد الغلام المسائل ، ورد عليه باءحسن اجوبة ، ثم قال مولانا الحسن بن على الى الصلاة مع الغلام و جعلنا نختلف بعد ذلك الى منزل مولانا(ع ) فلا نرى الغلام بين يديه .(397) ))

پرسشهايى كه دارى از نور چشم من (اشاره فرمود به مهدى (ع ) بپرس . سعد آنچه خواست پرسيد و آن پسر، با بهترين شيوه پاسخ داد.

سپس امام يازدهم فرمود: نماز را با وى بخوانيد.

از آن پس به خانه امام رفت و آمد داشتيم . لكن آن حضرت را نديديم .

مردى از شيعيان از اهل فارس مى گويد:

((به سامرا رفتم . جلو منزل امام حسن (ع ) رسيدم ، بدون اين كه اذن بطلبم ، امام (ع ) مرا به داخل خانه فرا خواند. هنگامى كه وارد شدم و بر وى سلام كردم از افرادى احوال پرسى كرد.

سپس فرمود: بنشين و پرسيد به چه انگيزه اى به اين جا آمدى ؟

عرض كردم : براى خدمت به شما.

فرمود: در خانه ما باش .

از آن روز به بعد، با ساير خدمتگزاران در خدمت امام (ع ) بودم . گاهى مسؤ وليت بازار و خريد اجناس و لوازم ، به عهده من بود. مدتى گذشت كه با افراد، انس گرفتم . روزى از روزها، بر امام حسن (ع ) وارد شدم و ايشان در اتاق مردان بودند.

صدايى شنيدم كه به من فرمود: سر جايت بايست . ايستادم . ناگهان كنيزى را ديدم كه چيزى خدمت امام (ع ) آورد و روى آن پوشيده بود.

امام (ع ) مرا به نزديك فرا خواند، به خدمتش رفتم . سپس آن كنيز را صدا زد و او برگشت . به او فرمود: روپوش را كنار بزن و او چنين كرد. پسر بچه اى را ديدم زيبا صورت گندمگون و...

آنگاه فرمود: هذا صاحبكم . سپس دستور داد، وى را بردند و ديگر آن مولود را نديدم تا امام يازدهم از دنيا رفت .(398) ))

در اين نمونه از روايات چند نكته است :

1. اشخاصى كه حضرت را در خانه امام يازدهم ديده اند، بيش از يكمرتبه ديدار نداشته اند و در رفت و آمدهاى بعدى ، آن حضرت را نديده اند. احتمال دارد كه امام حسن (ع )، براى اتمام حجت و اين كه بعد از ايشان ، حضرت مهدى (ع ) امام شيعيان است ، دستور داده آن حضرت را به سامرا بياورند و سپس به محلى كه در آن زندگى مى كرد و نگهدارى مى شد، برگرداندند.

2. اگر امام مهدى (ع ) در سامرا مى زيست و اصحاب مورد وثوق هم رفت و آمد داشتند، چه مانعى داشت كه آن حضرت را بار ديگر ببينند و اطمينان بيشترى بيابند.

3. در روايت اولى آمده است كه آن چهل نفر گفتند چند روزى از ملاقات ما با امام زمان (ع ) نگذشت كه امام حسن (ع ) در گذشت . معلوم مى شود آن ملاقات در آخر عمر امام يازدهم صورت گرفته است و اين ، منافات ندارد كه در هنگام ولادت و يا بعد آن ، در سامرا نمى زيسته و اواخر عمر امام حسن (ع )، براى تحويل امور امامت و خلافت و نيز اتمام حجت ، به سامرا آمده باشد.

دلايل احتمال دوم

برخى بر اين باورند كه حضرت مهدى (ع )، مدتى پس از ولادت ، از سامرا هجرت كرد، و تا رحلت پدر بزرگوارشان در مكه مكرمه زندگى مى كرد.

مسعودى در اثبات الوصيه ، از حميرى و او از احمد بن اسحاق نقل مى كند كه گفت :

(( دخلت على ابى محمد(ع ) فقال لى : ما كان حالكم فيما كان الناس فيه من الشك و الارتياب ؟ قلت يا سيدى لما ورد الكتاب بخبر سيدنا و مولده لم يبق لنا رجل و لا امراءة و لا غلام بلغ الفهم الا قال بالحق ، فقال اما علمتم ان الارض لا تخلو من حجة اللّه ثم امر ابو محمدوالدته با الحج فى سنة تسع و خمسين و ماءتين و عرفها مايناله فى سنة السنين ، و احضر الصاحب (ع ) فاءوصى اليه و سلم الاءسم الاءعظم و المواريث و السلاح اليه و خرجت ام ابى محمد مع الصاحب جميعا الى مكة و...(399) ))

بر امام حسن عسكرى (ع ) وارد شدم .

فرمود: چگونه ايد در مساءله اى كه مردم در آن ترديد دارند؟

گفتم سرور من ! وقتى خبر ولادت سيد و مولاى ما، به ما رسيدن مرد و زن و كوچك و بزرگ ما، آن را پذيرفتند.

امام فرمود: آيا نمى دانيد كه زمين از حجت خدا هرگز خالى نمى ماند. پس ‍ از اين ، امام حسن (ع ) در سال 259 امام مهدى (ع ) را همراه با مادر خود (مادر امام حسن ) به سوى مكه و حج فرستاد و سفارشهاى لازم را كرد و امور مربوط به امامت را به وى واگذاشت و به مادرش از حوادث سال آينده (سال 260) خبر داد.

از اين روايت چند نكته به دست مى آيد:

1. خبر ولادت حضرت مهدى (ع )، به بسيارى از شيعيان داده شده بود و آنان به وسيله نامه و يا افراد مطمئن ، از اين مساءله خبردار شده بودند.

2. شيعيان درباره تولد حضرت مهدى (ع ) در حيرت و ترديد بودند و بسيارى به واسطه همين مساءله دچار لغزش و انحراف شدند.

3. مدتى پس از ولادت ، امام مهدى (ع ) در سامرا بوده است .

4. امام مهدى (ع ) در برابر اين نقل ، چهار سالگى و يك سال پيش از درگذشت پدر بزرگوارشان ، شهر سامرا را ترك كرده و سفارشها و اسرار امامت را در همان زمان از پدر دريافت كرده و از آن پس ، امام حسن را ملاقات نكرده است .

5. آن حضرت ، به همراهى جده خود، به سوى مكه رفته اند و در آن وادى امن ، رحل اقامت افكنده اند.

مؤ يد اين احتمال ، رواياتى است كه مكان و مسكن حضرت مهدى (ع ) را ((ذى طوى ))، محلى در نزديكى مكه ، دانسته اند.

دلايل احتمال سوم و چهارم

حضرت مهدى (ع ) يا در سامرا به دنيا آمد و به مدينه فرستاده شد و يا در مدينه به دنيا قدم نهاد و در همانجا ماندگار شد.

بر اين دو احتمال ، مى توان روايات و گزارشات تاريخى اقامه كرد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :

ابى هاشم جعفرى مى گويد:

(( قلت لاءبى محمد(ع ) جلالتك تمنعنى من مساءلتك فتاءذن لى ان اساءلك ؟ فقال : سل . قلت : يا سيدى هل لك ولد؟ فقال نعم ، فقلت فان حدث بك حدث فاءين اساءل عنه ؟ قال : بالمدينة .(400) ))

به امام حسن عسكرى (ع ) عرض كرديم : پرسشى دارم ، ولى بزرگوارى شما مانع پرسيدن من است . اجازه مى دهيد آن را مطرح سازم ؟ امام فرمود: بپرس . گفتم : سرورم ، آيا شما را فرزندى هست ؟ فرمود: آرى . گفتم : اگر پيش آمدى شد كجا مى توان او را يافت ؟

فرمود: مدينه .

