10- رؤياي صادقه سيد حسن
آقاى ميرزا هادى بجستانى فرمود: رفيق متدينم سيد حسن نقل كرد: چله اى گرفتم , يعنى چهل شب چهارشنبه به مسجدسهله مشرف مى شدم .
شب چهارشنبه چهلم بزرگوارى را با كمال مهابت در عالم رؤيا ديدار نمودم , ولى صورت مباركش را نديدم .
فرمود: برخيز كار تو درست شد.
وقت نماز است كار تو درست شد.
از خواب بيدار شدم , ديدم يك ساعت به صبح مانده است مشغول نماز شب شدم .
وقتى به نجف اشرف مراجعت كردم , چند روزى گذشت , اما اثرى نيافتم .
بنا گذاردم كه يك چله ديگر به مسجد بروم .
عـصـر سه شنبه براه افتادم در بازار مردى به من رسيد و گفت : من صد ليره وجوه شرعيه بر ذمه دارم و مـى خـواهم به مكه مشرف شوم .
اين مبلغ را با تو به بيست ليره مصالحه مى كنم كه هشتاد لـيـره به من ببخشى .
من قبول كردم .
صد ليره به عنوان خمس دريافت كردم و هشتاد ليره اش را بخشيدم .
او به مكه رفت و بعد از آن هم رسيدگيهايى به من نمود