بازگشت

جواب از اعتراض نويسنده


بعضى از علماء از اين سؤال جواب داده اند كه سبب غيبت از همه مردم، همان رفتار دشمنان است، زيرا بهره بردن همه اجتماع مردم ـ چه دوست وچه دشمن ـ از امام(عليه السلام) فقط به اين است كه امر او نافذ و جارى و دستش باز باشد و در ظهور بسر ببرد و در همه موارد بدون هيچگونه بازدارنده ونزاع كننده اى تصرّف لازم بنمايد. در حاليكه روشن و معلوم است كه دشمنان از اين امور جلوگيرى كرده و از انجام آن، منع كرده اند.



گفته اند: در اينكه به شكل پنهانى حضرت براى بعضى از دوستانش ظاهر گردد فايده اى نيست. زيرا بهره اى كه از تدبير و اداره امامان خواسته شده و مورد نظر است، جز با ظهور براى همه امت و نفوذ مطلق فرمان امام حاصل نمى گردد. پس علّت در غيبت امام و ظاهر نبودن او ـ به گونه اى كه لطف و مصلحت براى همگان باشد ـ يكى شد

امّا اين جواب نيز، مورد رضايت و قابل قبول نيست:



زيرا دشمنان اگر مانع از ظهور امام زمان(عليه السلام) به شكل تصرّف و تدبير امور باشند، ديگر بين او و كسانيكه از اولياى مورد نظر او هستند نمى توانند مانع باشند كه حجاب غيبت از آنها برداشته شود.



و چگونه كسانى از اولياء و دوستان او كه به ديدارش نائل مى گردد بطور شخصى و اختصاصى نتواند از او بهره اى ببرد، در حاليكه معتقد به اطاعت او و وجوب پيروى از فرامين اوست و آنحضرت را حاكم بر خويش مى داند؟!



و اگر كسى قائل شود كه چنين ديدارى بخاطر اختصاصى بودنش و بخاطر اينكه امام با فرض چنين ديدارى حاكم و فرمانرواى همگان محسوب نمى شود وتدبير و اداره همه مردم به او سپرده نشده است، ممكن نيست و واقع نمى شود، خود اين تصريح به اين است كه اصلا شيعه اماميه از زمان فوت اميرالمؤمنين(عليه السلام) تا زمان حسن بن على(عليهما السلام)پدر امام زمان(عليه السلام)هيچگونه بهره اى از ديدار امامان خويش نداشته اند بخاطر همان علّتى كه در باره امام زمان(عليه السلام) ذكر شد.



و نيز لازم مى آيد كه دوستان و اولياى اميرالمؤمنين(عليه السلام) و شيعيان او نيز تا قبل از انتقال امر خلافت بر عهده او و قبل از حصول حكومت بدست او، هيچ بهره اى از ديدارهاى خود با او برايشان وجود نداشته باشد. و اين عقيده، گوينده اين سخن را به جايى مى رساند كه هيچ انسان متفكر و با دقّتى نمى تواند آن را بپذيرد.



علاوه بر اينكه: اگر آنچه را كه گفتند ـ كه بهره بردن از امام(عليه السلام)جز با ظهورش براى همه مردم و تأثير فرمان او بر آنان ممكن و حاصل نمى شود ـ مورد تسليم قرار دهيم، باز هم قولشان از جهت ديگرى باطل خواهد بود كه عبارتست از اينكه: اين عقيده به سقوط تكليف ـ همان تكليفى كه امام(عليه السلام)، لطف الهى در آن به شمار مى آيد ـ از شيعيان مى انجامد.



بخاطر اينكه اگر ظاهر نشدن امام(عليه السلام) براى آنان به سبب علّتى باشد كه به آنان بر نمى گردد، و نيز در قدرت وامكان آنها هم نيست كه آنچه را مانع ظهور است بر طرف كنند، در اين صورت بناچار بايد تكليف از آنان ساقط باشد و در اين مورد حكم آنان، حكم دشمنان حضرت هم نخواهد بود، زيرا دشمنان ـ اگر چه براى آنان ظهور نكند ـ خود سبب چنين غيبتى بوده و قدرت دارند بر اينكه مانع از ظهور را برطرف كنند تا حضرت ظاهر شود. لذا تكليفى كه تدبير امام لطف در آن بشمار مى رود بر آنان لازم است، اگرچه اين مطلب چيزى بر شيعيان او لازم نمى سازد.



اگر ممكن بود كه گروهى از مكلّفها بقيه مردم را از لطف او باز دارند و با اينهمه تكليفى كه خود امام لطف در آن محسوب مى شود مستمرّ بوده و براى آنان ادامه داشته باشد، لازمه اش اينست كه ممكن باشد برخى مكلفين، بعض ديگر را با نوعى قيد و زنجير و مانند آن از سلوك خاص وعملى معيّن باز دارند ـ به گونه اى كه آن اشخاص نتوانند آن قيد و زنجير را از گردن و پاى خود بردارند ـ با اينهمه تكليف به آن سلوك خاص و عمل معيّن همچنان ادامه داشته باشد و از عهده آن بسته شدگان ساقط نشود.



