بازگشت

1- رؤياي ملا محمود عراقي


مرحوم ملا محمود عراقى مى فرمايد: سـال 1273, كـه سال سوم مجاورتم در نجف اشرف بود, شبى در خواب ديدم كه از درقبله صحن مطهر وارد شدم و ازدحام زيادى در آن جا بود.

از شخصى پرسيدم : علت اين اجتماع چيست ؟ گـفـت : مـگر نمى دانيد كه حضرت صاحب الامر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف ظهور فرموده اند والان در صحن تشريف دارند و مردم با ايشان بيعت مى كنند؟ بـا شـنـيـدن اين مطلب متحير شدم كه اگر بروم و بيعت كنم شايد آن حضرت نباشند وبيعت را بـاطـل كـرده باشم و اگر اين كار را نكنم شايد ايشان خود حضرت باشند, كه درآنصورت بيعت با حق ترك شده است .

بـا خـود گـفـتم مى روم و با او اظهار بيعت كرده , دست خود را به سويش دراز مى كنم اگرامام است , كه مى داند من در امامت او شك دارم , لذا دست خود را كشيده و بيعت مراقبول نخواهد كرد آن وقت خواهم فهميد كه ايشان امام هستند و بيعت خواهم كرد.

اگر امام نباشند, از قلب من خبر نـداشـتـه و دست خود را براى پذيرفتن بيعت به طرف من دراز مى كنند و معلوم مى شود كه امام نيستند و با ايشان بيعت نمى كنم و دست خودرا مى كشم .

اين علامت را پيش خود قرار دادم و وارد صحن شدم و جمال بى مثال آن حضرت رازيارت كردم و يـقين نمودم كه اين شخص , خود حضرت مى باشند و از قلب خودغفلت كرده , دست خود را براى بـيـعـت دراز نـمـودم .

آن بزرگوار وقتى اين كار مراديدند, دست مبارك خود را كشيدند.

من از ملاحظه اين عمل امام (ع ) خجل وپريشان شدم و چون حضرت اين حالت را ديدند, تبسم نموده و فـرمـودند: دانسته شدكه من امامم .

و سپس دست مبارك را دراز كردند و به بيعت اشاره نمودند.

در ايـن لـحـظه من به ياد مطلب قلبى خود افتاده , خوشحال شدم و بيعت نمودم و از شدت شوق , مشغول دور زدن به گرد وجود منور و مطهر ايشان شدم .

نـاگـاه يـكى از آشنايان متدين , از دور ظاهر شد.

صدايش كردم كه حضرت ولى عصرارواحنافداه ظـهـور فرموده اند.

تا اين جمله را شنيد آمد و بدون تامل با آن بزرگوار بيعت كرد و دور حضرتش مى گشت .

در اين اثنا بود كه از خواب بيدار شدم .

خـواب دومى كه ديدم , به فاصله چند سال پس از آن واقعه و در همان مكان مقدس (نجف اشرف ) بـود.

اين خواب را بعد از آن كه مدتى در عاقبت كار خود زياد به فكرفرو مى رفتم , مشاهده كردم , چـون مـى ديـدم بـسـيـارى از گذشتگان و جوان ترها ومعاصرين , اوايل عمر خود, در زمره اخيار بوده اند, ولى بعدها اعتقاداتشان فاسد و باهمان عقايد فاسد از دنيا رفته اند.

ايـن انديشه و خيال , به طورى قوت گرفت كه باعث تشويش و اضطراب خاطرم گرديد.

تا آن كه شـبـى در عـالم رؤيا, ديدم حضرت ولى عصر (ع ) در مسجد هندى (ازمساجد معتبر نجف اشرف ) تـشـريـف دارنـد و در انتهاى مسجد ايستاده اند.

جمعيت ,حضرت را احاطه كرده و من نزديك در ايستاده بودم و منتظر بودم كه هنگام خروج ,به محضرشان شرفياب شوم .

نـاگـاه آن بـزرگـوار بـه قصد بيرون رفتن , تشريف آوردند وقتى به من نزديك شدندخودم را بر پـاهـاى مـبـارك آن بـزرگوار انداختم و گريان شدم و عرضه داشتم : فدايت شوم عاقبت كار من چـطـور خـواهـد شـد؟ آن حـضـرت دست مبارك را دراز كرده و باعطوفت و مرحمت دست مرا گرفتند و از خاك برداشتند و بعد با تبسم و ملاطفت فرمودند: بى تو نمى روم .

من در همان عالم رؤيا فهميدم كه منظور حضرت آن است كه بدون تو وارد بهشت نمى شوم .

تا اين بشارت را شنيدم , از نهايت شادى بيدار شدم و ديگر از افكار سابق آسوده خاطر گرديدم