بازگشت

گفتار چهارم : شايستگيهاي رهبر منتظر چگونه به كمال رسيد؟


اينك به پرسش سوم مى رسيم كه مى گويد: شايستگيهاى آن رهبر منتظر چگونه به كمال رسيد (و آماده رهبرى شد)، با اينكه او و پدرش ، امام عسكرى ، عليه السلام ، را بيشتر از پنج سال همراهى نكرد و مى دانيم كه پنج سالگى دوران طفوليت است و هرگز براى رشد شخصيتى يك رهبر كافى نيست ؛ پس چه زمينه هايى در تكامل وى ، نقش داشته است ؟

جواب اين است كه : آن حضرت پس از رحلت پدر، جانشين وى در امامت و رهبرى شد و اين بدان معنا است كه ايشان همه ويژگيهاى فكرى و روحى يك امام را در همان اوان كودكى دارا بوده است .

امامت زودرس هم رخدادى سابقه دار است ؛ چند تن از پدران آن حضرت نيز چنين بوده اند، مانند امام محمدبن على جواد، عليه السلام ، كه در سن هشت سالگى و امام على بن محمدهادى ، عليه السلام ، كه در نه سالگى به امامت رسيدند.

ولى اين پديده در حضرت مهدى ، عليه السلام ، به اوج خود مى رسد و مى بينيم كه در پنج سالگى به امامت رسيده است . دليل اينكه ما اين پديده را يك واقعيت تاريخى مى ناميم اين است كه اين امر در رابطه با برخى از پدران آن حضرت ، يك واقعيت ملموس و عينى بوده است ، مسلمانان آن را درك كرده و با آن زندگى كرده اند و هيچ چيز براى اثبات يك واقعيت ، بهتر از وقوع آن در ميان يك جمعيت نيست .

توضيح اين مساءله نياز به بيان چند نكته دارد:

الف ) امامت يك پايگاه سلطنتى نبود كه با وراثت از پدر به پسر برسد و نظام حاكم از آن پشتيبانى كند؛ همانند خلافت فاطميان و عباسيان ؛ بلكه امام از راه نفوذ فكرى و اثر معنوى در ميان نهادهاى مردمى ، حمايت گسترده ايشان را به دست مى آورد به گونه اى كه مردم كسى را جز امام ، لايق رهبرى اسلام نمى دانستند.

ب ) اين نهاد مردمى از همان صدر اسلام ، تشكيل شده بود ولى در عهد امام باقر و امام صادق ، عليهماالسلام ، بيشتر شكوفا و گسترده گشت . مدرسه اى كه اين دو امام درون پايگاهها تشكيل دادند، موج فكرى وسيعى را در جهان

اسلام ايجاد كرد. صدها فقيه ، متكلم ، مفسر و ديگر دانشمندان اسلام شناس ‍ و انسان شناس در اين مدرسه مشغول بودند به گونه اى كه يكى از راويان آن زمان (حسن بن على وشاء) مى گويد:

روزى من وارد مسجد كوفه شدم و ديدم نهصد دانشمنددر آنجا گرد آمده و همگى از امام صادق ، عليه السلام ، روايت مى كنند!.

ج ) از نظر اين مدرسه و نهادهاى مردمى وابسته به آن ، شرايط صلاحيت براى امامت بسيار سخت بود؛ زيرا معتقد بودند كسى لياقت رهبرى دارد كه از همه علماى معاصر عالمتر و داناتر باشدو گرنه او امام نخواهد بود.

د) در راه اين عقيده ، بسيارى از مردم جان خويش را فدا كردند و قربانيهاى فراوان دادند. خلفاى آن زمان اين مكتب را - لااقل از نظر فكرى - دشمن خويش مى دانستند و در طول تاريخ ، به آزار و اذيت ، زندان ، شكنجه و قتل آنان پرداختند و صدها تن در سياهچالها با مرگ روبرو شدند. اين قرائن و شواهد نشان مى دهد كه عقيده استوار بسيار گران تمام مى شد در حالى كه آنان هيچ محركى جز عقيده استوار و نيت پاك نداشتند.

ه ) امامانى كه اين توده هاى مردمى ، رهبرى شان را گردن نهاده بودند هرگز از مردم جدا نبودند و همچون شاهان در كاخهاى بلند، پنهان نمى شدند بلكه هميشه در كنار مردم و در ميان مردم زندگى مى كردند؛ مگر زمانى كه از طرف حاكمان ، زندانى يا تبعيد مى گشتند.

اين حقيقت را ما از ارتباط بسيارى از راويان و محدثان با آنان ، از مكاتباتى كه با معاصران خود داشته اند، از ديدارها و مسافرتهايى كه داشته اند و بالاخره از نمايندگانى كه به اطراف و اكناف جهان اسلام مى فرستاده اند، برداشت مى كنيم . شيعيان و پيروان به حضور آنان مى رسيدند و براى انجام مناسك حج به مكه مى رفتند و يا در مدينه منوره به زيارت امام خود مى شتافتند.

همه اينها حكايت از ارتباط پيوسته ميان امام و پيروانش از هر طبقه در سراسر جهان آن روز مى كند.

