بازگشت

14- رؤياي صادقه آقا شيخ حسن تويسركاني


عالم محقق شيخ حسن تويسركانى فرمود: اوايـل جـوانـى كه در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم , امر معيشت بر من سخت مى گذشت .

بنا گذاشتم فقط به قصد دعا براى توسعه حال به كربلا مشرف شوم .

اولـى كـه وارد شـدم , شـب را خوابيدم , در حالى كه هنوز به حرم حضرت سيدالشهداء(ع ) مشرف نشده بودم در خواب به حضور حضرت بقية اللّه ارواحنا له الفداء رسيدم .

فرمودند: فلانى دعا كن .

عرض كردم : مولاجان , من فقط به قصد دعا كردن مشرف شده ام .

فـرمودند: خيلى خوب , اين جا بالاى سر است .

دعا كن .

من دست به دعا برداشتم و باتضرع و زارى دعا كردم .

فرمودند: نشد.

دو باره بهتر از اول مشغول به دعا كردن شدم .

باز فرمودند: نشد.

مرتبه سوم , به جد و جهد, آن گونه كه بلد بودم , در دعا اصرار نمودم .

باز فرمودند:نشد.

در اين جا من عاجز شدم و عرض كردم : آقاجان , دعا كردن وكالت بردار هست يانه ؟ فرمودند: بله هست .

عرض كردم : من شما را وكيل كردم كه براى من دعا بفرماييد.

حـضـرت فـرمـودند: خيلى خوب , و دست به دعا برداشته براى من دعا كردند.

و من دراين جا از خواب بيدار شدم .

چـون بـه نـجف اشرف , برگشتم , شخص تاجرى از اهل تويسركان , كه ساكن تهران بود, به زيارت عـتـبـات مـشرف گرديد و به حضور مبارك حجة الاسلام ميرزاى رشتى (ره ) رسيد و چون شيخ حسن تويسركانى از شاگردان مبرز ايشان بود, به همين جهت مرحوم ميرزاى رشتى , توصيف او را در نزد تاجر تويسركانى بسيار نمودند وبالاخره فرمودند: دخترت را به او بده .

حـاجـى تـاجـر فـورا قبول كرد.

پس از چند روز جناب شيخ حسن , صاحب عيال وثروت و خانه و زندگى گرديد