بازگشت

9- توسل آقا محمد مهدي تاجر و شفاي او


علامه , آقا ميرزا محمد حسين شهرستانى اعلى اللّه مقامه در زوائد الفرائد ذكر فرموده است : از جـمله كرامات حضرت حجت منتظر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف , كه در سرداب مقدس ظاهر شد, آن است كه شخص لالى در آن جا شفا يافت .

اين خبر كم كم شايع شد تااين كه شنيديم كه آن شخص وارد كربلا شده است .

به قصد ملاقات او و تحقيق حال به منزلش رفتيم , اما در خانه نبود و چون بعد ازمراجعت به خانه خبردار شد كه حقير به قصد ملاقات او رفته بودم , عصر خود بارفقايش به منزل ما آمدند.

از جـمـلـه رفـقاى او حاج كربلايى اسماعيل تاجر شيرازى , ساكن كاظمين است .

غالب رفقايش از مـعـتـمـديـن هستند و با او از هند در كشتى بوده و كمال معاشرت را با هم داشتند.

همه شهادت دادند كه او لال بوده و از قراين هم يقين به لال بودن او حاصل شد.

اسم خود آن شخص آقا مهدى است .

شيرازى الاصل , كه ساكن ملينه , از نواحى چين بود.

حـاج كـربـلايـى اسماعيل بيان كرد: آقا مهدى پسر عموى من است .

حدود دو هزارتومان سرمايه تجارت داشت ولى كم كم در طى معاملات مختلف تلف شد و حالش به خاطر غصه اين امر و فكر و خـيـالات كـم كـم منجر به جنون گرديد و مدتى مجنون بود تا اين كه با معالجه و غيره , به مرور جـنـون او تـخـفيف يافت , ولى لكنت در زبان اوپيدا شد تا اين كه جنون كاملا رفع شد, ولى زبان كـاملا لال گشت و به جز با اشاره نمى توانست مطالب را تفهيم كند.

سه سال و اندى به اين حالت بود.

تا اين كه ما عازم زيارت عتبات شديم .

او هم به قصد توسل و استشفاء و ملاقات مادرش كه در عتبات بود, طالب زيارت گشت , لذا با ما به كشتى نشست تا به بغداد رسيديم .

در اين حال قطار به سامرا مى رفت .

من او را به زيارت آن جا روانه كردم و خود در كاظمين ماندم .

بعد خود آقا مهدى در بيان قضيه سامرا گفت : روز پـنج شنبه , نهم ماه جمادى الثانيه سال 1299, كه همين امسال است وارد سامراشدم و بعد از زيارت حرم مطهر, پاى منبر روضه خوانى , نشستم .

سيد عباس بغدادى روضه خواند و من گريه كردم و در دل ملتجى و متوسل بودم .

صبح جمعه نيز بـه مـنـزل بعضى از طلاب كه مجلس روضه خوانى داشتند رفتم و ازآن جا به منزل حجة الاسلام حـاج مـيـرزا مـحـمد حسن شيرازى سلمه اللّه تعالى رفته , و بااشاره التماس دعا كردم .

ايشان نيز اظهار محبت نمودند و دعا كردند.

بـعد ازمنزل ميرزاى شيرازى , به سرداب مشرف شدم اما كسى را نيافتم كه برايم زيارت بخواند.

به مـنزل مراجعت كردم و دوباره رفتم و كنار در سرداب ايستادم و برديوار نوشتم كه من لالم , براى من زيارت بخوانيد.

شيخ على روضه خوان از سرداب بيرون آمد آن نوشته را به ايشان نشان دادم .

او به سيدى گفت : اين شخص را زيارت بده .

گفت : پول بياورد.

شيخ على پولى از خود به او داد و سيد مرا به سرداب برد و زيارت داد.

بـعـد از زيارت مرا نزد صفه غيبت خواستند و چون تاريك بود و من غريب و تنهابودم , مى ترسيدم .

عاقبت رفتم و ديدم در آن جا چاهى است دو نفر كه آن جا نشسته بودند, براى من زيارتى خواندند و چيزى خواستند.

من يك قمرى به ايشان دادم بعدخم شدم و لب چاه را بوسيدم و حاجت خود را عرض كردم .

پس از زيارت , به صحن سرداب آمدم و ايستادم كه نماز زيارت را بخوانم .

تكبير را مثل هميشه به اشاره گفتم و شروع به قرائت كردم .

در اين هنگام ناخودآگاه زبانم به بسم اللّه الرحمن الـرحيم جارى شد قرائت و اذكار را به تجويد خواندم و بعد از نماز دو تسبيح استغفار كرده وصيغه تـوبـه را خواندم .

بيرون آمدم و به هر كه رسيدم , سلام كردم تا آن كه اشخاصى كه حالت قبلى مرا ديده بودند, رسيدند و مطلب را فهميدند.

آنها اطرافم را گرفتند وجامه ام را پاره كردند و ازدحام نمودند.

عاقبت به منزل گريختم .

صبح به منزل جناب حجة الاسلام ميرزاى شيرازى رفتم , چون به دنبال من فرستاده بودند.

قضيه را سؤال نمودند و فرمودند: قرائت خود را بخوان .

وقتى خواندم , عرض كردم : من چند سال است كه قرائت نكرده ام , طبعا پسند سركارنخواهد بود.

فرمودند: بسيار خوب خواندى .

جمعى از زوار كه در آن جا بودند, خواهش كردند كه چراغان كنند و چون اجازه يافتند, چراغانى با شكوهى انجام دادند.

آقا ميرزا محمد عسكرى تهرانى , صاحب مستدركات بحارالانوار, فرمودند: در شب اول چراغانى كه مرحوم آية اللّه مجاهد, مرحوم ميرزاى شيرازى , نيز حضور داشتند,طنابى كه از گلدسته شرقى به گـلـدسته غربى بسته بودند و تعداد زيادى فانوسهاى شيشه اى به آن آويخته بود, گسيخته شد, ولـى فـانوسها چه آنها كه روى پشت بام ايوان افتادند و چه آنها كه روى هم ريختند, از اعجاز ائمه عسكريين (ع ) هيچ آسيبى نديدند