ظاهر اين صحيحه آن است كه در زمان حيات امام حسن (ع )، مهدى (عج ) به دنيا آمده و در سامرا نبوده است . ابى هاشم هم از كسانى نبوده است كه امام (ع ) از او تقيه كند. اين كه امام (ع ) فرمود: در مدينه است ، به اين معنى نيست كه بعد از درگذشت من سراغ او را در مدينه بگيريد؛ زيرا سؤ ال كننده مى دانست كه زمين خالى از حجت نيست و وجود حجت بعد از امام يازدهم ضرورى است ، امام (ع ) هم در جواب فرمود: آن حجت ، در مدينه نگهدارى مى شود و نگران آينده نباشيد. شايد اين اشكال به ذهن بيايد كه از كلمه ((المدينه )) نمى توان فهميد كه همان مدينه رسول اللّه (ص ) است كه پيش از آن ، يثرب نام داشت ، بلكه هر شهرى را شامل مى شود. در نتيجه ، با وجود اين احتمال ، استدلال به روايت ناتمام خواهد بود؟

پاسخ : گرچه بعضى از بزرگان نيز اين احتمال را داده اند، ولى برخى ديگر، مدينه را به همان مدينه منوره معنى كرده اند. مؤ يدات ديگرى هم از روايات بر اين احتمال مى توان اقامه كرد.

علامه مجلسى مى نويسد:

(( قال بالمدينة الطيبة المعروفة او لعله علم انه يدركه او خبرا منه فى المدينة ، و قيل اللام للعهد و المراد بها سر من راءى يعنى ان سفراؤ ه من اهل سر من راءى يعرفونه فسلهم عنه )) (401) .

مقصود امام عليه السلام از مدينه ، همان مدينه طيبه است . شايد امام عليه السلام مى دانست كه شخص سؤ ال كننده ، مهدى عليه السلام و يا خبر او را در مدنيه خواهد يافت .

برخى گفته اند: الف و لام كلمه ((المدينه )) براى عهد است و مقصود سامراست . به اين معنى كه سفيران و نمايندگان خاص حضرت حجت عليه السلام كه در سامرا هستند، او را مى شناسند. از آنان راجع به فرزند من ، بپرس .

علامه مجلسى ، در آغاز نظر خود را نسبت به اين روايت ، به صراحت اعلام مى دارد و مدينه را به همان مدينه معروف و مشهور تفسير مى كند و قول ديگر را با تعبير ((قيل )) مى آورد كه حكايت از آن دارد كه مورد تاءييد وى نيست .

مؤ يد اين احتمال (كه مدينه همان مدينه طيبه باشد) روايتى است كه از امام جواد عليه السلام رسيده .

راوى مى گويد از ايشان پرسيدم :

(( ...من الخلف بعدك ؟ فقال : ابنى على وابنا على ، ثم اءطرق مليا، ثم رفع راءسه ، ثم قال : انها ستكون حيرة ، قلت : فاذا كان ذلك فالى اين ؟ فسكت ، ثم ثال : لا اين - حتى قالها ثلاثا فاءعدت عليه ، فقال : الى المدينة ، فقلت : اى المدن ؟ فقال : مديتنا هذه و هل مدينة غيرها.)) (402) .

جانشين شما كيست ؟

امام عليه السلام فرمود: فرزندم على و فرزند او (حسن بن على )

سپس چند لحظه اى ساكت شد و بعد فرمود: به زودى شما دچار حيرت خواهيد شد.

گفتم : در اين دوران حيرت چه كنيم و كجا برويم ؟ امام عليه السلام ساكت شد، سپس سه مرتبه فرمود: جايى نيست .

باز از ايشان پرسيدم .

در پايان فرمود: مدينه .

گفتم كدام مدينه ؟

فرمود همين مدينه (طيبه ) و آيا غير از اين مدينه اى هست ؟

قرائن و شواهد تاريخى آن زمان نيز، اين احتمال را تاءييد مى كند.

نمونه زير، بيانگر آن است كه شيعيان ، امام مهدى را در مدينه طيبه مى جستند. محمد بن حسن (236 - 316) از كسانى است كه براى تحقيق و بررسى مساءله غيبت به مدينه رسول رفت . در اين باره نوشته اند:

(( و كان من محله فى الشيعة انه كان الوافد عنهم الى المدينة عند وقوع الغيبة سنة ستين و ماءتين و اءقام بها سنة ، و عاد و قد ظهر له من امر الصاحب عليه السلام ما احتاج اليه (403) )) .

محمد بن حسن ، در ميان شيعيان ، موقعيت ويژه اى داشت . در سال 260 هجرى به عنوان تحقيق و بررسى مساءله غيبت امام مهدى عليه السلام وارد مدينه شد و يك سال در آن جا، بماند و سپس برگشت و آنچه درباره امام زمان عليه السلام بدان نياز بود، بروى ، روشن شد (و شيعيان را در جريان قرار داد)

در اين نقل تاريخى ، هيچ اشاره اى به سامرا نشده ، معلوم مى شود كه در نزد گروهى از شيعيان آن زمان ، مسلم بوده است كه امام عليه السلام در مدينه زندگى مى كند، يا از آن جهت كه حضرت در آن به دنيا آمده و بزرگ شده است ، و يا اين كه پس از ولادت در سامرا، به مدينه آورده شده ، تا از دست ماءموران خونخوار خليفه در امان باشد.

اگر قرار بر اين بود كه حضرت حجت عليه السلام از دست توطئه گران و مخالفان در امان بماند و به گونه طبيعى دوران كودكى و رشد خود را پشت سر بگذارد، بهترين جا براى اين دوران ، مدينه بوده است ؛ زيرا هم از مركز خلافت (سامراء) به دور بوده و هم خانواده بنى هاشم ، در مدينه از پايگاه و موقعيت ويژه اى برخوردار بودند و مى توانستند از اين مولود مسعود، به بهترين وجه محافظت كنند، تا از گزند حوادث و آفات مصون بماند. و اين ، با اصل اين كه آن حضرت ((خفى الولادة و المنشاء(404) )) نيز، سازگارى دارد.

از سوى ديگر، حضور حضرت در سامرا، به گونه عادى و معمولى ، با توجه به كنترل شديد دشمن نسبت به خانه امام عليه السلام ، غير ممكن بوده و لزومى هم ندارد كه همه چيز را با اصل معجزه و كرامت حل كنيم . پذيرفتن اين نكته كه امام عليه السلام در مدينه متولد شده و يا دست كم ، پس از ولادت ، به آن جا انتقال يافته و در آن جا دوران رشد و كودكى را پشت سر نهاده ، با اصول امنيتى ، بيشتر سازگار است .

از وفات امام حسن عليه السلام تا پايان غيبت صغرى

برهه دوم زندگى امام عصر عليه السلام ، از زمانى شروع شد كه سايه پدر را از دست داد و خود عهده دار منصب امامت گرديد.

اين دوران ، كه مى توان آن را دوران حيرت و محنت (405) شيعيان ناميد، بر دوستداران اهل بيت عليه السلام بسيار سخت گذشت و آنان ، آزمون سرنوشت سازى را پشت سر گذاشتند. از يك سو، فرقه ها و نحله هاى گوناگونى پيدا شدند كه در رابطه با امامت ، افكار و انديشه هاى متضادى داشتند و مردم را به شبهه و ترديد مى انداختند و شيعيان ، به دنبال ملجاء و مرجعى مى گشتند(406) ، تا بتوانند در اين عرصه خطرناك ، در پناه او بمانند و از افكار انديشه خود به دفاع برخيزند.

اين مساءله ، به اندازه اى شدت يافته بود كه مسعودى مى نويسد:

((مردم ، پس از امام حسن عليه السلام بيست طايفه شدند و هر يك ، بر باور و عقيده اى بودند.(407) ))

از سوى ديگر، دشمن احساس كرده بود كه امام يازدهم عليه السلام فرزندى دارد، از اين روى در صدد دستگيرى و نابودى وى برآمده بود.

مجموعه اين حوادث ، فضاى حيرت و سرگردانى را دو چندان مى ساخت و به فرموده امام رضا عليه السلام :

(( ... و لابد من فتنة صماء صيلم يسقط فيها كل وليجة و بطانه و ذلك بعد فقدان الشيعة الثالث من ولدى .(408) ))

بعد از درگذشت سومين فرزندم (امام حسن ) فتنه فراگير و طاقت فرسايى فرا مى رسد كه بسيارى از خوبان و نخبگان در آن فرو مى افتند.

در اين برهه از زندگانى مهدى موعود عليه السلام ، مسائل و حوادثى پيش ‍ آمد كه جاى بحث و بررسى دارد:

1. امامت در خردسالى

از آنچه تاكنون آورديم ، روشن شد كه امام يازدهم عليه السلام از آغاز ولادت مهدى عليه السلام دو وظيفه اساسى و حساس را عهده دار شد و از آنجا آن نيز به درستى به در آمد.

