بررسي افسانه ي جزيره ي خضراء (1)
مجتبى كلباسى
تاريخ جهان اسلام و عقايد و افكارى كه در بستر آن ظهور و بروز كرده ، اقيانوسى متلاطم و بى كران و عرصه اى بسيار گسترده است . حركت در امواج متلاطم و بعضا ظلمانى اين اقيانوس ، نيازمند وسيله اى مطمئن و راهنمايى درياديده است . در غير اين صورت ، در شب تاريك دريا و امواج سهمگين آن ، نمى توان راهى به ساحل نجات يافت .
عقايد، اخبار و احاديثى كه در بستر اين فرهنگ نيازمند بررسى و نقد هستند، كم نيستند. فقهاى اسلام از عصر غيبت تاكنون سعى بر حراست اخبار و احاديث از نفوذ خطاها، تحريف ها و انحرافات داشته اند. اگر زحمات آن بزرگواران نبود، سرنوشت اسلام و تشيع دستخوش مخاطرات عظيم فكرى مى گشت و راه كشف حقيقت بر همگان مسدود مى شد.
از جمله داستان هايى كه تحت تاءثير حوادث زمان خود شكل گرفته و پس از مقدارى تحريف ، تطبيقى بى جا در مورد آن صورت گرفته ، و در برخى مجامع روايى شيعه نفوذ كرده است ، داستانى است به نام (جزيره ى خضراء). از آن جا كه در دو دهه ى گذشته با قلم فرسايى برخى افراد بى اطلاع از تاريخ ، اين داستان منتشر شده و به علاوه ، در تكلفى ناشيانه ، آن را بر مثلث برمودا تطبيق كرده اند، لازم شد در اطراف اين واقعه ، كنكاش بيشترى صورت گيرد تا اذهان ارادتمندان به حضرت ولىّ عصر (عج ) از اين گونه خطاها پيراسته شود.(236)
مباحثى كه در اين بررسى بدان پرداخته خواهد شد، عبارتند از:
خلاصه ى داستان جزيره ى خضرا
داستان اول
بررسى داستان اول از نظر سند
بررسى داستان اول از نظر متن
بررسى داستان اول از نظر تاريخى
خلاصه ى مباحث
داستان دوم
بررسى داستان از نظر سند
بررسى داستان از نظر متن
بررسى داستان از نظر تاريخى
ارتباط دو داستان
نتيجه و خلاصه ى مباحث
خلاصه ى داستان
مرحوم علامه مجلسى قدّس سرّه در بحارالانوار (ج 52، ص 159) مى نويسند:
رساله اى يافتم مشهور به داستان جزيره ى خضراء... و چون آن را در كتاب هاى روايى نديدم ، عين آن را در فصل جداگانه اى آوردم .
يابنده ى آن متن مى گويد: در آن متن چنين آمده است :
من (فضل بن يحيى كوفى ) در سال 699 ه. ق . در كربلا از دو نفر، داستانى شنيدم . آن ها داستان را، از زين الدين على بن فاضل مازندرانى ، نقل مى كردند. داستان مربوط به جزيره ى خضرا در درياى سفيد بود. مشتاق شدم داستان را از خود على بن فاضل بشنوم . به همين دليل به حلّه رفتم و در خانه ى سيد فخرالدين ، با على بن فاضل ملاقات كردم و اصل داستان را جويا شدم .
او، داستان را در حضور عده اى از دانشمندان حله و نواحى آن چنين بازگو كرد: سال ها در دمشق نزد شيخ عبدالرحيم حنفى و شيخ زين الدين على مغربى اندلسى تحصيل مى كردم . روزى شيخ مغربى عزم سفر به مصر كرد. من و عده اى از شاگردان با او همراه شديم . به قاهره رسيديم . استاد مدتى در الازهر به تدريس پرداخت ، تا اين كه نامه اى از اندلس آمد كه خبر از بيمارى پدر استاد مى داد. استاد عزم اندلس كرد. من و برخى از شاگردان با او همراه شديم .
