بازگشت

30- تشرف مؤذن و خادم مدرسه سامرا


30- تشرف مؤذن و خادم مدرسه سامرا

آقـا مـيرزا هادى بجستانى مى گويد: از مؤذن و خادم مدرسه سامرا پرسيدم : اين چندسال كه در جوار اين ناحيه مقدسه به سر برده اى آيا معجزه اى مشاهده كرده اى ؟گفت : بلى , شبى براى گفتن اذان صبح به پشت بام حرم مطهر رفتم .

چند نفر را در آن جاديدم .

بـعـد از گـفتن اين مطلب ساكت شد.

گفتم : تمام قضيه را ذكر كن .

گفت : الان حال مساعدى ندارم سر فرصت آن را بيان مى كنم .

ايـن بود و چند مرتبه از او درخواست اتمام جريان را مى كردم , ولى ايشان همان جواب را مى دادند.

تـا شب بيست و دوم ماه صفر سال 1335, در حرم عسكريين (ع )مقابل ضريح مقدس به او گفتم : حكايت را بگو.

گفت : تا به حال قضيه را به احدى نگفته ام .

پنج سال قبل شب جمعه اى وارد صحن مـطهر شدم .

در پله هاى پشت بام هميشه قفل است .

آن را باز كردم و از پله ها بالا رفتم تا به فضاى پـشت بام رسيدم .

درفلان محل , هفت نفر از سادات را ديدم كه رو به قبله نشسته اند و بزرگوارى كـه عمامه سياه بر سر مبارك دارد, مانند امام جماعت جلوى آنهانشسته است .

من پشت سرايشان قرار گرفته بودم .

از يكى سؤال كردم : ايشان كيستند؟ گفت : اين بزرگوارحضرت صاحب الزمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف است و نماز صبح را به ايشان اقتدامى كنيم .

مشهدى ابوالقاسم گفت : من از هيبت نام مبارك آن حضرت , ياراى ماندن نداشتم , لذاروانه سمت مـقـابـل گشته , بالا رفتم .

صبح كه طالع شد, اذان گفتم و وقتى به زير آمدم درفضاى بام هيچ كس را نديدم