بازگشت

32- تشرف مرد كاشاني مفلوج


در كتاب بحارالانوار آمده است كه عده اى از اهل نجف براى من نقل كرده اند: مـردى از اهل كاشان به نجف اشرف آمد و عازم حج بيت اللّه الحرام بود.

در نجف به مرض شديدى مـبـتلا و پاهاى او خشك شد و قدرت بر راه رفتن نداشت .

رفقايش اورا در نجف نزد يكى از صلحاء گـذاشـتـند.

آن مرد صالح حجره اى در صحن مقدس داشت و هر روز در را به روى او مى بست و بـراى تـمـاشا و جمع آورى در به صحرامى رفت .

روزى مرد كاشانى به آن شخص گفت : دلم تنگ شده و از اين مكان خسته شده ام امروز مرا با خود ببر و در جايى بينداز و بعد هر جا كه خواستى برو.

آن مردراضى شد و او را با خود به خارج شهر نجف برد.

آن جا مكانى بود كه به آن مقام حضرت قائم (ع ) مى گفتند.

مريض كاشانى مى گويد: مرا در آن جا نشاند و لباس خود را در حوضى شست و برروى درختى كه همان جا بود, انداخت و به طرف صحرا رفت .

من در آن مكان تنهاماندم و فكر مى كردم كه بالاخره كار من به كجا منتهى مى شود.

نـاگـاه جـوان خـوشـروى گـنـدمگونى را ديدم كه داخل صحن مقام شد.

به من سلام كرد وبه حجره اى كه در آن مقام بود, رفت و نزد محراب آن چند ركعت نماز با خضوع وخشوع بجا آورد كه من هرگز نماز به آن خوبى نديده بودم .

وقتى از نماز فارغ شد,پيش من آمد و احوال مرا پرسيد.

به او گفتم : به بلايى مبتلا شده ام كه سينه من از آن تنگ شده است نه خدا مرا از آن عافيت مى دهد, كه سالم گردم نه مرا از دنيا مى برد, تارها شوم .

آن مـرد بـه مـن فرمود: ناراحت نباش به زودى حق تعالى هر دو را به تو عطا مى كند و ازآن مكان رفت .

وقتى خارج شد, ديدم لباس دوستم كه آن را شسته بود, از روى درخت افتاد.

از جا برخاستم و آن را دوباره شسته و بر درخت انداختم بعد از آن باخود فكر كردم و گفتم : من كه نمى توانستم از جا برخيزم چطور شد كه بلند شدم و راه رفتم ؟ و باز وقتى بيشتر دقت كردم , هيچ گونه درد و مريضى در خود نديدم .

فهميدم كه آن بزرگوار حضرت قائم (ع ) بود و حق تعالى به بركت و اعجاز ايشان , مرا عافيت بخشيده است .

از صـحن آن مقام خارج شدم و به صحرا نظر كردم , اما كسى را نديدم .

خيلى ناراحت شدم كه چرا من آن حضرت را نشناختم .

بعد از مدتى صاحب حجره آمد و وقتى سلامت مرا ديد, متحير گشت و جـريـان را از مـن پـرسـيد.

من هم تمام قضيه را به او خبردادم .

او بسيار حسرت خورد كه فيض ملاقات آن حضرت از دستش رفته است .

با اوبه حجره رفتيم .

اهـل نـجـف مى گويند: مرد كاشانى سالم بود تا اين كه دوستان و رفقايش از حج برگشتند.

چند روز بـا ايـشـان بود.

دوباره مريض شد و فوت كرد و در صحن مقدس اميرالمؤمنين (ع ) دفن شد و درسـتـى آن دو مـطلبى كه حضرت ولى عصر (ع ) به اوخبر داده بودند, ظاهر شد, يكى عافيت از مرض و ديگرى از دنيا رفتن بود