حمايت و حفاظت از امام زمان عليه السلام در برابر حكومت خون آشام عباسى .

اثبات وجود امام و اعلام امامت او به عنوان امام دوازدهم .

حفظ اين دو موقف بزرگ ، با توجه به سلطه دستگاه جبار عباسى ، بسيار دشوار بود. امام حسن عليه السلام با تدبير و تعهدى كه داشت ، مهدى عليه السلام را از هرگونه خطر و حادثه اى مصون نگهداشت و در فرصتهاى مناسب ، به ياران و دوستان ويژه و مطمئن ، امامت و جانشينى او را اعلام كرد.

پرسشى كه در اين جا مطرح مى شود آن است كه چگونه مهدى عليه السلام در پنج سالگى به امامت رسيد و عهده دار اين مسؤ وليت خطير و بزرگ گرديد. آيا اين مساءله جنبه استثنائى داشت ، يا امرى بود معمولى و عادى ؟

در باور ما شيعيان ، امامت در سنين كم ، محذورى ندارد و نمونه هاى ديگرى نيز داشته است .

قرآن مجيد، به عنوان محكم ترين سند معارف دينى ، از افرادى نام مى برد كه در خردسالى داراى حكمت و نبوت شدند. اين نشانگر آن است كه در ميراث پيام آوران الهى ، مساءله پيشوايى در كودكى پديده نوظهور نبوده و نيست :

(( يا يحيى خذا الكتاب بقوة و آتيناه الحكم صيبا(409) ))

اى يحيى ! كتاب را به نيرومندى بگير و در كودكى به او دانايى عطا كرديم .

درباره نبوت حضرت عيسى عليه السلام مى فرمايد:

(( فاءشارت اليه قالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبيا. قال انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا(410) )) .

به فرزند اشاره كردند، پس گفتند: چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن بگوييم .

كودك گفت : من بنده خدايم . به من كتاب داده و مرا پيامبر گردانيده است .

بنابراين ، مساءله امامت در سن كودكى ، نخستين بار نبوده است كه مورد اعتراض واقع شده بلكه پيش از امام زمان ، در بين انبيا نمونه هاى فراوان داشته و نيز امامان قبل از حضرت : امام جواد و امام هادى عليه السلام هم در خردسالى عهده دار امامت شده بودند.

2. نماز بر پيكر پدر

امام حسن عليه السلام در آستانه ارتحال قرار گرفت . چند روزى كسالت شديد پيدا كرد. خليفه از اين امر آگاه شد. و به دستورى وى ، گروهى از سران دولت و گروهى از پزشكان ، به منزل امام يازدهم رفتند، تا ضمن مداواى حضرت و كسب وجهه عمومى ، اوضاع و شرايط را زير نظر بگيرند و رفت و آمدها را به كنترل در بياورند اگر صحنه مشكوكى در رابطه با جانشينى و امامت پس از امام حسن عليه السلام ديدند، آن را گزارش كنند(411) .

تا اين كه در تاريخ هشتم ربيع الثانى ، سال 260 ه‍ ق . امام حسن عليه السلام در شهر سامرا، چشم از گيتى فرو بست و به جوار حق شتافت .

شيخ مفيد مى نويسد:

(( فلما ذاع خبر وفاته صارت سر من راءى ضجة واححدة عطلت الاءسواق و ركب بنوهاشم والقواد و سائر الناس الى جنازته فكانت سر من راءى يومئذ شبيها بالقيامة فلما فرغوا من تهيئته بعث السلطان الى ابى عيسى ابن المتوكل ياءمره بالصلاة عليه .(412) ))

زمانى كه خبر وفات امام حسن عليه السلام پخش گرديد، سامرا غرق در عزا شد، بازارها تعطيل گرديد، بنى هاشم و ماءموران دولت و ساير مردم به سوى خانه امام حركت كردند. در آن روز، گويى قيامتى برپا شد... هنگامى كه مقدمات غسل و تشييع تمام شد، حاكم عباسى به فرزند متوكل (ابو عيسى ) دستور داد بر جنازه امام يازدهم نماز بگزارد.

نقل ديگر آن است كه پس از درگذشت امام حسن عليه السلام و غسل و كفن وى ، جعفر (برادر امام ) در كنار جنازه حاضر شد، تا بروى نماز بگذارد، ناگهان كودكى از لابه لاى جمعيت به جلو آمد و جعفر را از كنار پيكر پدر كنار زد و خود بروى نماز گزارد(413) .

بين اين و نقل مى توان اين گونه جمع كرد كه بگوييم دو نماز بر جنازه امام حسن عسكرى گزارده شده ، در جمع و آشكارا و در خلوت و نهانى .

و اين نكته را مى توان از روايت پيشين كه بدان اشارت رفت استفاده كرد، راوى مى گويد:

(( ... فلما صرنا فى الدار اذا نحن بالحسن بن على عليه السلام على نعشه مكفنا فتقدم جعفر بن على ليصلى على اخيه ، فلما هم بالتكبير خرج صبى ... فجبذ برداء جعفر بن على و قال : تاءخر ياعم فانا احق بالصلاة على ابى فتاءخر جعفر و قدار بدوجهه و اصغر...(414) ))

(ابوالاءديان ) مى گويد: هنگامى كه به خانه امام حسن عليه السلام رسيديم وى را در حالى ديديم كه كفن شده بود. برادرش جعفر جلو افتاد تا بر جنازه امام نماز بخواند. هنوز تكبير را نگفته بود كه كودكى بيرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را از جنازه كنار زد و فرمود:اى عمو كنار بايست كه من از تو براى نماز گزاردن بر پدرم شايسته ترم .

جعفر نيز در حالى كه رنگ از چهره اش پريده بود، كنار رفت .

از اين روايت استفاده مى شود نمازى كه امام مهدى عليه السلام بر بدن امام حسن خوانده در خانه امام و در ميان افراد خاص برگزار شده و اين با نماز ابو عيسى كه در ميان جمع و نماز رسمى بوده است ، ناسازگارى ندارد. البته اين جمع بندى در صورتى است كه بخواهيم مساءله را از جنبه عادى و معمولى بررسى كنيم . و اما در فرض اعجاز و غير عادى بودن ، نيازى به اين مباحث نيست .

آغاز غيبت و داستان سرداب

پس از در گذشت و يا شهادت امام حسن عليه السلام ، ماءموران خليفه عباسى حركت گسترده اى را آغاز كردند و به جست و جوى فرزند و جانشين آن حضرت پرداختند(415) . در هر جا كه احتمال وجود امام زمان عليه السلام را مى دادند، حضور مى يافتند. هدف آنان از هجوم به منزل امام حسن عليه السلام و اذيت و آزار بنى هاشم ، دستگيرى و قتل فرزند امام حسن عليه السلام بود. اين پيگيرى خطرى بزرگ براى آينده امامت بود، كه با قدرت و حكمت پروردگار مهدى عليه السلام از نظرها پنهان گرديد و از خطرها به دور ماند.

در آغاز غيبت ، ميان علما و دانشمندان اختلاف است . سه نظر در آن وجود دارد:

1. گروهى مانند شيخ مفيد (ره ) آغاز غيبت صغرا را از هنگام ولادت حضرت مهدى عليه السلام به شمار آورده اند(416) ؛ زيرا از همان سالهاى آغاز ولادت ، آن حضرت غيبت نسبى داشت و شمارى اندك از ياران ، وى را مشاهده كردند.

بنابراين نظر، دوره غيبت صغرا تقريبا 74 سال مى شود، يعنى از آغاز ولادت ، تا پايان سفارت آخرين سفير حضرت .

2. برخى برآنند كه غيبت صغرا، از سال 260 ه‍ ق . يعنى سال در گذشت امام حسن عليه السلام آغاز شد و اين مدت ، تا شروع غيبت كبرا، دوران آمادگى شيعيان و انس آنان به جدايى از امام زمان عليه السلام نام گرفت . اين دوره تقريبا هفتاد ساله ، غيبت همه جانبه نبود. سفيرانى رابط بين امام و مردم بودند و مردم با واسطه ، پرسشهاى دينى و دنياى خود را از آن حضرت دريافت مى كردند.

3- گروهى آغاز غيبت امام عليه السلام را از زمانى مى دانند كه ماءموران خليفه به منزل حضرت در سامرا، هجوم آوردند، تا وى را دستگير كنند و آن حضرت در هنگام ، در سرداب و همان جا، از ديده ها پنهان شد و تاكنون ، در آن جا، بدون آب و غذا زندگى مى كند و روزى از آن جا ظهور خواهد كرد.

