4- رؤياي صادقه شيخ عبدالحسين حويزاوي
شيخ عبدالحسين حويزاوى فرمود: بـيـسـت و پـنـج سال قبل , رئيس شهردارى نجف اشرف مردى به نام ميرزا احمد كه كاروانسراى مصلى , متعلق به اوست , بود.
او مرد متدين خوبى بود و به اجبارشهردارش كرده بودند.
شـبـى در عـالـم رؤيـا ديدم , در محلى دو تخت گذاشته اند و در وسط, سجاده اى پهن كرده اند و نـامـوس دهـر, حـضـرت بـقـيـة اللّه (ع ), روى سـجاده تشريف دارند و همان مردمتدين (رئيس شـهـردارى ) نـزد آن سـرور حـاضر است .
حضرت با تندى به او فرمودند:چرا داخل شغل حكومتى شدى و اسم خود را در زمره آنها محسوب داشتى ؟ در آن بـين حضرت فرمايشى فرمودند, ولى آن مرد فرمايش حضرت را نفهميد من خواستم گفته ايـشـان را بـه او بـفـهمانم , لذا گفتم : حضرت حجت (ع ) مى فرمايند: ولاتركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم الن ار
حضرت روى مبارك به من نمود و فرمود: پس تو چرا آنها را مدح مى كنى ؟ عرض كردم : تقيه مى كنم .
حضرت دست مبارك را بر دهان خويش گرفته و تبسم كنان سه مرتبه فرمودند: تقيه ,تقيه , تقيه .
به عنوان رد و انكار بر من , يعنى چنين نيست و از روى خوف و تقيه نيست كه آنها را مدح مى كنى .
دو باره متوجه رئيس شهردارى شدند و فرمودند: هفت روزبيشتر از عمر تو باقى نمانده است .
فردا برو و مهر حكومتى را رد كن .
روز بعد اول صبح از خانه بيرون آمدم و در فكر خواب خود بودم .
ديدم بعضى به يكديگر مى گويند: خـبـر دارى چـه شد؟ رئيس شهردارى نزد حكومت رفته و استعفاداده و كليدها را به آنان تسليم نموده است .
من تعجب كردم ! روز بعد ميرزا احمد مريض شد و حالش دگرگون گرديد.
با خود گفتم بروم و او راعيادت كنم .
وقـتـى وارد خانه اش شدم , ديدم حالش خوب نيست و از هوش رفته است .
نزد او نشستم , چون به هـوش آمـد, چـشـم باز كرد و هنگامى كه نظرش به من افتاد, گفت : ها يا شيخ انت چنت حاضر, يعنى اى شيخ تو هم در آن جا حاضر بودى .
و دست مرا گرفته , با كمال ضعف و زارى گفت : تو در آن مجلس بودى و آنچه آن جابود ديدى و شنيدى .
من خواستم به او آرامش و دلدارى بدهم گفتم : بلى و ان شاءاللّه تعالى تو خوب مى شوى .
گفت : چه مى گويى ؟ مطلب از همان قرار است و من رفتنى هستم .
اهـل مجلس و حضار هيچ كس متوجه نشد كه ما چه مى گوييم , بلكه خيال كردندسابقه اى با هم داريم كه چندى قبل جايى بوده ايم و مطلبى واقع شده است .
بـه هـر حال مرض ميرزا احمد كم كم شديدتر شد تا سر وعده بعد از هفت روز رحلت كرد و از دنيا رفت