به اولين قريه اندلس كه رسيديم ، من بيمار شدم . به ناچار، استاد مرا به خطيب آن قريه سپرد و خود به سفر ادامه داد.
سه روز بيمار بودم ، پس از آن ، روزى در اطراف ده قدم مى زدم كه كاروانى از طرف كوه هاى ساحل درياى غربى وارد شدند و با خود پشم و روغن و كالاهاى ديگر داشتند. پرسيدم : از كجا مى آيند؟ گفتند: از دهى از سرزمين بربرها مى آيند كه نزديك جزاير رافضيان است .
هنگامى كه نام رافضيان را شنيدم ، مشتاق زيارت آنان شدم . تا محل آنان ، 25 روز راه بود كه دو روز بى آب و آبادى و بقيه آباد بودند، حركت كردم و به سرزمين آباد رسيدم . به جزيره اى رسيدم با ديوارهاى بلند و برج هاى مستحكم كه بر ساحل دريا قرار داشت . مردم آن جزيره ، شيعه بودند و اذان و نماز آن ها بر هياءت شيعيان بود.
آنان از من پذيرايى كردند. پرسيدم : غذاى شما از كجا تاءمين مى شود؟ گفتند: از جزيره ى خضراء در درياى سفيد كه جزاير فرزندان امام زمان (عج ) است كه سالى دو مرتبه ، براى ما غذا مى آورند.
منتظر شدم تا كاروان كشتى ها از جزيره ى خضراء رسيد. فرمانده ى آن ، پيرمردى بود كه مرا مى شناخت و اسم من و پدرم را نيز مى دانست . او مرا با خود به جزيره ى خضراء برد.
شانزده روز كه گذشت ، آب سفيدى در اطراف كشتى ديدم و علت آن را پرسيدم . شيخ گفت : اين درياى سفيد است و آن جزيره ى خضراء. اين آب هاى سفيد، اطراف جزيره را گرفته است و هرگاه كشتى دشمنان ما وارد آن شود، غرق مى گردد. وارد جزيره شديم . شهر داراى قلعه ها و برج هاى زياد و هفت حصار بود. خانه هاى آن از سنگ مرمر روشن بود....
در مسجد جزيره با سيد شمس الدين محمد كه عالم آن جزيره بود، ملاقات كردم . او مرا در مسجد جاى داد. آنان نماز جمعه مى خواندند (واجب مى دانستند). از سيد شمس الدين پرسيدم : آيا امام حاضر است ؟ گفت : نه ، ولى من نايب خاص او هستم . به او گفتم : امام را ديده اى ؟ گفت : نه ، ولى پدرم ، صداى او را شنيده و جدم ، او را ديده است .
سيد مرا به اطراف برد. در آن جا كوهى مرتفع بود كه قُبّه اى در آن وجود داشت و دو خادم در آن جا بودند. سيد گفت : من هر صبح جمعه آن جا مى روم و امام زمان را زيارت مى كنم و در آن جا ورقه اى مى يابم كه مسايل مورد نياز درآن نوشته شده است .
من نيز به آن كوه رفتم و خادمان قبه از من پذيرايى كردند ... در مورد ديدن امام زمان (عج ) از آنان پرسيدم ، گفتند: غير ممكن است .
درباره ى سيد شمس الدين از شيخ محمد (كه با او به خضراء آمدم ) پرسيدم . گفت : او از فرزندانِ فرزندان امام است و بين او و امام ، پنج واسطه است .
با سيد شمس الدين ، گفت وگوى بسيار كردم و قرآن را نزد او خواندم . از او درباره ى ارتباط آيات و اين كه برخى آيات ، با قبل بى ارتباط هستند، پرسيدم . پاسخ داد:.... مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا، قرآن را جمع آورى كردند. از همين رو، آياتى كه در قدح و مذمت خلفا بود، از آن ساقط كردند. از همين جهت ، آيات را نامربوط مى بينى ، ولى قرآن على عليه السّلام كه نزد صاحب الامر(عج ) است ، از هر نقصى مبرّاست و همه چيز در آن آمده است .