اين داستان چنان شهرت يافته كه وى را ((صاحب سرداب )) لقب داده اند(417) .

در پاسخ اين سخنان بايد گفت : در منابع شيعى و كتابهاى اماميه ، هيچ نامى از ((سرداب )) نيست . نويسندگان اهل سنت در نوشته هاى خود بر اين نظر اصرار مى ورزند و متاءسفانه اين مساءله دستاويز حمله ناآگاهانه برخى از آنان به تشيع گرديده است (418) . پنداشته اند كه شيعيان در ميانه سرداب ، امام خود را مى جويند و ظهورش را از آن نقطه انتظار مى كشند؛ از اين روى ، تهمتهايى به شيعه زده اند و زحمت مراجعه به منابع شيعى را در اين زمينه به خود نداده اند.

البته داستان حمله ماءموران معتضد عباسى به منزل امام عليه السلام و برخورد آنان با آب فراوان و ديدن فردى كه در گوشه اى نشسته و عبادت مى كند و سپس هجوم به طرف وى و ناكام شدن آنان از دستگيرى وى ، در برخى از منابع شيعى آمده است ، اما در اين نقل ، بر فرض صحت سند و دلالت آن : اولا، از ((سرداب )) نامى برده نشده است ثانيا، حمله ديگرى كه از ناحيه معتضد صورت گرفته خلاف آن چيزى را كه اهل سنت مى گويند، ثابت مى كند زيرا بنابراين نقل ، امام عليه السلام آن محل را ترك كرد و از پيش چشم ماءموران گريخت و در نتيجه ، در سرداب نيست (419) .

منشاء خرده گيريهاى ناآگاهانه برخى به شيعه ، در اين زمينه ، آن است كه شيعيان به بخشى از حرم عسكريين در سامرا، يعنى ((سرداب )) احترام و توجه خاصى دارند و آن را زيارت مى كنند. خاطره هاى امامان خويش را گرامى مى دارند و آن مكان را مورد عنايت قرار مى دهند. و اين نه به خاطر آن است كه امام زمان عليه السلام درين جا مسكن گزيده است و زندگى مى كند، بلكه از آن جهت كه زمانى مركز عبادت و سكونت چند تن از امامان راستين تشيع بوده است .

و ما حب الديار شقفن قلبى

و لكن حب من سكن الديار

گذشته از اين ، براساس احاديث فراوانى كه در منابع شيعى وجود دارد، شيعيان بر اين باورند كه امام زمان عليه السلام در ميان مردم در رفت و آمد است و در مراسم حج و مانند آن شركت مى جويد و مانند يوسف كه برادرانش را مى شناخت و آنان وى را نمى شناختند، دوستان خويش را مى شناسد و...(420) بنابراين ، داستان غيبت حضرت مهدى عليه السلام در سرداب سامرا و زندگى كردن حضرت در آن مكان ، بهتان و دروغى بيش ‍ نيست و هيچ يك از بزرگان شيعه ، چنين باورى نداشته و ندارند

دوره غيبت كبرا

سومين بخش از زندگى امام زمان را دوران غيبت كبرا تشكيل مى دهد. پس از آن كه شيعه با مساءله غيبت امام عصر عليه السلام ماءنوس شد و زمينه غيبت دراز مدت فراهم آمد گشت . ابتداى اين بخش از زندگى حضرت ، با فوت آخرين سفير از سفراى چهارگانه حضرت شروع شد و پايان آن را كسى جز پروردگار آگاه نيست .

در اين قسمت از زندگى حضرت مهدى عليه السلام نيز، نكاتى است كه به آن اشاره مى كنيم : از آن جا كه تجربه طولانى امامت در پيش روى بود و بيم آن مى رفت كه حضور عادى امام در ميان مردم ، به شهادت وى بانجامد و در نتيجه امامت و رهبرى ، كه رمز تحرك و حيات شيعه است ، در اهدافش ناكام بماند، اين غيبت طولانى آغاز شد، تا امام زمان عليه السلام به عنوان محور و مصدر اول باقى بماند و روزى به رهبرى او، دين حق ، جهان گستر و فراگير گردد. به اين علت و علتهاى ديگرى كه در فلسفه غيبت نهفته است (421) ، حجت خدا در پشت پرده غيبت قرار گرفت و خورشيد گونه از پس ابرها، نور افشانى خواهد كرد.(422)

راز طول عمر

پرسشى كه از دير باز در اين باره مطرح بوده و ذهنها را به خود مشغول داشته است (423) و در اين زمان نيز گاهى رخ مى نمايد، اين است كه راز عمر طولانى آن حضرت چيست ؟ آيا اين امر در راستاى قوانين طبيعى عالم است ، يا جنبه غيبى و اعجازى دارد؟

آيا امكان دارد از نظر ظاهرى ، فردى در اين عالم ، عمرى طولانى را سپرى كند و شاداب و با طراوت باقى بماند؟ اصولا چه مى شد اگر امام زمان عليه السلام در ظرف زمانى ظهورش به دنيا مى آمد و در همان زمان ، سياست خود را به انجام مى رسانيد.

براى رسيدن به پاسخ اين پرسش ، توجه به چند اصل كلى لازم است :

1. طول عمر، از شاخه هاى مساءله عمومى ترى به نام ((حيات )) است .

حقيقت و ماهيت حيات ، هنوز بر بشر مجهول است و شايد بشر، هيچ گاه هم از اين راز سر در نياورد. بشرى كه اين اندازه ناتوان است و موضوع حيات را درست نمى شناسد و از ويژگيهاى آن ، آگاهى كامل و همه جانبه ندارد، چگونه مى خواهد مساءله طول عمر و استبعاد آن را مطرح سازد و به ديه ترديد به آن بنگرد؟

2. اگر پيرى را عارض بر حيات بدانيم و يا آن را قانونى طبيعى بشناسيم كه بر بافت و اندام موجودات زنده ، از درون ، عامل نيستى را نهفته دارد و به مرور زمان ، موجود زنده را خواه ناخواه ، به مرحله فرسودگى و مرگ مى رساند، باز معنايش آن نيست كه اين پديده ، قابل انعطاف پذيرى و در نتيجه تاءخير نباشد. بر همين اساس ، دانش بشرى ، گامهاى مؤ ثرى درباره درمان پيرى برداشته و هنوز هم بر اين مهم پاى مى فشرد و رشته هاى تخصصى براى اين مساءله به وجود آورده است .

در اواخر قرن نوزدهم ، براثر پيشرفتهاى علمى ، اميد به زندگى طولانى تر رونق بيشترى يافت و شايد در آينده نه چندان دور، اين رؤ ياى شيرين به واقعيت بپيوندد(424) .

در مجموع ، دانش بشرى در زمينه عقب انداختن پيرى ، موفقيتهاى چشمگيرى به دست آورده و از رابطه تنگاتنگى بين اسرار تغذيه در مقابله با پيرى و فرسودگى ارائه داده است .

در پرتو آنچه اشارت شد، مى توان گفت : درباره عمر طولانى مهدى موعود عليه السلام هيچ گونه شگفتى باقى نمى ماند و امكان علمى و نظرى آن ، جاى ترديد ندارد او، با دانش خدادادى ، بر اسرار خوراكيها، آگاهى دارد و بعدى ندارد كه با استفاده از روشهاى طبيعى و علمى ، بتواند مدتى دراز در اين دنيا بماند و آثار فرسودگى و پيرى ، در وى پديدار نگردد.

