بازگشت

16- مكاشفه محمد علي حائري كاتب العبقري الحسان


كاتب و نسخه نويس كتاب شريف العبقرى الحسان , جناب آقاى محمد على حائرى ,مى نويسد: هـنـگامى كه مشغول نوشتن اين كتاب بودم و تقريبا دو ثلث آن تمام شده بود, در ماه صفر خود و همسر و طفل يك ساله و مادر و برادرم يكباره به مرض حصبه (تيفوئيد)مبتلا شديم و در يك اتاق در بستر افتاده بوديم .

زنى سالخورده پرستار همه ما بود.

حال من در نهايت سختى بود و نزديك به مردن رسيدم .

ابدا هم و غمى در دنيا نداشتم جز آن كه با خود مى گفتم : دو ثلث اين كتاب شريف را با زحمات زيادى نوشته ام حال كه از دنيا مى روم به امضا و اسم ديگرى تمام خواهد شد.

تا اين كه يـك روز دربـحـبـوحـه مـرض و نـهـايت ضعف و بيهوشى كه همه از حيات من قطع اميد كرده بـودنـد,تـوسـلـى قـلـبـى بـه سـاحـت مـقـدس فـريادرس حقيقى , حضرت ولى عصر و ناموس دهـرارواحـنـافداه , نمودم و در همان حال مرض و شدت عرض كردم : آقاجان اى امام زمان راضى نشويد كه زحمات نوشتن اين كتاب به اسم و امضاى ديگرى تمام شود.

در همان لحظه ناگاه ديدم همان طورى كه مرا رو به قبله خوابانده بودند, از آن درى كه به حياط خانه باز مى شود و از آن جا تا كف حياط خيلى عميق است و راه پله ندارد,نيم تنه سيد بزرگوارى كـه چند سال قبل در مسجد گوهرشاد امامت جماعت داشتند,ظاهر شد, نظر مشفقانه اى به من نـمودند و با سر مبارك اشاره اى به راست و چپ فرمودند مثل اشخاصى كه با اشاره از حال يكديگر مى پرسند, يعنى حالت چطوراست ؟ مـن از جواب دادن عاجز بودم , فقط دو دست خود را به اين طرف و آن طرف خود بازكردم , يعنى هـمـيـن طور كه مى بينيد.

نه ايشان حرفى زدند و نه بنده توانستم چيزى بگويم .

آنگاه سر مبارك خود را دو سه مرتبه حركت دادند و با اشاره سه بار فرمودند:خوب مى شوى .

فورا برخاستم و نشستم اما كسى را نديدم .

از آن روز به بعد, كم كم كسالت خود وخانواده و والده و برادرم برطرف شد و بحمداللّه موفق به نوشتن بقيه اين كتاب گرديدم