در جمعه ى دومى كه در آن جا بودم ، پس از نماز، سر و صداى بسيار زيادى از بيرون مسجد شنيده شد. پرسيدم : اين صداها چيست ؟ سيد پاسخ داد: فرماندهان ارتش ما هر دو جمعه ى ميانى ماه سوار مى شوند و منتظر فرج هستند. پس از اين كه آنان را در بيرون مسجد ديدم ، سيد گفت : آيا آنان را شمارش كردى ؟ گفتم : نه . گفت : آنان سيصد نفرند و سيزده نفر باقى مانده اند.
از سيد پرسيدم : علماى ما احاديثى نقل مى كنند كه هر كس پس از غيبت ادعا كند مرا ديده است ، دروغ مى گويد. حال چگونه است كه برخى از شما، او را مى بينيد؟
سيد گفت : درست مى گويى ، ولى اين حديث مربوط به زمانى است كه دشمنان آن حضرت و فرعون هاى بنى العباس فراوان بودند، امّا اكنون كه اين چنين نيست و سرزمين ما از آنان دور است ، ديدار آن حضرت ممكن است .
سيد شمس الدين ادعا كرد كه : تو نيز امام زمان (عج ) را دو مرتبه ديده اى ، ولى نشناخته اى . هم چنين گفت كه آن حضرت ، خمس را بر شيعيان خود مباح كرده است و آن حضرت هر سال حج مى گذارد و پدرانش را در مدينه ، عراق و طوس زيارت مى كند.
اين خلاصه اى از داستان بود. البته كسانى كه خواهان اطلاع دقيق ترى هستند، مى توانند داستان را در بحارالانوار يا منابع ديگر مطالعه كنند.
بررسى داستان از نظر سند
از مهم ترين موضوعات در بررسى سند يك خبر، منابعى است كه آن خبر را ذكر كرده اند. بديهى است هر قدر، منابع يك خبر به عصر صدور و حدوث آن نزديك تر باشد، آن خبر اعتبار بيشترى خواهد داشت . در مورد داستان جزيره ى خضراء چنان كه در اصل داستان آمده ، راوى خبر آن را در سال 699 ه.ق . از على بن فاضل در شهر حلّه شنيده است .
در آن زمان ، (حلّه ) شهرى آباد بين بغداد و كوفه بوده و چون كوفه و نجف در آن زمان ، مركز حوزه ى علمى شيعه بوده ، طبيعتا خبرها، به ويژه خبرهاى مهمى كه به مسايل عقيدتى و كلامى و فقهى شيعه مربوط مى شده است ، بااهميت تلقى مى شده و در آثار و نوشته هاى آنان منعكس مى گشته است . ولى على رغم اشتمال اين داستان بر مطالب مهم و مطرح شدن آن در سامرا و حله و طبيعتا نجف ، در هيچ يك از آثار مكتوب آن زمان (يعنى از سال 699 تا 1019 ه. ق .) كه به دست ما رسيده است ، اين خبر انعكاس نيافته است .
اشتهار اين داستان از آغاز هزاره ى دوم به ويژه در زمان علامه مجلسى قدّس سرّه و ذكر آن در كتاب بحارالانوار است . قبل از علامه ، قاضى نور اللّه شوشترى (م 1019) اين حكايت را در كتاب مجالس المؤ منين آورده است . البته قاضى نوراللّه در مجالس المؤ منين ادعا كرده كه شهيد ثانى در برخى از امالى خود، اين داستان را ذكر كرده است ، ولى ايشان هيچ مدركى در اين باره به دست نمى دهد. علاوه بر اين كه علامه مجلسى قدّس سرّه همه ى آثار شهيد را در اختيار داشته است .(237) در عين حال ، در آغاز نقل داستان جزيره ى خضراء مى گويد: (اين داستان را در كتاب هاى معتبر نديدم ). بديهى است اگر علامه مجلسى قدّس سرّه اين خبر را در كتب شهيد ديده بود، آن را در بخش نوادر كتاب ذكر نمى كرد و به جاى انتساب آن به شخص مجهول ، آن را به شهيد مستند مى كرد.