3. اصولا، وجود استثناها در هر امرى ، از جمله امور طبيعى اين عالم ، مساءله ايست روشن و انكار ناپذير. گياهان ، درختان ، جاندارانى كه در دامن طبيعت پرورده مى شوند و از سابقه كهن و زيستى طولانى برخوردارند، كم نيستند. چه استبعادى دارد كه در عالم انسانى هم ، براى نگهدارى يك انسان و حجت خدا، به عنوان ذخيره و پشتوانه اجراى عدالت و نفى و طرد ظلم و ظالمان ، قائل به استثنا شويم و او را موجودى فراتر از عوامل طبيعى و اسباب و علل و ظاهرى بدانيم كه قوانين طبيعت ، در برابرش انعطاف پذيرى دارند و او بر آنها تفوق و برترى . اين امرى است ممكن ، گرچه عادى و معمولى نباشد. به گفته علامه طباطبائى :

((نوع زندگى امام غائب را به طريق خرق عادت (مى توان پذيرفت ). البته خرق عادت ، غير از محال است و از راه علم ، هرگز نمى توان خرق عادت را نفى كرد. زيرا هرگز نمى توان اثبات كرد كه اسباب و عواملى كه در جهان كار مى كنند، تنها همانها هستند كه ما آنها را نديده ايم ، يا نفهميده ايم ، وجود ندارد؛ از اين روى ، ممكن است در فردى و يا افرادى از بشر، اسباب و عواملى به وجود آيد كه عمرى بسيار طولانى ، هزار يا چندين هزار ساله براى ايشان تاءمين نمايد.(425) ))

4. از ديدگاه تاريخى ، معمرين و دراز عمران فراوانى با نام و نشان بوده اند كه هر يك چند برابر افراد معمولى زمان خويش ، زيسته اند. روشن ترين و در عين حال ، مستندترين آن ، حضرت نوح عليه السلام است . قرآن تصريح مى كند كه 950 سال فقط پيامبر بوده است (426) و حتما عمر وى بيش ‍ از اين بوده است . داستان خضر پيامبر نيز، مصداقى ديگر از اين اصل كلى است .(427)

با توجه به اين نمونه هاست كه مى توان برخوردارى حجت خدا را از عمرى طولانى پذيرفت و دليل امكان آن را وجود انسانهاى دراز عمر در تاريخ دانست كه تا هزاران سال گفته شده است .(428)

5. از همه اينها گذشته ، اگر از زاويه ايمان به غيب ، به اين پديده بنگريم ، پاسخ همه اعتراضها و اشكالها داده مى شود و نيازى به فلسفه بافى و ارائه شواهد ديگر نيست .

تاءثير گذارى علل و عوامل طبيعى ، به دست خداوند است : (لا مؤ ثر فى الوجود الا الله ).

و اوست كه اگر بخواهد شيشه را در بغل سنگ نگه مى دارد، چگونه از حفاظت وجود نازنين حجت خدا و ذخيره عالم آفرينش ناتوان است .

كريمى كه جهان پاينده دارد

تواند حجتى را زنده دارد

به گفته شيخ طوسى :

((بر اساس آيه شريفه : (( يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب )) هر آنى كه مصلحت در تاءخير، تا زمان ديگر باشد، تداوم عمر آن حضرت ، ضرورت مى يابد و اين امر، تا آخرين زمان لازم ، ادامه دارد و راز و رمز آن ، به دست كسى است كه مفاتيح غيب و ام الكتاب در نزد اوست .(429) ))

پروردگارى كه درباره حضرت يونس پيامبر، به هنگامى كه در شكم ماهى قرار داشت ، مى فرمايد:

(( ولو لا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون )) (430) .

پس اگر نه از تسبيح گويان مى بود، تا روز قيامت در شكم ماهى مى ماند.

مى تواند بر اساس قدرت و مشيت مطلقه اش ، مقدمات و عوامل زنده ماندن امام زمان (ع ) را در اين عالم آماده سازد و او را تا روز معين و معلومى نگه دارد. بر اساس اين اصل ، طول عمر امام عصر (ع )، در باور مسلمانان جنبه اعجاز دارد. و قانون معجزه ، حاكم بر قوانين طبيعى در اين عالم است و نمونه هاى فراوان دارد:

دريا براى موسى شكافته مى شود(431) .

آتش برابر ابراهيم سر دو سلامت مى گردد(432) .

در مورد حضرت عيسى ، كار بر روميان مشتبه مى گردد و مى پندارند كه وى را دستگير كردند كه چنان نبوده است (433) .

پيامبر اسلام (ص ) از ميان حلقه محاصره قريشيان كه ساعتها در كمين او بوده اند، بيرون مى رود(434) .

هر يك از اين موارد و نمونه هاى ديگر، نشانگر تعطيل شدن يكى از قانونهاى طبيعى است كه به قدرت و لطف خداوند رخ داده است . پاسدارى از حجت خدا در مدتى طولانى نيز، از مصاديق همين اصل كلى و باور ايمانى است .

بنابراين طول عمر آن حضرت استبعادى ندارد و با دلايل طبيعى و مادى و غيبى و معنوى قابل پذيرش و اثبات است .

اما اينكه چرا آن حضرت ، در ظرف زمانى ظهور، به دنيا نيامد و ايفاى نقش نكرد.

اولا، در باور ما مسلمانان ، بويژه شيعيان ، زمين ، هيچ گاه خالى از حجت نيست ، چه آشكار و چه پنهان (435) همواره بايد آسياى وجود بر قطب و مدار امام و حجت بچرخد. اگر امام زمان (ع )، در آن عصر به دنيا نيامده بود و بعد قدم به دنيا مى گذاشت ، در اين فترت ، زمين بى حجت و امام مى ماند و اين با ادله قاطع و باور ما مسلمانان سازگار نيست (436) .

ثانيا، شخصى كه مى خواهد دنيا را متحول سازد و دست به اصلاحى همه جانبه و فراگير بزند، عدل را بگستراند و ظلم و ستم را در همه اشكال و انواع آن ، برچيند، تمدن بشرى را كه بر اساس زر و زور و تزوير بنا گرديده ويران سازد و تمدنى همه جانبه و بر اساس ارزشهاى الهى و معنوى ايجاد كند، بايد داراى عده و عده فراوان باشد، با ابزار مدرن و پيشرفته آشنا باشد، فراز و فرود تمدنها را بشناسد و بالاخره ، از علل سقوط و صعود ملتها تجربه بيندوزد، تا بتواند حركتى اساسى و بنيادى را آغاز و رهبرى كند و موانع را از سر راه بشر بردارد.

اين امر ممكن نيست مگر از كسى كه طلوع و غروب تمدنها را ديده و با كوله بارى از تجربه و شناخت به ميدان آمده باشد.

بدين سان ، امام زمان (ع ) در دوران طولانى غيبت ، راههاى ايجاد جامعه صالح را در مقايسه با دنياى فاسد، پايه گذارى مى كند و با آگاهى و اقتدار و در زمانى مناسب به اذن خدا، ظهور مى كند و بر همه تاكتيكها و روشهاى دنيايى بشرى محيط است و راه مقابله با آن را به درستى مى شناسد و اين مساءله ، در دوران طولانى امامت و غيبت ، تا ظهور، براى آن حضرت ، ممكن مى گردد. غيبت و طول عمر، باعث مى شود كه آن رهبر ذخيره شده ، به گونه اى نيكوتر و فراگيرتر رهبرى خويش را آغاز كند.

لازمه انقلابى آن چنان بزرگ و عميق ، موقعيت روحى ويژه اى است كه رهبر مكتبى از آن بايد برخوردار باشد. مقدار توانايى روحى ، بستگى دارد به نشيب و فرازها و دگرگونيهايى كه آن رهبر به خود ديده است . مهدى (ع )، در دل تاريخ فرو رفته و از موقيعت امامت و برترى خويش بر تاريخ پرتو افكنده ، با آزمودگى و تجربه اى كه در اين مدت طولانى كسب كرده است ، توانايى دگرگونى اساسى جهان را نخواهد داشت و به اصلاح همه جانبه دست خواهد زد. ان شاءالله .

مكان و مسكن (437)

از مسائلى كه درباره زندگى امام زمان (ع )، مورد بحث گفت و گوست ، مكان و محل سكونت ايشان است . آيا آن حضرت ، در مكان خاصى سكونت دارد، يا نه ؟ اگر در مكان ويژه اى است آن مكان كجاست ؟ اگر مسكن خاصى ندارد، پس چگونه زندگى مى كند و شناخته نمى شود؟ روايات و اخبارى كه در اين زمينه است گوناگون و گاه ، مخالف يكديگرند. پيش از بررسى اين احاديث ، يادآورى يك نكته ضرورى است :

آيا منظور از غيبت حضرت حجت (ع )، غيبت شخصى است ، يا غيبت عنوانى ؟ به عبارت ديگر، آيا آن حضرت ، به گونه اى زندگى مى كند كه هيچ گاه با مردم در تماس نيست و امكان ندارد كسى مكان ايشان را پيدا كند؟ يا اين كه آن حضرت با مردم در حشر و نشر است ، با آنان زندگى مى كند و معاشرت دارد، لكن به گونه ناشناس . او، مردم را مى شناسد، ولى مردم ايشان را نمى شناسند. در عين حال ، مكانى را براى سكونت برگزيده است . بحث از مكان و مسكن آن حضرت ، در هر دو فرض قابل بررسى است . رواياتى كه در اين زمينه وجود دارد چند دسته اند:

1. برخى از آنها محل خاصى را تعيين نمى كند و جايگاه حضرت را در بيابانها و كوهها معرفى مى كند. از آن جمله حضرت مهدى (ع )، به پسر مهزيار مى فرمايد:

(( يا بن المازيار ابى ابو محمد عهد الى ... و امرنى ان لا اءسكن من الجبال الا و عرها و من البلاد الا عفرها و...(438) ))

فرزند مهزيار! پدرم امام حسن (ع )، از من پيمان گرفت ... و فرمان داد كه براى سكونت كوههاى سخت و سرزمينهاى خشك و دور دست را برگزينم .

