بازگشت

35- تشرف ديگري از حاج سيد احمد خوشنويس


حاج سيد احمد اصفهانى (ره ) براى ما نوشت : مـن بـه مسجدسهله مشرف مى شدم .

روز جمعه اى در حجره نشسته بودم كه ناگاه سيدمعمم و موقرى داخل شد.

ايشان قباى فاخر و عباى قرمزى پوشيده و به آنچه درگوشه حجره بود, نظرى انـداخت در آن جا تعدادى كتاب و ظرف و فرشى بود فرمود:اينها نياز دنيوى ات تامين مى كند.

تو هـر روز صـبـح بـه نـيابت از صاحب الزمان (ع )زيارت عاشورا بخوان و من ماهيانه براى تو خرجى مـى فرستم .

آن را بگير كه اصلامحتاج به احدى نباشى .

سپس مقدارى پول داد و گفت : اين مبلغ بـراى يـك ماه تو كافى است .

بعد از اين حرف به طرف در مسجد براه افتاد در حالى كه من قدرت نداشتم اززمين برخيزم .

زبانم هم بند آمده بود و هر چه خواستم صحبتى كنم , نتوانستم .

همين كه بيرون رفت , مثل اين كه زنجيرهايى آهنين به من بسته شده بود كه با رفتن ايشان باز شد و قدرتى پـيـدا كـردم .

بـرخـاسـتـم و از مـسـجـد خـارج شـدم , ولى هر قدر جستجوكردم , اثرى از آن آقا نديدم