بازگشت

42- تشرف جد آخوند ملا فتحعلي سلطان آبادي


آخـونـد مـلا فـتحعلى سلطان آبادى (ره ) از پدر مرحومش , كه از صلحاء و متقين بوده است , نقل فرمود: مـرحـوم ابوى با جمعى از زوار به كربلاى معلى مشرف شد و در منزلى كه از حرم مطهر دور بود, سـكنى گزيد.

عادت آن مرحوم اين بود كه در حرم مطهر مى ماند تايكى از همراهان آمده و ايشان را به منزل ببرد.

اتفاقا شبى , همراهان هر يك به ديگرى اعتماد نمودند و هيچ كدام به دنبال ايشان نرفتند و ايشان تا وقت بستن در حرم , آن جامشرف بود.

بعد از آن جا بيرون آمد و در صحن متحير و سرگردان شد.

نـاگـاه ديـد كه مردى به شكل اعراب كنارش حاضر است و او را به اسم صدا مى زند ومى فرمايد: فلانى , دوست دارى تو را به منزلت برسانم ؟ مـرحـوم پدرم مى گويد: ايشان دست مرا گرفت و از صحن بيرون آورد با خود گفتم ,من مردى غريب هستم و اين عرب را نمى شناسم و همراهم مقدارى پول هست ,نمى دانم اين عرب مرا به كجا مى برد؟ در اين فكر بودم كه ناگاه ديدم آن مرد ايستاد وفرمود: اين منزل تو است .

در حالى كه از صـحن مقدس تا آن جا, چند قدمى بيشترنيامده بوديم و اصلا گويا منزل ما متصل به صحن بود.

بـعـد هم رفقا و همراهان مرا, به اسم خود و شهرشان صدا زد.

آنها با عجله از منزل بيرون آمدند و وقـتـى در را گـشـودند,فورا گفتم : اين مردى را كه با من است , ملاحظه كنيد و نگه داريد, اما ايشان كسى رانديدند.

در خيابانها و كوچه هاى مسير متفرق شده و دنبال او گشتند, اما ابدا اثرى از اونيافتند