اين بخش از روايات ، گوياى آن است كه حضرت از حوزه دسترسى مردم به دور است و به سختى و دشوارى زندگى مى كند و كسى از محل سكونت وى آگاه نيست . اين كه در كدام منطقه و كدام سرزمين است ، مشخص نيست .

2. دسته دوم رواياتى است كه منطقه خاصى را به عنوان محل سكونت آن حضرت ، نام مى برند و محدوده آن را نيز تعيين مى كنند.

مدينه و پيرامون آن : ابى بصير مى گويد از امام باقر(ع ) شنيدم كه فرمود:

(( لابد لصاحب هذا الامر من عزلة و لابد فى عزلته من قوة و ما بثلاثين من وحشة ، و نعم المنزل طيبة .)) (439)

صاحب الزمان (ع ) را عزلت و غيبتى است كه در آن ، غيبت ، نيرومند است به سى نفرى كه با حضرت هستند و وحشت و تنهايى را از وى دور مى كنند. (و به قوت وى مى افزايند) و خوب جايگاهى است (مدينه ) طيبه .

از ظاهر روايت استفاده مى شود كه حضرت در مدينه منوره ، منزل دارد و افرادى هم همواره با ايشان هستند، به صورت ناشناس . البته اين مساءله با غيبت عنوانى سازگارتر است ، تا غيبت شخصى . امام (ع ) مانند ساير مردم زندگى مى كند، لكن كسى او را نمى شناسد و افراد خاصى با او در ارتباط هستند. ولى جمله : ((سى نفر با حضرت هستند)) با فلسفه غيبت ناسازگار است ؛ چه اين كه از اين چند نفر، اگر كوچك ترين سخنى در رابطه با مكان و منزل حضرت شنيده شود، به تدريج ، آن راز معلوم مى گردد و فلسفه غيبت از بين مى رود. روايت ديگرى است كه مكان حضرت را كوه ((رضوى )) در اطراف مدينه ، نام مى برد. عبدالاعلى آل سام مى گويد:

((با امام صادق (ع ) از مدينه خارج شديم ، به روحاء (اطراف مدينه ) كه رسيديم حضرت نگاهش را به كوهى دوخت و مدت زمانى ادامه داد... و فرمود: اين كوه ((رضوى )) نام دارد. خوب پناهگاهى است براى خائف (امام زمان ) در غيبت صغرا و كبرا.(440) ))

صاحب مراصد الاطلاع ، مى نويسد:

((رضوى ، كوهى است بين مكه و مدينه ، در نزديكى ينبع ، داراى آب فراوان و درختان زياد. كيسانيه مى پندارند كه محمد حنيفه ، در آن جا زنده و مقيم است .(441) ))

رجالى معاصر علامه شوشترى نيز مى گويد در نصوص معتبره رسيده است كه جايگاه حضرت ، در غيبت صغرى و كبرى كوه ((رضوى )) است . و اما اين كه ((كيسانيه )) كوه رضوى را مقر محمد حنيفه مى دانند، لازمه اش اين نيست كه جايگاه حضرت مهدى (ع ) نباشد، چون ((كيسانيه )) اخبارى كه از پيغمبر(ص ) شنيده بودند و به تواتر ثابت شده بود كه مهدى (ع ) غيبتى دارد، آن را بر محمد حنيفه تطبيق كردند و گفتند مكان او در كوه رضوى است . اصولا، هر انحراف و شبهه اى منشاءش ، مطلب حقى است كه مورد سوء استفاده قرار مى گيرد.(442)

مكه و پيرامون آن : از برخى روايات ، استفاده مى شود كه آن حضرت در مكانى به نام : ((ذى طوى )) پيرامون مكه زندگى مى كند و از همان جا نيز همراه يارانش قيام خواهد كرد، از آن جمله : امام باقرمى فرمايد:

(( يكون لصاحب هذا الامر غيبة فى بعض الشعاب او ماءبيده الى ناحية ذى طوى ...(443) ))

امام زمان (ع ) را غيبتى است در بعضى از دره ها و اشاره كرد به منطقه ((ذى طوى )). در ادامه اين روايت و روايات ديگر، محل ظهور و خروج آن حضرت و مركز تجمع ياران و دوستان وى نيز، همين منطقه ياد شده است .(444)

3. دسته سوم اخبارى است كه مانند دسته اول ، جايگاه خاصى را نام نمى برد، ولى از وى به عنوان فردى كه با مردم حشر و نشر دارد و به گونه ناشناس زندگى مى كند، نام برده است .

امام صادق مى فرمايد:

(( ان فى صاحب هذاالامر لشبها من يوسف الى ان قال فما تنكر هذه الامة ان يكون الله يفعل بحبته ما فعل بيوسف و ان يكون صاحبكم المظلوم المحجور حقه صاحب الامر يتردد بينهم يمشى فى اسواقهم و يطاء فرشهم و لا يعرفونه حتى ياءذن الله له ان يعرفهم نفسه كما اذن ليوسف حين قال له اخوته انك لانت يوسف ؟ قال : انا يوسف ))(445) .))

صاحب الامر(ع ) شباهتى نيز به يوسف پيامبر(ع ) دارد... جاى انكار نيست كه خداوند با حجت خود، همان كارى را انجام دهد كه با يوسف داد. صاحب الزمان (ع )، آن مظلوم حق از دست داده ، در ميان مردم رفت و آمد مى كند در بازار قدم مى نهد و گاهى بر فرش منزلهاى دوستان مى نشيند، لكن او را نمى شناسند تا زمانى كه خداوند به وى اذن دهد تا وى خود را معرفى كند، آن گونه كه يوسف (ع ) را اجازه داد هنگامى كه برادرانش گفتند: تو يوسفى ؟ گفت : آرى ، من يوسفم .

اين روايت ، صراحت در اين معنى دارد كه غيبت حضرت حجت (ع )، غيبتى است عنوانى . در ميان جمع و جامعه است ، با مردم حشر و نشر دارد، زندگى طبيعى و معمولى را مى گذراند، در مراسم مذهبى و مناسك حج شركت مى جويد، ولى ناشناخته است و اين امرى است كه سابقه داشته و دارد. فردى سالها در محلى زندگى مى كند و با مردم نشست و برخاست و رفت و آمد دارد، لكن او را به گونه اى مى شناسند كه در واقع آن نيست و هيچ مشكلى هم به وجود نمى آيد.

اين سه دسته از روايات را چگونه مى توان پذيرفت و آيا راه جمعى بين آنها هم هست يا نه ؟ به نظر مى رسد، اصل اولى كه با عقل و عرف سازگار است ، زندگى به شيوه عادى و معمولى است ؛ زيرا اين گونه زندگى ، حساسيت برانگيز نيست و براى حضرت نيز، آسان تر و طبيعى تر است . البته اين منافات ندارد كه آن حضرت در بيشتر وقتها، و يا در روزگار ويژه ، در مكه و مدينه حضور داشته باشد.

طبيعى است كه گاهى شرايطى پيش آيد كه زندگى معمولى خطر آفرين شود و با فلسفه غيبت منافات داشته باشد. در اين صورت ، عزلت و دورى گزيدن از جامعه ضرورى مى نمايد و شايد دستور امام حسن (ع ) به فرزندش كه كوهها و بيانها را برگزين (به قرينه ذيل روايت ) در آن مواردى باشد كه نياز به اين شكل زندگى كردن پيش آيد.