مخالفين ما حق ندارند بين آن قيد و زنجير با نبودن لطف فرق بگذارند، از اين جهت كه بگويند: قيد و زنجير اگر باشد ديگر فعل و عمل ممكن نخواهد بود و با وجود قيد، كسى توهّم وقوع آن عمل را نمى كند، در حاليكه نبودن لطف چنين نيست (بلكه با نبودن لطف بازهم انجام تكاليف ممكن است).



بخاطر اينكه مذهب درست و عقيده صحيح ـ كه ما بر آن اتفاق نظر داريم ـ اين است كه نبودن لطف، درست همانند نداشتن قدرت و وسيله عمل است، و تكليف كردن با فرض عدم لطف ـ در باره كسى كه داراى لطف است ـ قبيح و نادرست است و قبح آن واضح و معلوم است. درست مانند اينكه با فرض عدم قدرت و وسيله عمل و با وجود مانع، كسى را به كارى مكلّف نمايند.



و عقيده داريم كه هركس لطفى در باره اش از ناحيه صاحب لطف صورت نگيرد، از انجام فعل ناتوان است، همانطور كه هركس از عملى منع شود، از انجام آن ناتوان است.



آنچه كه بايد در جواب اين سؤال ـ كه در باره مخفى بودن حضرت از دوستان خويش مطرح گرديد ـ گفته شود اين است كه:



اولا ما قطع و يقين نداريم( [5] ) كه او براى همه اولياى خويش غايب و مستور باشد. زيرا كه خود اين مطلب نيز بر ما پوشيده است و هريك از ما فقط حال خودش را مى داند نه حال ديگران را.



و زمانى كه ظهور آن حضرت را براى آنان ممكن شماريم همانطور كه احتمال عدم ظهور نيز هست، بايد علّتى را براى غايب ماندن احتمالى آنحضرت از ايشان ذكر نماييم.



و بهترين چيزى كه در اين باره گفته شده و نزديكترين آنها به حق اينست كه بگوئيم: ـ البته همانطور كه قبلا بيان داشتيم بايد توجه داشت كه اين باب از ابوابى است كه علم قطعى و تفصيلى به آن لازم نيست، بلكه همين قدر كه علم اجمالى به آن داشته باشيم كافيست ـ بايد علّت غيبت از اولياء و دوستان، مشابه و همانند علت غيبت از دشمنان باشد. در اينكه مقتضى سقوط تكليف از آنان نيست و موجب ملامتى نسبت به تكليف كننده آنان كه خداست نمى باشد، و بايد ايشان قادر بر رفع اين مانع و از بين بردن اين سبب غيبت باشند تا حضرت بر آنها ظاهر گردد، و اين دو ويژگى بايد در علّت غيبت باشد و گرنه به همان فساد و بطلانى كه ذكر شد، خواهد انجاميد.



اگر اين كلام ثابت شده باشد بهترين علّت و سببى كه براى غيبت از اولياء و دوستان آن حضرت ذكر شده اين است كه گفته شود:



دانستيم كه علم به امام زمان(عليه السلام) به نحو تعيين و جدا كردن او از مدّعيان دروغين، جز به وسيله معجزه صورت نمى گيرد زيرا نصّ و روايت صحيح ـ در باره امامتِ خصوص اين امام ـ براى معيّن شدن و مشخّص گشتن او كفايت نمى كند. بلكه بايد معجزه اى آشكار، بدست او صورت گيرد، تا تصديق كنيم كه آن امام، همين فرزند امام حسن عسكرى(عليه السلام)است.



و علم به معجزه و دلالت كردن آن بر ظهور، راهش، استدلالى است كه ممكن است مورد شبهه قرار گيرد. و هركس در باره كسى كه معجزه به دست او ظهور يافته شبهه اى پيدا كرد و معتقد شد كه اين معجزه، باطل، ونوعى تصرّف خارق العاده در اشياء است و قائل شد كه انجام دهنده اين معجزه دروغگو و به هم بافنده است، چنين كسى ملحق به اعداء واز زمره دشمنان محسوب مى شود، از جهت اينكه بايد از او ترسيد


پاورقي

( [5] ) در بعضى نسخه ها كلمه «قاطعين» به اين معنا آمده كه «ما قطع و يقين داريم كه ...» كه با توجّه به سياق كلام و آنچه در غيبت شيخ طوسى نقل شده: انّا اوّلا لانقطع على استتاره عن جميع اوليائه»



و نيز آنچه در اعلام الورى به نقل از سيد آمده است «اوّلا نحن لانقطع ...» اشتباه است و همان «لا قاطعين» صحيح است كه مورد ترجمه قرار گرفته است