1- توسل ملا محمود عراقي و امام جمعه تبريز
ملا محمود عراقى (ره ) در كتاب دارالسلام مى فرمايد: سـال 1266, بـا امـام جمعه تبريز, حاج ميرزا باقر تبريزى (ره ), در تهران بودم و در خانه آقا مهدى ملك التجار تبريزى منزل داشتيم .
من مهمان امام جمعه بودم , ولى ايشان به خاطر اين كه از طرف شـاه اجازه نداشت به تبريز مراجعت كند و با من هم انسى داشت , مرا نزد خود نگه داشت و مخارج خـورد و خـوراكم را مى داد.
من هم چون فكرنمى كردم مسافرت طول بكشد, تهيه نديده بودم به هـمـيـن جهت از نظر مخارج جانبى از قبيل حمام و امثال اينها در فشار بودم و چون كسى را هم نمى شناختم , نمى توانستم قرض بگيرم .
روزى در ميان تالار حياط, با امام جمعه نشسته بودم .
براى استراحت و نماز برخاستم و به اتاقى كه در بالاى شاه نشين تالار واقع است , رفتم و مشغول خواندن نماز ظهر وعصر شدم .
بعد از نماز, در طـاقـچـه اتـاق كتابى ديدم .
آن را برداشته و گشودم ديدم ترجمه جلد سيزدهم بحار است كه در احـوالات حـضرت حجة (ع ) مى باشد.
وقتى نظر كردم , قضيه ابى البغل كاتب در باب معجزات آن حضرت را ديده و خواندم .
بعداز خواندن قضيه با خود گفتم : با اين حالت و شدتى كه دارم , خوب اسـت ايـن عمل راتجربه نمايم .
برخاستم , نماز و دعا و سجده را بجا آوردم و از خداى متعال براى خودفرج را طلب كردم .
بعد هم از غرفه پايين آمدم و در تالار نزد امام جمعه نشستم .
نـاگـاه مـردى از در وارد شـد و نامه اى به دست ايشان داد و دستمال سفيدى جلويش گذاشت .
وقتى نامه را خواند آن را با دستمال به من داد و گفت : اينها مال تو مى باشد.
ملاحظه كردم ديدم آقـا عـلـى اصـغـر تاجر تبريزى , كه در سراى امير تجارتخانه داشت ,بيست تومان پول در دستمال گذاشته و در نامه اى به امام جمعه نوشته كه اين را به فلانى بدهيد.
وقتى خوب دقت كردم , ديدم كـه از زمـان تمام شدن دعا و استغاثه , تازمان ورود نامه و دستمال , بيشتر از آن كه كسى از سراى امير بيست تومان بشمارد ونامه اى بنويسد و به اين جا بفرستد, وقت نگذشته بود.
جريان را كه ديدم تعجب كردم و سبحان اللّه گويان خنديدم .
امام جمعه از علت تعجب من پرسيد.
واقعه را براى او نقل كردم .
گفت : سبحان اللّه پس من هم براى فرج خود اين كار راانجام دهم .
گفتم : زود برخيز.
او هـم برخاست و به همان اتاق رفت .
نماز ظهر و عصر را خواند و بعد از نماز, عمل مذكور را انجام داد.
خيلى نگذشت , اميرى را كه سبب احضار او به تهران شده بود,ذليل و معزول كرده و به كاشان فرستادند و شاه به عنوان عذرخواهى نزد امام جمعه آمد و ايشان را با احترام به تبريز برگردانيد.
بعد از آن , اين عمل را ذخيره كردم و در مواقع شدت و حاجت به كار مى بردم و آثارسريع و غريبى مشاهده مى نمودم ديگر, از جمله اين كه : سـالـى در نـجف اشرف مرض وباى شديدى آمد بعضى از مردم را هلاك و بعضى ديگررا مضطرب كرده بود.
وقتى اين وضع را ديدم از دروازه كوچك شهر نجف بيرون رفتم و در خارج دروازه , اين عمل را تنها بجا آوردم (در قضيه قبل به آن اشاره شد) ورفع وبا را از خدا خواستم .
روز بعد به آشنايان خبر دادم كه وبا رفع شد.
گفتند: از كجا مى گويى ؟ گفتم : دليلش را نمى گويم , اما تحقيق كنيد, اگر از ديشب به بعد كسى مبتلا نشده باشد,راست است .
گفتند: فلان و فلان امشب وبا گرفته اند.
گفتم : نبايد اين طور باشد, بلكه بايد پيش از ظهر ديروز و قبل از آن بوده باشد.
وقـتى تحقيق نمودند همان طور بود كه من گفته بودم و بعد از آن , ديگر مرض در آن سال ديده نشد و مردم آسوده شدند, ولى علت را ندانستند.
مـكرر اتفاق افتاده است كه برادرانى را در شدت ديده ام و به اين عمل واداشته و آنهاسريعا به فرج رسـيده اند.
حتى يك روز در منزل بعضى از برادران بودم .
آن جا برشدت و مشكلاتش مطلع شدم .
اين عمل را به او تعليم نموده , به منزل آمدم .
بعد ازمدتى صداى در بلند شد ديدم همان مرد است و مى گويد: از بركت دعاى فرج , براى من فرجى حاصل شد و پولى رسيد تو هم هر قدر لازم دارى بردار.
گفتم : من از بركت اين عمل به چيزى احتياج ندارم , اما بگو ببينم جريان چيست ؟ گـفت : من بعد از رفتن تو, به حرم اميرالمؤمنين (ع ) مشرف شدم و اين عمل را بجاآوردم .
وقتى بيرون آمدم , در ميان ايوان مطهر كسى به من برخورد و آن قدرى كه نيازداشتم در دست من پول نهاد و رفت .
خـلاصـه من از اين عمل آثار سريعى ديده ام اما در غير موارد حاجت و اضطرار به كسى نداده و به كـار نـبـرده ام , زيـرا از ايـن كـه آن بـزرگوار عجل اللّه تعالى فرجه الشريف اين دعا را دعاى فرج ناميده اند, معلوم مى شود كه در وقت فشار و شدت اثر مى نمايد