بنابراين ، بين اين سه دسته از روايات ، تضاد و تنافى نيست و نام بردن مكانى خاص ، با زندگى به شكل ناشناس قابل جمع است . انتخاب كوهها و مكانهاى دست نيافتنى در حال ضرورت و نياز نيز، امرى است طبيعى و موافق با اصل تقيه .

زن و فرزند

محور ديگرى كه پيرامون زندگى شخصى و كيفيت معيشت امام عصر (ع ) نياز به بررسى دارد، مساءله زن و فرزند آن حضرت است آيا با توجه به فلسفه غيبت و اين كه آن حضرت به شيوه ناشناس زندگى مى كند و كسى از مكان وى آگاه نيست ، ازدواج و داشتن فرزند، با اين مساءله سازگار است ؟

منابعى كه در اختيار است ، يا اشكال سندى دارند و يا ابهام دلالى و نظر قاطعى را ارائه نمى دهند. در اين جا، سه احتمال وجود دارد:

1. اساسا حضرت مهدى (ع ) ازدواج نكرده است .

2. ازدواج انجام گرفته ، ولى اولاد ندارد.

3. ازدواج كرده و داراى فرزندانى نيز هست .

اگر احتمال اول را بپذيريم ، لازمه اش اين است كه امام معصوم (ع ) يكى از سنتهاى مهم اسلامى را ترك كرده باشد و اين با شاءن امام سازگار نيست . اما از طرفى ديگر چون مساءله غيبت ، اهم است و ازدواج مهم ، ترك ازدواج ، با توجه به آن امر مهم تر، اشكالى را ايجاد نمى كند و گاهى براى مصلحت بالاتر، لازم و واجب نيز هست .

اما احتمال دوم كه اصل ازدواج را بپذيريم بدون داشتن اولاد، جمع مى كند بين انجام سنت اسلامى و عدم انتشار مكان و موقعيت حضرت . اما باز اين اشكال باقى است كه اگر قرار باشد، آن حضرت شخصى را به عنوان همسر برگزيند، يا بايد بگوييم كه عمر او نيز مانند عمر حضرت طولانى است كه بر اين امر دليلى نداريم ، با اين كه بگوييم مدتى با حضرت زندگى كرده و از دنيا رفته است كه در اين صورت ، حضرت به سنت حسنه ازدواج عمل كرده و پس از آن ، تنها و بدون زن و فرزند زندگى را ادامه مى دهد.

احتمال سوم آن است كه آن حضرت ازدواج كرده و داراى اولاد نيز هست و اولاد آن حضرت نيز فرزندانى دارند و...

اين مساءله ، افزون بر آن كه دليل محكمى ندارد، اشكال اساسى آن اين است كه اين همه اولاد و اعقاب ، بالاخره روزى در جست و جوى اصل خويش مى افتند و همين كنجكاوى و جست و جو، مساءله را به جايى باريك مى كشاند كه با فلسفه غيبت حضرت ، نمى سازد.

البته برخى خواسته اند از رويات و بعضى از ادعيه ، بر اين احتمال اقامه دليل كنند كه اشاره اى به ادله آنان مى كنيم :

1. مفضل بن عمر گويد از امام باقر(ع ) شنيدم كه فرمود:

(( ان لصاحب هذا الامر غيبتين احدهما تطول حتى يقول بعضهم مات و يقول بعضهم قتل و يقول بعضهم ذهب حتى لايبقى على امره من اصحابه الانفر يسير و لايطلع على موضعه احد من ولده و لاغير الا المولى الذى يلى امره .(446) ))

صاحب الزمان (ع ) را دو غيبت است : يكى از آن دو، به اندازه اى طولانى شود كه بعضى گويند آن حضرت از دنيا رفته و برخى گويند كشته شده است و بعضى نيز بر اين باور باشند كه جز اندكى از ياران بر امامت وى ماندگار نماندند و كسى هم از مكان و جايگاه زندگى آن حضرت ، آگاه نيست نه از فرزندان و نه ديگرى ، جز آن كسى كه امور وى را پى مى گيرد.

استدلال براى اثبات زن و فرزند براى حضرت ، به جمله اخير روايت است : (( و لايطلع على موضعه احد من ولده ...)) اما اين استدلال از چند جهت اشكال دارد:

الف . اين روايت را نعمانى در كتاب غيبت خود، نقل كرده و به جاى كلمه ((ولد)) كلمه ((ولى )) آورده است ، به اين شكل : (( و لا يطلع على موضعه احد من ولى و لاغيره (447) )) بنابراين ، اعتمادى بر آن روايت ، با توجه به اين نقل نيست . دست كم ، با وجود اين احتمال ، استدلال تمام نيست .

ب . در روايت نيامده است كه الان امام زمان (ع ) داراى زن و فرزند است و از اين جهت ، اجمال دارد. شايد به فرزندانى كه بعدا در آستانه ظهور و يا بعد از آن به دنيا خواهند آمد اشاره داشته باشد.

ج . شايد از باب مبالغه در خفاء باشد. يعنى اگر بر فرض آن حضرت اولاد هم مى داشت ، از جايگاه و سر غيبت او، آگاه نمى شدند(448) . با اين احتمال نيز، استدلال به روايت براى اثبات اولاد براى امام زمان (ع )، نا تمام است .

2. دليل ديگر بر اثبات فرزند براى حضرت ، روايتى است كه ابن طاووس ‍ از امام رضا(ع ) نقل كرده است :

(( ... اللهم اعطه فى نفسه و اهله و ولده و ذريته و جميع رعيته ما تقر به عينه و تسر به نفسه ...(449) ))

الها! مايه چشم روشنى و خوشحالى امام زمان (ع ) را در او و خانواده و فرزندان و ذريه و تمام پيروانش فراهم فرما.

به اين روايت هم نمى توان استدلال كرد، چون :

الف . از جهت سند قابل اعتماد نيست .

ب . به زمان ولادت فرزندان اشاره ندارد كه پيش از ظهور است يا بعد از آن .

از اين جهت مجمل است .

3. روايت ديگرى نيز از ابن طاووس از امام رضا(ع ) نقل كرده است كه فرمود:

(( اللهم صل على ولاة والائمة من ولده ))(450) .))

اين روايت ، بنابر تصريح ابن طاووس ، متن ديگرى دارد به اين شكل :

(( اللهم صل على ولاة عهده و الائمة من بعده (451) .))

بنابراين ، روشن نيست كه مقصود فرزندان بعد از او مراد است ، يا امامان پس از او. علاوه بر اين كه اين دو روايت مربوط به بعد از ظهور حضرت است نه پيش از آن .

4. امام صادق مى فرمايد:

(( ... كاءنى ارى نزول القائم فى مسجد السهله باءهله و عياله .(452) ))

اين روايت نيز گذشته از ضعف سند، دلالتى بر اثبات فرزند براى امام زمان (ع ) پيش از ظهور ندارد. بنابراين ، اين گونه از روايات كه بدان اشارت كرديم ، در حدى نيستند كه وجود زن و فرزند را براى امام زمان (ع ) پيش از ظهور اثبات كنند. از سوى ديگر، رواياتى داريم كه با صراحت ، وجود فرزند را از آن حضرت نفى مى كند از آن جمله : مسعودى نقل مى كند: على بن حمزه ، ابن سراج و ابن ابى سعيد مكارى بر امام رضا(ع ) وارد شدند، على بن حمزه به حضرت عرض كرد: از پدرانت نقل كرده ايم كه هيچ امامى از دنيا نمى رود، تا فرزندش را ببيند؟

امام رضا فرمود:

((آيا در اين حديث ، روايت كرده ايد: مگر قائم ))(453)

برخى خواسته اند با تمسك به داستان ((جزيره خضراء)) بگويند كه امام عصر (ع )، فرزندانى دارد و بر آن جزيره ، زير نظرى وى ، جامعه نمونه و تمام اعيار اسلامى را تشكيل داده اند(454) .

لكن با بررسيهاى گسترده اى كه انجام گرفته ، جزيره خضراء، افسانه اى بيش نيست و هيچ واقعيت ندارد.(455)

علامه مجلسى اين داستان را جداگانه در نوا در بحار نقل كرده و مى نويسد:

((چون در كتابهاى معتبر بر آن دست نيافتم ، آن را در فصلى جداگانه آوردم ))(456) .

