بازگشت

4 - مادر


درباره مادر آن حضرت ، روايات گوناگونى وارد شده است ؛ ((مسعودى )) آن بانوى بزرگوار را كنيزى به نام ((نرجس ))مى داند . ((شهيد)) ، نام او را ((مريم )) ، دختر ((زيد علويه ))ذكر مى كند . ((شيخ طوسى )) در روايتى نام او را ((ريحانه ))خوانده ، اما بلافاصله اضافه مى كند كه او به ((نرجس )) ، ((صيقل ))(صقيل ) و ((سوسن ))نيز گفته مى شده است . ((شيخ مفيد))تنها اسم ((نرجس ))را براى آن بزرگوار ذكر مى كند . در روايت ((حكميه ))عمه امام عسكرى عليه السلام نيز تنها همين نام ذكر شده . برخى از محققان مى گويند: امكان دارد نام اصلى او همان ((نرجس ))بوده باشد و ديگر اسامى ، به جز ((صقيل )) را بانوى او ((حكميه )) ، دختر امام جواد عليه السلام به وى داده باشد. مردم آن زمان ، كنيزان را براى خوش آمد گويى به اسامى گوناگون مى خواندند و ((نرجس )) ، ((ريحانه ))و ((سوسن )) ، همه اسامى گل ها هستند،(43) ((صدوق ))روايتى را نقل نموده كه اين احتمال را تقويت مى كند؛ او به سند خود از ((غياث )) ، روايت كرده است كه گفت : جانشين امام حسن عسگرى عليه السلام در روز جمعه به دنيا آمد؛ مادر آن حضرت ((ريحانه ))بود كه ((نرجس )) ، ((صيقل ))و ((سوسن )) نيز ناميده مى شد. جون در وقت حاملگى درخشش و نورانيت خاصى داشت ، ((صيقل ))ناميده مى شد.

((سيد محمد صدر))نيز در كتاب خود در مورد تعدد نام هاى آن حضرت تحليلى جامع و مناسب ارائه مى دهد.

درباره مليت مادر دوازدهم (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) نيز اقوال مختلف است ، ((صدوق ))مطابق روايتى او را ((مليكة )) ، دختر ((يشوع )) ، پسر قيصر روم و مادرش را از نسل ((شمعون ))يكى از حواريين مسيح مى داند كه ، توسط نيروهاى اسلامى به اسارت درآمد و به صورت كنيز در معرض فروش قرار گرفت و به وسيله فرستاده امام هادى عليه السلام از بازار برده فروشان ((بغداد))خريده ، و به محضر امام هادى عليه السلام در ((سامرا))فرستاده شد .

((كلينى ))مى گويد: مادر ((قائم )) ، كنيزى از ((نوبه )) ، استان شمالى ((سودان ))بوده است .

((نعمانى ))و ((صدوق ))احاديث ديگرى را روايت مى كنند حاكى از آن كه مادر ((قائم )) ، كنيزى سياه بوده است . ((شيخ طوسى )) روايتى نقل مى كند كه بعضى از محققان همان را ترجيح مى دهند . به گفته او: آن بانو كنيزى بود كه در خانه بعضى از خواهران امام دهم (حكيمه )، بزرگ شده بود، و چون امام عليه السلام سيماى او را ديد پيش ‍ بينى كرد كه او فرزندى با عنايت خاص الهى به دنيا خواهد آمد.

از اينها كه بگذريم ، آنچه اهميت دارد و مفيد فايده است اين نكته است كه ، آن بانوى بزرگوار در عظمت و برترى به آنجا رسيد كه مادر امام زمان شد و ((حكيمه )) ، عمه امام عسكرى عليه السلام - كه خود از بزرگ بانوان خاندان امامت است - او را بانوى خود و بانوى خانواده خويش مى خواند و خود را خدمتگزار او مى دانست و پيامبر صلى اللّه عليه و آله اميرالمؤ منين عليه السلام و صادقين عليهم السلام او را از بهترين كنيزان و سرور و سيده آنان مى خواندند.

در پايان ، ارائه روايتى در رابطه با ولايت امام دوازدهم (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) از زبان ((حكيمه )) ، عمه امام عسكرى عليه السلام كه گزارش نسبتا دقيقى از تولد امام را در بردارد، بسيار مناسب است . اين روايات در زمان ((مسعودى ))متوفاى (345 ه‍)موثق تلقى مى شده است . ((شيخ مفيد))از قول ((حكيمه )) ، دختر امام جواد عليه السلام اين گونه نقل مى كند:

((ابو محمد حسن بن على عليهماالسلام با پيكى مرا به نزد خود خواند و گفت : ((اى عمه ، امشب افطار را در نزد ما بگذران ؛ زيرا پانزدهم شعبان است ، امشب خداى متعال ((حجت ))خود را در زمين ظاهر خواهد كرد)) ، از او پرسيدم : ((مادرش كيست ؟))فرمود: ((نرجس )) ، گفتم : ((جانم فدايت ! ولى آثار حاملگى در او وجود ندارد))فرمود: ((آنچه گفتم ، همان خواهد شد)) . بنابراين ، وارد شدم و سلام كردم ، ((نرجس )) پيش آمد تا كفش هايم را از پا در آورد و به من گفت : ((بانوى من ! حال شما چطور است ؟))بدو گفتم : ((تو بانوى من و بانوى خاندان منى )) ، ولى او از سخن من امتناع ورزيد و پاسخ داد: ((اى عمه ! چه مى فرمائيد؟)) ، بدو گفتم : ((دخترم ! امشب خداوند متعال پسرى به تو عطا مى فرمايد كه مولاى اين جهان و آن جهان خواهد بود)) ، او خجالت زده و سرخ شد، پس از آنكه نماز عشا به جاى آوردم ، افطار كردم و به خواب رفتم ، نيمه شب از خواب برخاستم تا نماز عشا به جاى آورم ، نماز خواندم در حالى كه ((نرجس ))در خواب بود، بدون آن كه اثرى از وضع حمل در او ديده شود. آنگاه نشستم و نماز نافله خواندم ، پس از آن به رختخواب رفتم و دوباره بيدار شدم ، ولى او هنوز در خواب بود. آنگاه برخاست ، نماز نافله را به جاى آورد و دوباره دراز كشيد.

((حكيمه )) ، ادامه مى دهد: ((از اطاق خارج شدم تا طلوع فجر را ببينم و نخستين مرحله طلوع را دريابم ، ولى او هنوز خوابيده بود. از اين رو، از انتظار امام عسكرى عليه السلام (در اين باره ) مردد شدم ، درست در همان لحظه ، امام از جاى خود صدا زد، اى عمه ! عجله نكن ، امر نزديك است ! من نشستم و سوره هاى حم سجده (سوره 40) و يس (سوره 36) را تلاوت كردم ، در همان لحظه او (نرجس ) با هوشيارى از خواب برخاست ، من به سوى او روان شدم و گفتم : ((سلام خدا بر تو باد، آيا چيزى احساس ‍ مى كنى ؟))او پاسخ داد: ((اى عمه ، آرى !)) ، آنگاه بدو گفتم : ((خود را جمع كن و آرامش قلبى را به دست آر.))در عين حال در آن لحظه احساس ‍ خواب كرده و چرت بر من غالب شد؛ پس از آن ، با صداى مولايم از خواب برخاستم و چون پوشش را از او بلند كردم ، حضرتش را ديدم به حال سجده بر زمين افتاده بود، او را بر دامان گرفتم و متوجه شدم پاك و تميز است .

((ابو محمد)) ، مرا صدا زد و گفت : ((اى عمه ! پسرم را برايم بياور))و چنين كردم ...، پس از آن امام عسكرى عليه السلام زبان بر كامش گذاشت و با آرامى دستش را به چشم ها، گوش ها و آرنج هايش كشيد؛ سپس گفت : ((اى پسرم ! سخن بگو)) ، كودك لب به سخن گشود و پاسخ داد: ((شهادت مى دهم كه خدائى جز خداى يكتا نيست ، او يكتا است و شريك و انبازى ندارد، شهادت مى دهم ، محمد صلى اللّه عليه و آله پيامبر خدا است ؛ سپس بر اميرالمؤ منين عليه السلام سلام كرد، و بر امامان به ترتيب ، تا در نام پدرش توقف كرد، آنگاه از ادامه سخن باز ايستاد.))

((ابو محمد))گفت : ((اى عمه ! او را نزد مادرش ببر، تا وى را سلام گويد و سپس او را به من بازگردان )) ، چنين كردم و او را باز گردانده و در همانجا گذاشتم ، امام عسكرى عليه السلام به من فرمود: ((اى عمه ! 7 روز ديگر براى ديدار او بيائيد)) ، روز بعد آمدم تا به ((ابو محمد)) ، سلام گويم ، پرده را بالا زدم تا مولايم را ببينم ، ولى او را نديدم . از اين رو، از امام پرسيدم : ((جانم به فدايت ! براى مولاى من چه اتفاقى افتاده ؟)) ، حضرتش پاسخ فرمود: ((اى عمه ! او را به همان كس كه مادر موسى فرزندش را بدو سپرد، سپرديم .))

((حكيمه ))مى گويد: ((روز هفتم آمدم و به او سلام گفتم و نشستم ، ((ابو محمد))فرمود: ((پسرم را نزد من بياور)) ، او را قنداق كرده در قطعه اى پارچه آوردم ، امام آنچه را كه در روز نخست به هنگام تولد انجام داده بود تكرار كرد و كودك ، آنچه را كه از قبل گفته بود، گفت ، آنگاه اين آيه قرآن را تلاوت كرد:

((بسم الله الرحمن الرحيم ، و ما اراده كرديم بر مستضعفان زمين ، منت نهاده و آنان را پيشوايان خلق و وارثين قرار دهيم ، و در زمين به آنها قدرت و نمكين ببخشيم و به چشم ((فرعون ))و ((هامان ))و لشكريانشان آنچه را كه از آن انديشناك و ترسان بودند بنمائيم .