بازگشت

13- توسل آقا ميرزا ابراهيم شيرازي


عالم فاضل , آقا ميرزا ابراهيم شيرازى حائرى فرمود: زمـانى كه در شيراز بودم , چند حاجت مهم داشتم و متحير بودم كه چطور به آنها دست پيدا كنم , لذا سينه ام تنگ شده بود.

يكى از آن حاجتها توفيق زيارت كربلاى معلى و حضرت سيدالشهداء (ع ) بود.

چاره اى براى رسيدن بـه خـواسـتـه ام نديدم , مگر اين كه به ساحت مقدس حضرت بقية اللّه ارواحنافداه متوسل شوم , به هـمـيـن جهت حاجات خود را در عريضه اى كه از ائمه اطهار (ع ) روايت شده است , درج نمودم و نـزديـك غـروب آفـتـاب , در حالى كه تنهابودم , از شهر خارج شدم و كنار استخرى كه آب زيادى داشـت رفـتـم .

در آن جا, ازنواب اربعه حضرت ولى عصر (ع ), جناب حسين بن روح را صدا زده و آنـچـه را كـه در روايـات وارد شـده , عـرض كـردم و ايـشـان را واسطه خود با امام زمان (ع ) قرار دادم .

عـريـضـه را در آب انـداخته و هنگام غروب از دروازه ديگر شهر, وارد شدم .

از اين كار,غير از خداى تعالى هيچ كس مطلع نشد و به احدى هم نگفتم .

صـبـح روز بـعد به محضر استادى كه نزد او درس مى خواندم , رفتم .

تمام هم درسهاآن جا حاضر بـودند.

ناگاه سيد جليلى به لباس خدام حضرت ابى عبداللّه الحسين (ع )وارد شد و نزديك استاد نشست .

هيچ كدام از ما تا آن وقت او را نديده و نشناخته بوديم و بعدا هم او را در شيراز نديديم .

آن سـيـد مـتـوجه من شد و مرا به اسم مخاطب قرار داد و فرمود: ميرزا ابراهيم , بدان كه رقعه تو خدمت حضرت صاحب الزمان (ع ) رسيد و به آن بزرگوار تسليم شد.

از صـحبت ايشان مبهوت شدم .

ديگران هم معنى كلام سيد را نفهميدند, لذا از اوپرسيدند: جريان چيست ؟ فرمود: شب گذشته در خواب ديدم عده زيادى اطراف جناب سلمان محمدى (ره )جمع شده اند.

نزد آن حضرت رقعه ها و نامه هاى زيادى بود و ايشان مشغول نظركردن به آنها بودند.

وقتى جناب سلمان مرا ديدند به من فرمودند: برو نزد آميرزاابراهيم [علاوه بر اسم ساير مشخصات مرا نيز بيان نـمـوده بـود] و به او بگو رقعه اش دست من است .

و دست خود را بلند كرد.

سپس رقعه به حضرت حـجة عجل اللّه تعالى فرجه الشريف رسيد.

و در همان عالم رؤيا ديدم كه ايشان رقعه اى مهر كرده در دست داشتند.

در همان عالم خواب اين طور فهميدم كه نامه هر كس را آن سرور قبول كرد, آن رامهر مى كند و كسى كه حاجتش قبول نيست اصل آن را به او رد مى كند.

حاضرين و هم درسها راجع به صادق بودن خواب سيد از من پرسيدند.

من هم قضيه را برايشان بيان كرده و قسم خوردم كه احدى بر اين كارم مطلع نبوده است , لذا آنها مـرا بـشـارت دادند كه حاجاتم برآورده خواهد شد و همان طور هم شد,يعنى طولى نكشيد كه به زيارت كربلا موفق شدم چنانكه الان در اين جا (كربلا) هستم و ساير حوائجم هم بحمداللّه برآورده شد