شيخ آقا بزرگ تهرانى اين داستان را داستانى تخيلى و رمانتيك شمرده است .(457)

افزون بر اين ، داستان به گونه اى است كه نمى توان آن را پذيرفت :

تناقضات فراوان ، سخنان بى اساس و... در سلسله سند آن ، افراد ناشناخته اى وجود دارند كه نمى توان بر آنان اعتماد كرد(458) . بنابراين ، از اين راه نمى توان زن و اولادى براى حضرت مهدى (ع ) ثابت كرد.

سرانجام

پرسشى در اين جا مطرح مى شود كه حضرت مهدى (ع ) چه مدت پس از ظهور زندگى مى كند و چگونه از دنيا مى رود.

آنچه مسلم است ، مدت حكومت و حاكميت مهدى (ع )، بايد به اندازه اى باشد كه پايه هاى ظلم و ستمگرى ويران گردد و بر جاى آن بنياد عدل و داد استوار گردد بدون ترديد، اين مساءله اساسى ، زمان مى طلبد و فرصت مى خواهد. كارى است كارستان و بنا نيست كه همه امور را آن حضرت بر اساس معجزه و روش غير عادى به پيش ببرد، بنابراين عقل و شواهد ديگرى اقتضا مى كند كه آن حضرت مدتى طولانى حيات داشته باشد تا بتواند در اين دنياى گسترده ، تحولى همه جانبه و فراگير، ايجاد كند و جهان را به اسلام و ارزشهاى اسلامى آشنا سازد.

اما اين مدت چه اندازه به طول مى انجام ، خيلى روشن نيست ، روايات وارده از طريق عامه و خاصه ، گوناگون است :

پنج ، بيست ، سى و چهل سال ، در منابع اهل سنت (459) .

نوزده ، بيست ، سيصد و نه سال ، در منابع شيعى (460)

اما اين كه چگونه از اين جهان خواهد رفت ، به مرگ طبيعى يا غير طبيعى ؟ اختلافهايى در روايات به چشم مى خورد.

برخى از روايات مى گويند كه آن حضرت مدتى حكومت خواهد كرد سپس وفات مى كند و مسلمانان بر او نماز مى گذارند.(461)

از بعضى از روايات استفاده مى شود كه مرگ آن حضرت طبيعى نخواهد بود و به دست جنايتكاران ، با مشخصاتى كه براى آنان در روايات ذكر شده ،

به شهادت مى رسد(462) .

بررسى و قضاوت در اين امر مبتنى بر دو مساءله است :

1. آيا همه امامان معصوم (ع ) شهيد مى شوند، يا امكان دارد كه به مرگ طبيعى از دنيا بروند. در فرض اول ، دليل و مستند آن چيست ؟

2. اگر در ساير ائمه (ع ) پذيرفتم كه همه به شهادت رسيده اند، نسبت به امام زمان (ع ) چه خواهد شد؟ اجل طبيعى يا شهادت ؟

بدون ترديد، امامان معصوم (ع ) تا زمان امام عصر (ع )، همگى معاصر با سردمداران پليد و حاكمان قسى القلب و خون آشامى بوده اند، آسايش و آرامش نداشته اند.

اما آيا همه آن بزرگواران ، به شهادت رسيده اند، يا خير، برخى از آنان به مرگ طبيعى از دنيا رفته اند، بين علماى شيعى نزديك به زمان معصوم ، اختلاف است :

شيخ صدوق بر اين باور است :

((همه معصومين (ع )، به اجل غير طبيعى از دنيا رفته اند... كسى كه چنين عقيده نداشته باشد از ما نيست .))(463)

شيخ مفيد، در جواب صدوق مى نويسد:

(( فاما ما ذكره ابوجعفر، رضى الله عنه ، من مضى نبينا و الائمة (ع ) بالسم والقتل فمنه ثابت و منه مالم يثبت و المقطوع به ان اميرالمؤ منين (ع ) الحسن (ع ) و الحسين (ع ) خرجوا من الدنيا بالقتل ولم يمت احدهم حتف انفه و ممن مضى بعدهم مسموما موسى بن جعفرو يقوى فى النفس امرالرضا(ع ) و ان كان فيه شك ، فلا طريق الى الحكم فيمن عداهم بانهم سموا او اغتيلوا او قتلوا صبرا، فالخبر بذلك ، يجرى مجرى الا رجاف و ليس بتيقنه سبيل ))(464) .))

آنچه را كه شيخ صدوق در رابطه با درگذشت پيامبر(ص ) و امامان معصوم (ع ) به ستم و قتل گفته ، برخى از آنها ثابت است و برخى مشكوك . اما شهادت اميرالمؤ منين على و امام حسن و امام حسين (ع ) به قتل حتمى و قطعى است . پس از ايشان ، مسموميت و شهادت موسى بن جعفر (ع ) نيز قطعى و مسلم است . درباره امام رضا(ع ) نيز قول قوى مسموميت و شهادت ايشان است ، گرچه جاى ترديد هست . اما در ديگر ائمه (ع ) راهى براى اثبات اين كه آنان به وسيله ستم يا ترور و يا قتل صبر، به شهادت رسيده اند، در دست نيست .

آنچه از راه احساسات گفته مى شود، يقين آور نخواهد بود.

علامه مجلسى پس از آن كه روايات را زير عنوان : (( انهم عليهم السلام لايموتون الا بالشهادة )) مى آورد، نظر شيخ مفيد را مورد نقد و بررسى قرار مى دهد و مى نويسد:

((با توجه به اخبار فراوانى كه مبنى بر شهادت ائمه (ع ) در دست است و نيز نمونه هاى خاصى كه در برخى از آنان وجود دارد، نمى توان آن را نفى كرد. البته غير از على و فاطمه و حسن و حسين و موسى بن جعفر و على بن موسى الرضا(ع ) كه دليل قطعى بر شهادت آنان داديم در ديگر ائمه (ع ) چنين دليل قطعى نداريم ، اما دليل بر نفى هم نداريم و قرائن و شواهد تاريخى مؤ يد شهادت آنان نيز هست . شايد مقصود شيخ مفيد هم نفى قطع و تواتر است ، نه رد دومى و نفى اصل مساءله .(465) ))

بزرگانى كه به شهادت همه امامان معصوم (ع )، به دست جنايتكاران قاتل هستند دلايلى دارند، از جمله : امام رضا مى فرمايد:

(( ما منا الا مقتول (466) .))

يا امام حسن مجتبى (ع ) مى فرمايد:

(( والله لقد عهد الينا رسول الله (ص ) ان هذا الامر عليكم اثنا عشر اماما من ولد على و فاطمة ، ما منا الامسموم او مقتول (467) ))

به خدا سوگند، پيامبر(ص ) به ما اين عهد و وعده را داد كه امر امامت را دوازده تن از فرزندان على و فاطمه (ع ) به دست خواهند گرفت و هر يك از آنان ، مسموم يا مقتول خواهند شد.

قائلين به شهادت ائمه ، اصل كلى را از اين روايات استفاده كرده اند و بر اين نظرند كه ساختار بدنى پيامبر(ص ) و امامان (ع ) به گونه اى است كه زمينه و ظرفيت حيات و عمر طولانى را دارند، مگر عارضه و حادثه اى از خارج بر آنان تحميل شود(468) .

ولى برخى از بزرگان كليت اين احاديث : (( مامنا الا مسموم او مقتول )) را نپذيرفته اند.

طبرسى مى نويسد:

((بسيارى از اصحاب ما، بر اين باورند كه امام حسن عسگرى (ع ) و ساير ائمه (ع ) با شهادت از دنيا رفته اند و بر اين معنى به روايتى از امام صادق (ع ) استدلال كرده اند كه : (( ما منا الا مقتول او شهيد)) و الله اعلم بحقيقة ذلك .(469) ))

جمله اخير ايشان گوياى اين معنى است كه شهادت همه ائمه (ع ) در نظر ايشان قطعى و مسلم نبوده است .

با توجه به نكات ياد شده روشن شد كه اگر نظر شيخ صدوق را بپذيريم و به روايات (( ما منا الا مسموم او مقتول )) پايبند باشيم و آنها را از نظر سند بپذيريم ، امام زمان (ع ) به دست جنايتكاران به شهادت مى رسد. ولى اگر قول شيخ مفيد را بپذيريم و به روايات : (( ما منا الا مسموم او مقتول )) پايبند نباشيم بايد بگوييم كه چگونگى مرگ آن عزيز، روشن نيست . والله اعلم .