مجهول بودن راوى و استنساخ كننده ى نسخه ى مكتوب داستان
علما و فقهاى اسلام در پذيرش يك كتاب يا نوشته و انتساب آن به نويسنده ، صرفا به ادعاها توجه نمى كنند، بلكه وقتى يك كتاب را از نظر انتساب به نويسنده زمانى معتبر مى دانند كه آن كتاب از طريق سلسله ى اجازات براى آنان نقل شده باشد. از همين رو، شاگردان يك مؤ لف يا راوى با اجازه از شيخ و استاد خود، مطالب را نقل كرده و آنان نيز اين اجازه ها را به طبقه ى بعد از خود منتقل مى كردند.
در زمان هاى گذشته و قبل از عصر رواج چاپ ، آن چه موجب اعتماد به نسخه هاى مكتوب خطى مى شد، اجازه اى بود كه مؤ لف با واسطه يا بدون آن ، به افراد شناخته شده مى داد. براى نمونه ، مرحوم مجلسى قدّس سرّه در مجلدات آخر كتاب بحارالانوار به ذكر اجازه هاى خود براى نقل از كتاب ها مى پردازد و بدين ترتيب ، نقل خود از كتاب هاى آنان را مستند مى سازد.
ولى نوشته ى جزيره ى خضراء اولا؛ هيچ ارتباط مستندى با نويسنده ى آن ندارد. و هيچ مدركى كه صحت انتساب نوشته را به على طيبى نشان دهد، وجود ندارد. ثانيا؛ يابنده ى نسخه و (كسى كه مى گويد من جزوه را به خط فضل بن على طيبى كوفى يافتم و آن را استنساخ كردم )، معلوم نيست چه كسى است تا بتوان نسبت به وثاقت يا عدم وثاقت او ابراز نظر كرد. ثالثا؛ يابنده ى مجهول نوشته ى فضل بن على طيبى ، معلوم نيست از كجا تشخيص داده است كه نوشته ى مزبور خط فضل بن على است . ناچار بايد گفت : چون در خود نوشته ، توسط نويسنده به اين مطلب اقرار شده است ، يابنده ، نسخه آن را به همان اسم نسبت داده است . ولى بايد توجه داشت چنين انتساب هايى ، ارزش علمى ندارد و چنان كه قبلا نيز گفته شد، نوشته اى را مى توان مستند قرار داد و بدان استدلال كرد كه داراى سلسله سند موثق به نويسنده ى كتاب باشد، وگرنه هر كس نوشته اى مى نوشت (چنان كه برخى نوشتند و وارد اخبار كردند) و آن را به شخص مورد وثوقى نسبت مى داد، مثلا مى گفت اين نوشته ى زرارة بن اعين يا محمد بن ابى عمير و... مى باشد.
بررسى شخصيت هاى داستان
نام چند نفر در آغاز داستان آمده است كه به جز يك نفر كه همان فضل بن على باشد، هيچ كدام شناخته شده نيستند و به گفته هاى آنان نمى توان استناد كرد.
على بن فاضل كه شاهد اصلى ماجرا و مدعى رفتن به جزيره ى خضرا و... است ، جز به همين خبر شناخته شده نيست و رجاليون هيچ ذكرى از او به ميان نياورده اند، با آن كه شخصيت هايى چون علامه حلى و ابن داود (صاحب كتاب رجال ابن داود كه تاءليف كتابش در سال 707 ه.ق به پايان رسيده است ) كه معاصر و يا نزديك به زمان نقل داستان بوده اند، هيچ نامى از على بن فاضل به ميان نياورده اند، حال آن كه خبر جنجالى او كه علاوه بر جنبه هاى حساس كلامى ، داراى ابعاد فقهى نيز هست ، طبيعتا مى بايستى انعكاس گسترده اى در محافل علمى و دينى آن زمان داشته باشد.
