9- مشاهده شيخ محمد حسن مازندراني حائري
شيخ محمد حسن مازندرانى حائرى فرمود: شبى , ساعت يازده ميهمانى بر ما وارد شد و حال آن كه در خانه هيچ چيز براى پذيرايى نداشتيم .
با توكل بر خداى تعالى از خانه بيرون آمدم , ولى ديدم تمام دكانهابسته است .
در بازار مى گشتم كه شـايـد مـغـازه اى بـاز بـاشـد بالاخره به دكانى برخوردم كه باز بود.
سؤال كردم : برنج و روغن - و چيزهاى ديگرى كه مى خواستم - دارى يانه ؟ گفت : هر چه مى خواهى دارم .
مـن هـم آنـچـه مى خواستم خريدم و از كيفم پولى درآوردم كه خرد كند و قيمت اجناس خود را بردارد بعد هم بقيه اش را بدهد.
گفت : بقيه را ندارم .
فردا صبح بيا و ظرف روغن و كيسه اى را كه در آن برنج است ,بياور تا پولت را خرد كنم .
به منزل آمدم و براى ميهمان تهيه شام ديدم .
او شام خورد و بعد هم خوابيديم .
صبح كه شد, ظرف روغن و كيسه برنج را با مبلغى كه طلب داشت , برداشتم و به بازاررفتم .
ديدم همان شخص در دكانش نشسته است .
ظرف روغن و كيسه برنج را به اودادم گفت : اينها چيست ؟ گفتم : اينها همان است كه ديشب از تو گرفتم .
انـكـار كـرد و گـفـت : مـن ديـشب ساعت نه در دكانم را بستم و اينها از من نيست حتمااشتباه كرده اى .
كيسه و ظرف را از من نگرفته اى .
كم كم اصرار كردم و قسمش دادم .
قسم خورد كه اينها از من نيست .
دكان ديگرى هم جنب دكان او نبود كه برنج و روغن و امثال اينها در آن فروخته شود.
كـم كـم يـقـيـن كـردم كـه او يا امام عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف يا يكى از ملازمين دربار آن بزرگوار بوده است