بازگشت

ديدگاه ساير فرقهها


به نظر ما وقتى دو اصل مذكور ثابت شدند، ناگزير بايد به امامت حضرت صاحب الزمان(عليه السلام) عيناً معتقد شد.



و پس از چنين اعتقادى ـ با فرض عدم ظهور و عدم تصرف ايشان در امور ـ به ناچار بايد قائل به غيبت ايشان بود.



اگر گفته شود:



چگونه ادّعا مى كنيد كه اثبات دو اصل مذكور، امامت حضرت مهدى(عليه السلام) را بطور معيّن ثابت مى كند و لازم است قائل به غيبت ايشان بود. در حاليكه در بين خود شيعه اماميه نيز كسانى هستند كه مثل شما امامت را براى كسى كه داراى آن دو صفت باشد ادّعا مى كنند و با اين همه، در امامت حضرت مهدى(عليه السلام) با شما مخالفت دارند؟



مانند كيسانيه،( [14] ) كه قائل به امامت محمد بن حنفيه و صاحب الزمان بودن او هستند و عقيده دارند كه در كوههاى «رضوى»( [15] ) غايب شده و در انتظار فرصتى براى ظهور و امكان قيام است. چنانكه شما در باره حضرت مهدى(عليه السلام) چنين عقيده اى داريد.



و مانند ناووسيه( [16] ) كه عقيده دارند مهدى منتظر همان امام ششم حضرت ابوعبدالله جعفر بن محمد(عليهما السلام) است.



و مانند واقفيه( [17] ) كه معتقدند مهدى منتظر، حضرت موسى بن جعفر(عليهما السلام) مى باشد.



در جواب گوييم:



در بين همه كسانى كه ذكر شدند به قول و عقيده هيچكدام نمى توان توجّه كرد. و به مخالفت آنان نمى توان ارزشى قائل بود. زيرا هركدام امرى ضرورى را دفع كرده و بدون حق با امرى مشهود به مخالفت برخاسته است. زيرا علم به مردن ابن حنفيّه مانند علم به مردن پدر و برادران اوست (صلوات الله عليهم)



و نيز علم به وفات امام صادق(عليه السلام) مثل علم به وفات پدر بزرگوارش امام محمد باقر(عليه السلام) است و نيز علم به وفات حضرت امام موسى كاظم(عليه السلام) مانند علم به وفات هريك از آباء و اجداد و فرزندانِ در گذشته اوست كه درود خدا بر آنان باد.



بنا بر اين موافقت آنان با ما، در صفات و ويژگيهاى امام، در حاليكه ضرورتى را رد كرده و امرى واضح را انكار نموده اند، هيچ فايده اى براى آنان ندارد.



از آن طرف ممكن نيست كسى ادّعا كند كه: خود قائلين به امامت فرزند امام حسن عسكرى(عليهما السلام) هم امرى واضح را رد كرده اند به اينكه ادّعاى ولادت كسى را دارند كه به طور قطع موجود نيست و زاييده هم نشده.



عدم امكان اين چنين ادعايى بخاطر آنست كه در نفى ولادت مولاى ما حضرت مهدى(عليه السلام) نه ضرورتى هست و نه علمى و نه حتى گمان صحيحى.



رد كردن ولادت اولاد براى كسى و نفى داشتن فرزند براى او، از آن امورى است كه ضرورتاً نمى تواند در هيچ موردى محل قطع و يقين ديگران واقع شود.



و براى هيچكس ممكن نيست در باره شخصى كه فرزندى از او نديده است، ادّعا كند كه بطور قطع و يقين مى دانم كه فرزندى ندارد.



بله تنها مرجع چنين ادّعايى به گمان و دلايل ظاهرى است كه مى تواند بگويد: اگر او را فرزندى مى بود، امرش آشكار مى شد و خبرش شناخته و پخش مى شد.



اما وفات و مردن اشخاص چنين نيست، بلكه از آن امورى است كه مى توان به آن علم قطعى و ضرورى پيدا كرد به گونه اى كه حتى احتمال كم و شبهه كوچكى هم در آن راه نداشته باشد.



