8- رؤياي زني از اهل سنت و شفاي چشمان او
سيد محمد سعيد افندى خطيب مى گويد: زنـى از اهل سنت به نام ملكه , كه همسرش شخصى به نام ملا امين بود و اين شخص در مكتبخانه حـمـيـدى واقـع در نـجف اشرف معاون بود, شب سه شنبه دوم ربيع الاول سال 1317 به سردرد شـديـدى مـبـتلا شد و صبح هم نور از دو چشمش رفت و نابيناگرديد به طورى كه هيچ چيز را نمى ديد.
مـرا از ايـن جـريـان مـطـلـع كـردنـد.
بـه شـوهرش ملا امين گفتم : شبانه او را به حرم حضرت امـيـرالمؤمنين (ع ) ببر و آن حضرت را نزد خداوند شفيع قرار بده , شايد به بركت ايشان به اين زن شفا كرامت فرمايند.
آن شـب كـه شب چهارشنبه بود, به خاطر شدت دردى كه زن در سر خود احساس مى كرد, تعلل نمودند و به حرم مطهر نرفتند, ولى درد چشم قدرى تخفيف پيدا كرده ,و آن زن به هر صورتى بود خواب رفته بود.
در عالم رؤيا ديد كه خود و شوهرش -ملا امين - با زنى ديگر به نام زينب در حال تـشرف به حرم حضرت اميرالمؤمنين (ع )هستند.
در بين راه گويا مسجد بزرگى را ديده بود كه مـمـلو از جمعيت است .
براى تماشا كردن داخل آن مسجد شدند.
يك نفر از آن جمعيت صدا زد: يا ملكه , نترس , ان شاءاللّه هر دو چشم تو شفا مى يابد.
ملكه مى گويد گفتم : تو كيستى ؟ آن بزرگوار فرمود: منم مهدى .
زن در حـالـى كـه خـوشحال و مسرور بود,از خواب بيدار شد و صبح (روز چهارشنبه سوم ماه ) با زنـهاى زيادى از نجف اشرف خارج و وارد مقام حضرت مهدى (ع ) دروادى السلام شدند.
ملكه به تـنـهايى داخل محراب آن مقام شريف شد و شروع به تضرع و زارى نمود.
پس از گريه زياد, حالت غشوه اى به او دست داد.
در آن حال مشاهده كرد دو مرد جليل , كه يكى از آنها بزرگتر از ديگرى و جـلـو بـود و يـكـى كـوچـكـتـر و در پـشت سر قرار داشت , حضور دارند.
آن مرد بزرگتر به ملكه فرمود:نترس و به خود وحشت راه مده .
ملكه گفت : تو كيستى ؟ فـرمود: منم على بن ابيطالب و اين مردى كه پشت سر من است , فرزندم مهدى است .
بعد آن مرد بـزرگـتـر به زنى كه آن جا ايستاده بود, دستور داد و فرمود: اى خديجه ,برخيز و دست خود را بر چـشـمـهـاى ايـن ضعيفه بكش .
آن زن برخواست و برچشمهاى ملكه دست كشيد و او هم در اين هنگام , از حالت غشوه به خود آمد و ديدكه چشمهايش از اول نورانى و بيناتر شده اند.
زنهايى كه با او بودند, بالاى سر او جمع شدند و صداى خود را به صلوات بلندنمودند به طورى كه اكثر اهل نجف اشرف صداى آنها را از وادى السلام مى شنيدند.
از جـمله افرادى كه صداى آنها را مى شنيد, ناقل قضيه است .
ايشان مى گويد: الان حدود چهارده سال است كه از آن قضيه مى گذرد, ولى صداى آنها هنوز گوشهايم راپر كرده است
بـا همين كيفيت ملكه را وارد نجف نمودند و به حرم حضرت اميرالمؤمنين (ع )بردند و چشمهاى آن زن بهتر از اول شد