حسين بن منصور، الحلاج
او همان صوفى مشهور است كه پيرامون وى و زندگانى و شرح حال او سخن بسيار گفته شده است . برخى او را توثيق و جزء اولياى الهى برشمرده اند، ولى آنچه از منابع اوليه شيعى مى توان استفاده كرد، آن است كه وى نيز از مدعيان دروغين بابيت در عصر غيبت صغرى بوده است .
((شيخ مفيد))كتابى تحت عنوان ((الرد على اصحاب الحلاج )) نوشته است ، و آنچه ((شيخ طوسى ))درباره ملاقات او با ((حسين بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى ))(والد شيخ صدوق ) و همچنين ((ابوسهل بن اسماعيل بن على النوبختى ))نقل نموده دلالت بر نهايت انحراف و رسوايى ((حلاج )) نزد بزرگان شيعه دارد.
او ضمن توقيعى كه در آن ، امثال ((هلالى ))و ((بلالى ))مورد لعن واقع شدند توسط ((ناحيه مقدسه ))لعن شد و همين امر نيز از جمله قرائن و شواهد گويا بر مذموميت او است .
((حلاج ))در نهايت توسط حاكميت عباسى ، به خاطر ابراز عقايد غلوآميز و انحرافى دستگير و كشته شد. ((شيخ بهايى ))در ((كشكول )) خود درباره او چنين آورده است : ((اهل بغداد))بر اباحه خون وى اتفاق نمودند، در حالى كه او دائم مى گفت : خدا را در ريختن خون من در نظر آوريد، ريختن خون مردم حرام است ، ولى اهل ((بغداد))اباحه خونش را نوشته و تاءييد كردند. نهايتا وى به زندان ((مقتدر))عباسى منتقل شد.
((مقتدر))به صاحب شرطه امر نمود كه او را 1000 ضربه شلاق بزنند اگر نمرد 1000 ضربه ديگر بزنند، سپس گردن او را قطع كنند. وزير او نيز به صاحب شرطه امر كرد، اگر نمرد دو دست ، و دو پا و سرش را قطع و جسدش را بسوزان ، صاحب شرطه نيز اين كارها را در مورد وى انجام داد. سرش را نيز بر پل ((بغداد)) نصب كردند. اين واقعه در سال (390 ه -) واقع شد.))