2- رؤياي همد شيخ حر عاملي
شيخ حر عاملى مى فرمايد: روز عـيدى در روستاى مشغرا (از مناطقى كه آن مرحوم در آن جا سكونت داشته اند)در مجلسى كه از طلاب و صلحاء تشكيل شده بود, نشسته بوديم .
من به آن جمع گفتم : اى كاش مى دانستيم كه در عيد آينده , كدام يك از ما زنده و كدام يك از دنيا رفته است .
مـردى كـه نـامـش شـيـخ محمد و همدرس ما بود, گفت : من مى دانم كه تا عيد ديگر زنده ام و همچنين عيد بعد از آن و حتى عيد بعد و تا بيست و شش سال ديگر در دنيا هستم .
ومعلوم بود كه در اين گفته سخت قاطع است و مزاح نمى كند.
به او گفتم : مگر علم غيب مى دانى ؟ گـفـت : نه , ولى زمانى مرض سختى داشتم و مى ترسيدم كه در حالى كه هنوز هيچ عمل صالح و زاد و تـوشه اى برنداشته ام , بميرم .
در عالم رؤيا حضرت بقية اللّه ارواحنا فداه رازيارت كردم .
ايشان فـرمودند: نترس , خداى متعال تو را از اين مرض شفا مى دهد و تابيست و شش سال ديگر زندگى خـواهـى كرد.
آنگاه جامى كه در دست مباركشان بودبه من عطا فرمودند.
آن را نوشيدم و مرضم رفع شد و شفا پيدا كردم و يقين دارم كه اين رؤيا, رؤياى شيطانى نيست .
شيخ حر عاملى مى گويد: وقتى اين سخن را از شيخ محمد شنيدم تاريخ آن را كه سال1049 بود, يـادداشت كردم و مدتى گذشت .
در سال 1072, به مشهد مقدس هجرت كردم .
وقتى سال آخر از بيست و شش سال شد, به دلم افتاد كه مدت مقرر گذشته است , لذا به تاريخ رجوع و آن را حساب كردم ديدم كه از آن زمان (روز عيدى كه درمجلس نشسته بوديم ) بيست و شش سال مى گذرد.
با خود گفتم اين مرد بايد از دنيارفته باشد.
حـدود يـكـى دو مـاه گـذشت كه از طرف برادرم نامه اى رسيد, چون او در همان مناطق قبل از هجرت من بود.
در آن نامه نوشته بود كه شيخ محمد در همان سال وفات كرده است