8- توسل سيد عبدالرحيم خادم مسجد جمكران
سيد عبدالرحيم , خادم مسجد جمكران مى گويد: شـب جـمعه اى , جمعيت زيادى به مسجد جمكران آمده بودند.
من از الاغ خود غافل بودم و وقتى متوجه شدم و به سر وقتش رفتم , حيوان و كره اش را نديدم .
الاغ حدودچهل تومان ارزش داشت
مدتى در اطراف شهر به دنبالش مى گشتم .
از شخصى شنيدم كه مى گفت : الاغى را بااين نشانى بـه طـرف كاشان مى بردند.
كسى را به آن طرفها فرستادم , ولى ديد حيوان مانيست .
بعد از آن كه مـايـوس و نااميد شدم , به مسجد آمدم و عرض كردم : يا حجة اللّه (حضرت ولى عصر(ع )) من خادم اين مسجد هستم جزاى خدمت من آن است كه الاغ مرا ببرند؟ من نابينا هستم , سوار او مى شدم و بـراى خدمت به مسجد مى آمدم حال جزاى من اين است ؟ حتما بايد تا جمعه آينده كارى كنيد كه الاغ خـودش بـيـايد وسوار آن شده و به منزل بروم و تا نيايد از اين مكان نخواهم رفت , و گريه ام گرفت .
روز جـمـعه شد و تا ظهر خبرى نشد, لذا بعد از ظهر به مسجد رفته و باز عرض كردم :يا حجة اللّه روز جمعه شد و الاغ من نيامد.
صبر كردم تا عصر شد.
نـاگـاه كـسى آمد و گفت : دامادت سوار بر الاغ مى آيد.
وقتى رسيد, سؤال كردم : از كجاپيدايش كردى ؟ گـفـت : شـخـصى از اهل ساوه آن را به قبرستان بزرگ قم آورده بود تا بفروشد.
همين كه تا نگاه كـردم حـيوان را شناختم و آن را گرفتم .
مرد ساوه اى گفت : شخصى در ساوه اين الاغ را آورد و مـن خـريـدم , اما تعجب كردم كه چرا به اين ارزانى به من داده است , چون قيمتش زيادتر از اينها است لذا آن را آوردم تا در قم بفروشم , شايد استفاده اى بكنم .
بالاخره دزد را پيدا كرده و پول را پس گرفتند و سيد عبدالرحيم از بركت اين مسجد وتوسلش به امام عصر (ع ) به مراد خود رسيد