بازگشت

71- تشرف والده سيد علي اصغر شهرستاني


فاضل جليل , سيد على اصغر شهرستانى (ره ), فرزند عالم ربانى سيد محمد تقى شهرستانى ساكن كربلا, فرمود: پـدر مـرحـومم به همراه والده و اخوى ها به قصد زيارت عسكريين (ع ) به طرف سامرابراه افتادند.

والـده با طفل شيرخواره اى كه داشت در يك طرف كجاوه بود.

در طرف ديگر اخوى ام , مرحوم آقا سيد على , و دو طفل ديگر از اخوى هايم بودند و ابوى هم بابقيه زوار در مسير متفرق بودند.

به سه فـرسخى سامرا كه رسيدند, حيوانى كه كجاوه والده و اخوى ها بر آن بود, از رفتن واماند و از قافله عقب افتاد, تا آن كه كم كم ازحركت ايستاد.

مكارى پشت سر ايشان راه مى رفت و وقتى ديد كه آن حـيـوان ايـسـتـاد,بـه شدت مضطرب شد, چون در آن زمانها راه مخوف بود, لذا نزد والده آمد و گـفـت :اى عـلـويه حيوان وامانده و راه مخوف است .

به اجداد طاهرينت متوسل شو, كه رهايى از دست دزدها جز با توسل به ائمه طاهرين (ع ) امكان پذير نيست .

وقتى والده اين مطلب را شنيد, جزع و فزع نمود و به اجداد طاهرينش (ع ) استغاثه كرد.

در آن بـين كه مشغول استغاثه بود, ناگاه سيدى نورانى كه آثار ابهت و جلال در وى ظاهر بود, از بـين تپه ها و بيابان با لباسهاى سفيد فاخرى كه در بر داشت , نمودار شد وبه آن حيوانى كه كجاوه بر آن بود, نظر تندى نمود و بعد به ايشان تبسمى فرمود وهمان جا هم غايب شد.

ناگاه آن حيوان كه ناتوان و از راه رفتن باز مانده بود, مثل آن كه دو بال درآورده باشد, با سرعت زيادى براه افتاد و خـيـلـى زود و قـبـل از آن كـه زوار به آن جا برسند به سامرا وارد شد و در مسير هم از كنار قافله نگذشته بود.

در سـامـرا بـه خـانه اى كه پسر عموى ما, حجة الاسلام حاج ميرزا محمد حسين شهرستانى منزل نموده بود, وارد شدند و قبل از ورود زوار به سامرا به زيارت مشرف شده بودند.

پسرعموى ما وقتى ديد والده قبل از زوار وارد شده , تعجب نموده و گفته بود: چطور شما قبل از زوار و پيش از قافله , آن هم به تنهايى وارد شديد! مـرحـوم پـدرم با زوار مدتى بعد از آنها رسيدند و به شدت نگران بودند وقتى با والده روبرو شدند بسيار تعجب نمودند و همگى از اين معجزه روشن , مسرور گشتند