خلاصه ى سخن اين كه ، اين خبر از نظر سند نه تنها ضعيف است ، بلكه بايد گفت فاقد استناد است و به جز اشتهار در كتب متاءخرين به ويژه پس از علامه مجلسى قدّس سرّه هيچ مستند ديگرى ندارد. بديهى است كه چنين نقل هايى موجب ارزش و اعتبار خبر نمى شود.
شخصيت فضل بن يحيى على طيبى كوفى
مجدالدين فضل بن يحيى بن على بن المظفر بن الطيبى به واسطه ى اجازه ى صاحب كشف الغمة (عيسى بن ابى الفتح اربلى ) از رجال موثق شمرده مى شود،(238) ولى نكته ى مهم در اين مقام ، آن است كه از كجا معلوم است فضل بن يحيى كه در داستان جزيره ى خضراء به او منسوب است ، همان فضل بن يحيى بن المظفر باشد؟ علاوه بر اين كه ، راوى كتاب (كسى كه كتاب را براى ما نقل كرده ) نيز شخصى مجهول و ناشناخته است . هم چنين شخصى كه فضل بن يحيى از او نقل مى كنند (على بن فاضل ) نيز ناشناخته است .
گرچه بررسى اين خبر از نظر سند، ابعاد ديگرى نيز دارد، ولى به جهت رعايت اختصار به همين مقدار، بسنده مى كنيم .
بررسى داستان از نظر متن و محتوا
1 - دلالت قصه بر تحريف قرآن : از جمله مطالبى كه در ضمن گفت وگوى على بن فاضل (مجهول ) با شمس الدين (مجهول ) آمده است ، تصريح به تحريف قرآن است . يعنى كسى كه اين داستان را بپذيرد، بايستى با يك خبر كه مجهول الراوى و نهايتا خبر واحد است ، قايل به تحريف قرآن باشد، حال آن كه نقل قرآن ، متواتر است و نص قرآن نيز به حفظ آن از هرگونه تحريف ، تصريح دارد.(239) مگر آن كه كسى مسلك اخباريون را داشته باشد، كه با يك سرى اخبار ضعيف و بى اعتبار هم چون حديث مذكور، مهم ترين سند اسلام و متقن ترين آن را تحريف شده بداند كه اين نهايت بى فكرى و كم خردى و دورى از عقل و منطق است .
آرى ، شمس الدين مذكور در قصه ، به صراحت مى گويد كه قرآن جمع آورى شده در زمان خلفا، تحريف شده است .
و جمعوا هذا القرآن و اسقطوا ما كان فيه من المثالب التى صدر منهم بعد وفاة سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فلهذا ترى الا يات غير مرتبطة .(240)
چگونه مى توان قرآن متواتر و تضمين شده را كه همه ى ائمه عليهم السّلام به آن استناد مى كردند،با چنين اخبارى زير سؤ ال برد؟! و آيا كسانى كه چنين مجعولاتى را رواج مى دهند، به توابع آن توجه دارند؟!
2 - راوى مجهول اين خبر (على بن فاضل ) كه با نسبت مازندرانى از او ياد مى شو،د در ضمن داستان ، خود را عراقى الاصل معرفى مى كند. گرچه محتمل است كه اشتهار يك نفر در انتساب به شهر يا منطقه اى با اصالت او متفاوت باشد، ولى به نظر مى رسد سازنده ى اين داستان ، دچار اندكى كم حافظه گى شده است كه يك بار، او را به نام مازندرانى و بار ديگر، عراقى الاصل معرفى مى كنند.
