37- تشرف سيد عطوه علوي حسني
37- تشرف سيد عطوه علوى حسنى
سيد باقر بن عطوه علوى حسنى مى گويد: پدرم - عطوه - زيدى مذهب بود.
ايشان مريض شد و مرضش طورى بود كه اطباء ازعلاج آن عاجز بـودند.
در ضمن از ما - پسران خود - به جهت اين كه شيعه دوازده امامى بوديم آزرده بود.
و مكرر مـى گـفـت : من شما را تصديق نمى كنم و به مذهبتان روى نمى آورم , مگر وقتى كه صاحب شما مهدى (ع ) بيايد و مرا از اين مرض نجات دهد.
اتـفـاقـا شـبـى در وقـت نـماز عشاء, ما همه يك جا جمع بوديم .
ناگهان فرياد پدر راشنيديم كه مـى گـويـد: بشتابيد.
وقتى با سرعت به نزدش رفتيم , گفت : بدويد و صاحب خود را دريابيد, كه همين لحظه از پيش من بيرون رفت .
مـا هـر قدر دويديم كسى را نديديم .
برگشتيم و سؤال كرديم : جريان چيست ؟ گفت :شخصى به نزد من آمد و گفت : يا عطوه .
گـفتم : تو كيستى ؟ فرمود: من صاحب الزمان و امام پسرانت هستم , آمده ام تو را شفابدهم .
بعد از آن دست دراز كرد و بر موضع درد كشيد و من چون به خود نگاه كردم اثرى از آن ناراحتى نديدم .
بعد از آن سيد عطوه علوى مدتهاى مديدى زنده بود و با قوت و توانايى زندگى كرد