و) دستگاه خلافت به ائمه ، عليهم السلام ، و رهبرى معنوى و فكرى ايشان به عنوان يك خطر بزرگ ، مى نگريست و بر اين اساس همه تلاش خود را در راه نابودى اين رهبرى به كار مى برد و از هيچ آزارى رويگردان نبود و براى حفظ موجوديت خويش ، گاه سنگدلى و قساوت را به تمام معنا به نمايش ‍ مى گذاشت . دستگيرى ، اسارت و تبعيد امامان ، عليهم السلام ، هميشگى بود، با اين كه اين كارها اثر نامطلوبى در روحيه مسلمانان بويژه دوستداران ائمه مى گذاشت و بسيار آزرده خاطر مى گشتند.

حال اگر اين شش نكته مهم تاريخى و واقعى را در نظر بگيريم ، چنين نتيجه مى دهد كه امامت خردسال ، يك توهم نبوده بلكه واقعيت داشته است ؛ زيرا امام خردسال كه پا به صحنه مى گذارد و خود را رهبر فكرى و معنوى مسلمانان معرفى مى كند و توده وسيعى به رهبرى و ولايت او گردن مى نهند، مسلما بايستى از دانش و شناخت و جهان بينى ، بهره فراوان داشته باشد و در فقه ، تفسير، كلام ، و ديگر علوم ، سرامد روزگار خويش باشد و گرنه هرگز امكان ندارد از حمايتهاى مردمى برخوردار گردد. با توجه به اين كه امامان شيعه در موقعيتى بودند كه مردم مى توانستند با آنان بجوشند و هر كسى مى توانست از زندگى شخصى و مقام علمى - فرهنگى آنان باخبر باشد.

آيا مى شود كودكى ، مدعى امامت باشد و با اين نام ، پرچم اسلام را در دست گيرد و در معرض ديد و شنود توده هاى مردمى باشد، به او ايمان بياورند و در راه ايمان ، تاوان سنگينى بپردازند و زندگى و امنيت خود را فدا كنند؛ بدون آنكه حتى به خود زحمت دهند كه صلاحيت اين كودك را براى امامت ، بررسى كنند و يا شگفتى و اهميت اين مساءله ، آنان را به فكر و كنكاش وا ندارد؟!

فرض مى كنيم مردم براى كشف حقيقت حركت نكردند، آيا مى شود روزها، ماهها و بلكه سالها بگذرد و على رغم برخوردهاى طبيعى و هميشگى ميان امام و مردم ، حقيقت آشكار نگردد؟! آيا باور كردنى است كه امام از نظر دانش و انديشه يك كودك باشد و در اين رابطه طولانى ، حقيقت پنهان بماند؟!

يا اگر فرض كنيم براى طرفداران امامت ، امكان كشف حقيقت نبود، چرا حكومت وقت ، سكوت كرد؟ اگر مى توانست چرا افشاگرى نكرد؟ قطعا براى حكومت خيلى آسان بود، امام خردسالى را كه از نظر فكرى و فرهنگى كودك است ، رسوا سازد و براحتى مى توانست واقعيت را براى پيروان او و ديگران آشكار كند و بى كفايتى او را براى رهبرى به اثبات رساند.

اگر افشاگرى نسبت به بى كفايتى فردى در سنين چهل - پنجاه سالگى كه با فرهنگ و آداب روز آشناست ، مشكل باشد؛ هرگز، اعلان بى كفايتى يك كودك معمولى هرچند باهوش و زيرك باشد، مشكل نيست آن هم امامتى كه شيعه امامى به رسميت مى شناسد و شرطهاى سختى را براى آن لازم مى داند. اين كار بمراتب از روشهاى خشن ديگر كه به نابودى بسيارى از مردم منجر مى گشت ، براى حكومت آسانتر بود.

تنها توجيه علت سكوت حكومتهاى معاصر و عدم استفاده از اين برگ برنده اين است كه مى دانسته اند امامت خردسال ، پديده اى واقعى بوده و ساختگى نيست .

حقيقت اين است كه حكومتها تلاش مى كردند اين برگ را رو كنند ولى فورا متوجه مى شدند كه نمى توانند و تاريخ براى ما از اين تلاشها و شكستها سخن گفته است .ولى هرگز در جايى نگفته است كه امام خردسال ، متزلزل گشته و در تنگنا قرار گرفته و يا مردم اعتماد خود را نسبت به او از دست داده اند.

و اين معناى همان حرف ماست كه امامت خردسال در زندگى امامان شيعه ، رخدادى واقعى به حساب مى آمده و هرگز يك فرضيه خشك و خالى نبوده است ؛ و اين پديده ريشه در ميراث آسمانى دارد، ميراثى كه از كرانه هاى رسالت الهى سرچشمه مى گيرد و براى مثال كافى است حضرت يحيى ، عليه السلام ، را نمونه بياوريم ؛ خداوند درباره او مى فرمايد:

يا يحيى خذ الكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبيا .

اى يحيى ! كتاب (خدا) را با قوت بگير. و ما فرمان نبوت (و عقل كافى ) در كودكى به او داديم .

وقتى ثابت شد كه امامت و پيامبرى براى خردسال يك رخداد واقعى بوده است ، جاى اعتراض در زمينه حضرت مهدى و جانشينى او از پدر باقى نمى ماند.