3 - در متن داستان آمده است :
هذا هو البحر الابيض و تلك الجزيرة الخضراء و هذا الماء مستديرٌ حولها مثل السور من اءى الجهات اءتيته وجدته و بحكمة اللّه ان مراكب اعدائنا اذا دخلته غرقت ....
ولى على بن فاضل به هنگام گزارش از جزيره ، آن را داراى هفت حصار مى داند و از برج هاى محكم دفاعى آن ياد مى كند. حال اگر اين جزيره به وسيله ى آب هاى سفيد و نيروى غيبى ، محافظت مى شده ، به حصارهاى محكم چه نيازى داشته است ؟
اين مطلب وقتى بيشتر اهميت پيدا مى كند كه توجه داشته باشيم سيد شمس الدين و چندين نسل از اجداد او در آن سرزمين زندگى مى كرده اند؟!!
4 - در ضمن داستان ، به نقل از خادمان قُبه مى نويسد: (رؤ يت امام غيرممكن است )، ولى در گفت وگوى با سيد شمس الدين ، او سخن ديگرى بر زبان مى راند و مى گويد: (اى برادرم ! هر مؤ من با اخلاصى مى تواند امام را ببيند، ولى او را نمى شناسد). حال چگونه بين غيرممكن بودن رؤ يت و ديدن مشروط مى توان جمع كرد؟
5 - در يكى از روزهاى جمعه ، وقتى على بن فاضل ، سر و صداى زيادى از بيرون مسجد مى شنود و علت را از سيد شمس الدين جويا مى گردد، وى اظهار مى دارد كه سيصد نفر از فرماندهان ، منتظر ظهور حضرت هستند و منتظر 13 نفر ديگرند.
بر اين اساس ، بايستى اين سيصد نفر كه از خواص حضرت هستند، نيز داراى عمرهاى طولانى باشند و تا اكنون نيز در قيد حيات بوده و پس از حال نيز به زندگى ادامه دهند، تا زمان ظهور فرا رسد.
آيا ما بر چنين سخن گزافى ، دليلى داريم ؟ دلايل تنها در مورد امام زمان و برخى ديگر از انبياى الهى است ، ولى در مورد سيصد نفر كه آنان نيز چنين عمرهايى داشته باشند، دليلى در دست نداريم .
6 - به مقتضاى اين خبر، خمس بر شيعيان حضرت ، حلال است و اداى آن واجب نيست . اين مطلب ، خلاف نظر فقهاى اسلام از آغاز غيبت تاكنون است .
7 - على بن فاضل از سيد شمس الدين مى پرسد: آيا تو امام عليه السّلام را ديده اى ؟ گفت : نه ، ولى پدرم به من گفت كه سخن امام را شنيده ، ولى شخص او را نديده و جدم سخنانش را شنيده و شخص او را ديده است . ولى سيد شمس الدين در جاى ديگر همين داستان مى گويد:
(هر مؤ من با اخلاصى مى تواند امام را ببيند، ولى او را نشناسد. گفتم : من از جمله ى مخلصان هستم ، ولى او را نديده ام : گفت : دو بار او را ديده اى ؛ يك با در راه سامرا و يك بار در سفر مصر....
حال سؤ ال اين است : چگونه كسى كه ادعاى نيابت خاص دارد و از ملاقات هاى امام عليه السّلام مطلع است ، خود، آن حضرت را نديده است و اظهار مى دارد كه پدرش ، سخن آن حضرت را شنيده است ؟
در جاى ديگر داستان ، ادعا مى كند كه او (امام زمان عج ) پدرانش را در مدينه ، عراق و طوس ، زيارت مى كند و به سرزمين ما برمى گردد.
معناى اين سخن آن است كه سيد شمس الدين از سفرهاى امام زمان و ورود و خروج آن حضرت نيز مطلع بوده و آن حضرت خود در جزيره ى خضراء ساكن است . حال چگونه است كسى كه چنين اطلاعات دقيقى از امام عليه السّلام دارد، آن حضرت را نديده است