بازگشت

ابوجعفر، محمد بن علي الشلمغاني ، ابن ابي العزاقر


نسبت او به ((شلمغان ))از آن رو است كه وى اهل قريه اى به اين نام در ((واسط)) بود. او ابتدا دانشمندى صحيح الاعتقاد و فردى صالح بود. كتاب هائى ؛ نظير ((التكليف )) ، ((العصمة )) ، ((الزاهر بالحجج العقلية )) ، ((المباهلة )) ، ((االاوصياء))و غير آنها به او منسوب است .وى تا جايى مورد اعتماد بود كه ((حسين بن روح )) ، سفير سوم حضرت حجت (عجل الله تعالى فرجه الشريف )، به هنگام مخفى شدنش در عصر ((مقتدر))عباسى ، وى را به جاى خود به عنوان وكيل و جانشين نصب نمود و در اين ايام ، شيعيان در حوائج و مهمات خود به نزد او مراجعه كرده و توقيعاتى نيز به دست او از جانب امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) صادر مى شد.ولى حسادت وى نسبت به ((ابوالقاسم ، حسين بن روح )) ، و ديدگاه انحرافى و غلوآميزش موجب شد مذهب حق را ترك و داخل در مذاهب باطله و مردود شده و سخنان ناصحيح بر زبانش جارى شود و رفته رفته به غلو و كفر و ارتداد و قول به تناسخ و حلول الوهيت در خودش ، گرائيد. او به پيروانش مى گفت : روح رسول الله صلى الله عليه و آله به ((ابوجعفر، محمد بن عثمان عمرى )) و روح اميرالمومنين على عليه السلام به بدن ((ابوالقاسم ، حسين بن روح )) و روح فاطمه سلام الله عليها به بدن ((ام كلثوم ))دختر ((ابوجعفر عمرى ))منتقل شده است . و اظهار مى كرد كه اين سرّى است عظيم كه نبايد فاش شود. وى نزد ((بنى بسطام ))جايگاه و منزلتى داشت و به هنگام ارتدادش هرگونه كذب و كفرى را به ((حسين بن روح )) استناد داده و براى ((بنى بسطام ))نقل مى نمود. وقتى خبر اين كار به گوش ((ابن روح ))رسيد، ((بنى بسطام ))را از پيروى او منع نمود و امر به لعن و تبرى از وى نمود، ولى آنها به خاطر ظاهرفريبى ((شلمغانى ))به پيروى خود از او ادامه دادند و لذا ((ابن روح ))مجددا در نامه اى به ((بنى بسطام )) ، لعن و تبرى از وى را ابلاغ نمود.

چنان كه گذشت ، از جمله عقايد فاسد او آن بود كه روح زهرا سلام الله عليها به بدن ((ام كلثوم ))دختر ((ابوجعفر عمرى ))حلول نموده است . اين امر باعث انحراف وسيعى در ((بنى بسطام ))شده بود تا جائى كه ((حسين بن روح ))مجبور شد در ميان شيعيان ، به خصوص ‍ ((بنى نوبخت )) ، خبر لعن و انحراف ((شلمغانى ))را منتشر كند و آنان را به لعن و تبرى از وى امر كند. سپس توقيعى از جانب حضرت حجت (عج الله تعالى فرجه الشريف ) در لعن شلمغانى و تبرى از او و پيروانش ‍ صادر شد. اين توقيع به دست ((ابن روح )) ، زمانى صادر شد كه وى در خانه ((مقتدر))زندانى بود و توقعى را توسط يكى از اصحابش به نام ((ابوعلى بن همام ))توزيع نمود و همه سران شيعه از مضمون آن اطلاع يافتند و همگى بر لعن و تبرى از ((شلمغانى ))اتفاق نمودند.

وقتى ((شلمغانى ))از مقابله ((ابن روح ))با خودش آگاه شد و جماعت شيعه را بر لعن و تبرى از خود هماهنگ يافت براى مقابله با اين جو در مجلس ((ابن مقله ))(وزير الراضى بالله ) در سال (322 ه -) در بين جماعت شيعه ، كه همگى از ((ابن روح ))لعن و تبرى از او را نقل مى كردند، گفت : ((بين من و او جمع كنيد تا دستم را در دستش بگذارم اگر آتشى از آسمان نازل نشد كه او را بسوزاند همه آنچه گفته ، حق است .))و با اين سخن ((ابن روح ))را دعوت به ((مباهله ))نمود، ولى وقتى خبر اين سخن به گوش خليفه عباسى وقت ، ((الراضى بالله )) ، رسيد دستور دستگيرى ((شلمغانى ))را در سال (323 ه -) صادر، و سپس او را با بعضى از پيروانش به قتل رساند و جماعت شيعه را از شر او رهائى داد.

((شلمغانى ))با سوء استفاده از اعتماد ((حسين بن روح ))نسبت به وى ، و سابقه وكالت و وثاقتى كه در جامعه شيعه آن عصر داشت و با استفاده از سادگى و خوش بينى جماعتى از شيعيان ، به خاطر حسادت نسبت به ((ابن روح ))و جاه طلبى و كج فكرى ، سرانجام گرفتار سوء عاقبت شده و خود را ملعون و مطرود از سوى مقام امامت نمود.