3- توسل ورام بن ابي فراس
سيد بن طاووس (ره ) مى گويد: رشيد ابوالعباس بن ميمون واسطى قضيه اى در مسيرسامرا براى من نقل كرد و گفت : زمـانـى شـيخ ورام بن ابى فراس (ره ) (جد من ) به خاطر ناراحتى كه از مغازى (ظاهرا نام شخصى اسـت ) پيدا كرده بود, از حله به كاظمين رفت و روزى كه من به قصد زيارت سامرا حركت كردم , در كاظمين ايشان را ديدم .
هوا بسيار سرد بود و من مقصد خود رابراى شيخ گفتم .
ايشان فرمود: مى خواهم با تو رقعه اى بفرستم كه آن را به همراه خود داشته باشى .
وقتى به سرداب مـقـدس رسـيـدى و وارد آن جـا شدى آخرين نفرى باش كه خارج مى شود همان وقت نامه را در سرداب بگذار و بيرون بيا.
صبح به آن جا برو اگر رقعه را در جاى خود نديدى به احدى چيزى نگو.
ابـوالـعباس واسطى مى گويد: من اين دستورات را انجام دادم صبح هم رقعه را نيافتم وبه طرف منزل برگشتم .
شـيـخ , پـيـش از رسـيدن من با ميل خود به حله برگشته بود.
بعدا در موسم زيارت او رادر حله ملاقات كردم و فرمود: آن حاجت را به من مرحمت كردند.
سپس ابوالعباس گفت : اين حديث را بعد از فوت شيخ تا به حال به احدى نگفته بودم