بازگشت

34- تشرف حاج سيد احمد اصفهاني خوشنويس


حـاج سـيـد احـمـد اصفهانى , معروف به خوشنويس , كه از مهاجرين شهر سامرا در زمان ميرزاى شـيـرازى بـود و بـه هـمراه عالم عامل حاج ملا محمد على سلطان آبادى به حج مشرف شده بود, فرمود: در آن سفر چون وارد مكه معظمه شديم چند شتر را براى رفتن به منى از شخص شتردارى كه نامش صالح بود و به همين مناسبت به او صالح جمال مى گفتند, اجاره كرديم .

وقـتـى شـتـرها را از خارج شهر آوردند, يكى از آنها مفقود شده بود.

او حجاج را سواركرد و ايشان رفتند و گفت : بگذاريد حجاج بروند, من يك شتر مى فرستم كه شما رابدون تاخير و معطلى ببرد.

من تنها ماندم و در خانه اى كه منزل كرده بودم , جز يك پيرزن كه او را به خاطرحفاظت در آن جا گـذاشـتـه بودند كسى نماند, لذا من تنها و محزون و غمگين بدون اين كه چاره و علاجى داشته باشم , ماندم ضمنا من در خانه مطوف خود (راهنما) سيدجليل ميرزا ابوالفضل شيرازى , در طبقه چـهـارم مـنـزل سـكونت داشتم .

بر در خانه منتظر شتربان بودم كه الان شترى را مى فرستد و به حـجـاج ملحق مى شوم تا اين كه آفتاب غروب كرد و شب تاريك شد.

در آن وقت از پيرزن خواستم كـه بـه خـانـه صالح جمال رفته و خبرى بياورد و گفتم : يك ليره عثمانى به خاطر اين كار به تو مى دهم .

قبول نكرد و گفت : اگر هزار ليره هم بدهى خانه را رها نمى كنم .

بـا شـنـيدن اين جواب حال زار و رسوايى دنيا و آخرت مرا گرفت , زيرا حج من استيجارى بود.

به هـمـيـن دلـيـل به بالاى بام رفتم و گريه زيادى كردم و بر روى خاك به سجده افتادم و التجاء و استغاثه به حضرت صاحب الامر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف نمودم .

ناگاه مردى را ديدم كه شكل شـتـردارهـا بـود و در خـانـه ايـستاده و با او شترى است .

به آن پيرزن گفت : به سيد (سيد احمد اصفهانى و ناقل قضيه ) اطلاع بده و بگو كه صالح جمال مرا فرستاده است كه او را به حجاج برسانم .

پـيرزن به طبقه چهارم آمد و اثاثيه مرا برداشت و در خانه برد.

من هم پشت سر او رفتم .

آن شخص مرا به بهترين وجهى سوار كرد و زمام شتر را به دست من داد و فرمود: اصلا نترس اين شتر تو را به حـجـاج مـى رسـاند و از نظرم غايب شد.

براه افتادم , ولى يك ساعت نگذشته بود كه حجاج راديدم .

صالح جمال را حاضر كردم و موضوع را از او سؤال كردم .

گـفـت : مـن نـتـوانـسـتم براى تو شتر بفرستم و اين شتر هم از شترهاى من نيست و مثل آن در شترهاى حجاز يافت نمى شود, بلكه از شترهاى يمن است .

خلاصه مشاجره اى بين حجاج و مطوف و شـتردار افتاد و مطوف حكم كرد كه جمال بايد حبس و از اوجريمه گرفته شود.

اما جناب حاج مـلا مـحـمـد على سلطان آبادى دستور دادند كه اين مشاجرات را ترك كنيم تا نزاع خاتمه يابد و همين كار هم شد.

وقتى به مكه مراجعت نموديم و از اعمال حج فارغ شديم و حجاج خواستند به اوطان خود مراجعت نمايند, مطوف به دلالها دستور داد تمام شتربانان را جمع نمايند و آنهارا به حضور تمامى حجاجى كه باقى مانده بودند, بياورند, و از آنها سؤال شود كه كدام يك از جريان شتر اطلاع دارد و كدام يك از آنـهـا بـوده كـه به منزل من (صاحب قضيه )آمده است .

هيچ يك جوابى ندادند و اطلاعى از اين مطلب نداشتند.

بعد هم آن شتر رابه شصت ليره عثمانى خريدند و به من تقديم نمودند