آيا نمى بينى: كسى كه او را در حال حيات و تحرّك و تصرّف مى ديديم، سپس در حالتى او را ديديم كه افتاده و نقش زمين شده و حركات رگهايش از بين رفته و نشانه هاى فساد بدن و بادكردن جسد بر او ظاهر شده، علم ضرورى و يقين قطعى به مردن او پيدا مى كنيم؟



در حاليكه در باره نفى وجود اولاد بخلاف اين باب، چنين مشاهده اى وچنين علمى ممكن نيست.



علاوه بر اين، حتى اگر از اختلاف نوع ادعاى ما و ادعاى آن فرقه ها هم ـ كه رد كردن يكى از امور معلوم و قطعى بود ـ صرفنظر كنيم باز هم كلام ما واضح است.



زيرا همه كسانى كه از فرقه هاى گوناگون ذكر شدند، مخالفت مبنايشان با ما، به از بين رفتن خودشان از بين رفته و اصلا وجود ندارند تا عقيده اى خلاف ما داشته باشند. به عبارت ديگر زمان از كسى كه قائل به مذهب آنها باشد خالى است:



اما كيسانيه كه هرگز حتى يك نفر از آنان را نمى بينيم و از اين عقيده نه عينى و نه اثرى بجا نمانده است.



و همينطور ناووسيه.



و امّا واقفيه كه چند نفرى از آنان را ديده ايم، همگى از افراد غير معتدل و جاهلان بوده اند كه به اعتبار امثال آنها اصلا خلافى تحقق پيدا نمى كند و بعد هم كه امر آنان در اين زمان، به كلى مفقود گرديده، به شكلى كه كسى قائل به اين مذهب، ديگر پيدا نمى شود و اگر هم پيدا شود جز دو سه نفرى نيستند كه آنهم بخاطر قلّت درك و به جهت نفهمى و كودنى آنان مى توان قطع به خروج آنان از دايره تكليف پيداكرد، تا چه برسد به اينكه كسى بخواهد قول و عقيده آنان را مخالفتى حساب كند كه تعارض و تضاد داشته باشد با عقيده اماميه اى كه دريا و خشكى و كوه و صحرا در گوشه وكنار زمين از وجودشان آكنده است و هزارها و هزارها از دانشمندان ونويسندگان ارزشمند در بين آنان وجود دارد.



از آن طرف بين ما و مخالفين ما خلافى نيست كه اجماع، فقط در زمان حاضر اعتبار و ارزش دارد امّا در گذشته از بين رفته و غير موجود معتبر نيست.


پاورقي

( [14] ) براى آگاهى بيشتر نسبت به اين فرقه مى توان به كتابهاى: «فِرَق الشيعة» صفحه 23، «الفَرقُ بَينَ الفِرَق» صفحات 23 و 38 و 39 و «ملل و نحل شهرستانى» جلد 1 صفحه 147 مراجعه كرد.



( [15] ) «رَضْوى» نام كوهى است در اطراف مدينه.



( [16] ) براى آگاهى بيشتر نسبت به اين فرقه مى توان به كتابهاى: «فِرَق الشيعة» صفحه67، و «الفَرقُ بينَ الفِرَقِ» صفحه 61، و «ملل و نحل شهرستانى » جلد 1، صفحه166 مراجعه نمود.



( [17] ) اطلاعات بيشتر راجع به اين فرقه را مى توان در كتابهاى: «فرق الشيعة»: صفحه 80 و 81، «الفرق بين الفِرَق» صفحه 63 «تحت عنوان موسويّة»، و ملل و نحل شهرستانى جلد 1 صفحه 169، تحت عنوان «موسويّه» و «مفضّليّه» مورد مطالعه قرار دارد.



شيح رياض محمد حبيب ناصرى درباره اين فرقه كتابى تحليلى و تحقيقى با تفصيلات زياد تحت عنوان «بررسى تحليلى واقفيّه» نگاشته است كه توسط كنگره جهانى امام رضا(عليه السلام) در دو جلد انتشار يافته است