ميلاد نور
برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني
--------------------------------------------------------------------------------
مـرحوم شيخ صدوق ، در كتاب ارزشمند خويش از ((حكيمه )) دخت گرانقدر امـام جواد عليه السلام آورده است كه : يازدهمين امام نور حضرت عسكرى عليه السلام پيام رسانى بسوى من گسيل داشت و مرا بخانه خويش فرا خواند.
هـنـگـامـى كـه وارد شـدم فرمود: ((عمه جان ! افطار امشب را نزد ما باش چرا كه امشب ، شب مبارك پانزدهم شعبان است و در چنين شبى خداوند، جهان را به نور وجود حجت خويش ، نور باران خواهد ساخت .))
در روايـات ديـگرى آمده است كه فرمود: ((در چنين شبى ، حضرت مهدى عليه السلام ديده به جهان خواهد گشود. همو كه خداوند، زمين را پس از مردنش به دست او و با ظهور او زنده و پرطراوت خواهد ساخت .))
پرسيدم : ((سرورم ! مادر او كيست ؟))
فرمود: ((نرجس ، بانوى بانوان .))
گفتم : ((فدايت گردم ! من در او هيچ نشان و اثرى از آنچه نويد مى دهيد نمى بينم .))
فرمود: ((حقيقت همان است كه گفتم ، آماده باش !))
پس از اين گفتگو به خانه ((نرجس )) آمدم .
آن وجـود گـرانمايه به عنوان تجليل و احترام از من ، پيش آمد تا كفشهاى مرا در آورد و مرا تـكـريم كند كه در پاسخ احترام او گفتم : ((از اين پس ، شما سرور من و سرور خاندانم خواهيد بود.))
او از سـخـن مـن شـگفت زده شد و گفت : ((عمه جان ! چگونه ممكن است در حالى كه شما دختر امـام ، خـواهـر امـام و عـمـه امـام هـستيد و خود بانويى انديشمند و پرواپيشه و بادرايت و من خدمتگزار شما هستم .))
حـضـرت عسكرى عليه السلام گفتگوى ما را شنيد و فرمود: ((عمه جان ! خداوند به شما پاداش نيك عنايت فرمايد))
آن سپيده دم پرخاطره
من ، با بانوى بانوان ، به گفتگو نشستم و به او گفتم : ((دخترم ! همين امشب خداوند پـسـرى گـرانـمـايـه بـه تـو ارزانـى خـواهـد داشت پسرى كه سرور دنيا و آخرت خواهد بود.))
((نـرجـس )) بـا شـنيدن اين نويد، غرق در حياء و آزرم گرديد و در گوشه اى نشست . من به نماز ايستادم و پس از نماز افطار كردم و براى استراحت به رختخواب رفتم .
درسـت نيمه شب گذشته بود كه براى نماز نافله شب بپا خاستم . نماز را خواندم ، ديدم ((نـرجـس )) خواب است و حادثه اى رخ نداده است ، به تعقيبات نماز نشستم و بار ديگر خوابيدم و بيدار شدم ، اما ديدم او هنوز در خواب است .
پس از آن بود كه او براى نماز نافله شب بپا خاست و نماز را در اوج ايمان و اخلاص بجا آورد و با شور و عشق وصف ناپذيرى به نيايش نشست .
ديـگـر از تـحـقـق و عـده و نـويـد حضرت عسكرى عليه السلام دچار ترديد مى شدم كه آن حـضـرت از اطـاق خـويش مرا مخاطب ساخت و فرمود: ((عمه جان ! شتاب مورز كه تحقق وعده الهى نزديك است .))
در روايت ديگرى اين مطلب بدين صورت آمده است كه :
((بـنـاگـاه ديـدم ((سـوسن )) هراسان از جاى برخواست ، وضو ساخت و به نماز نافله شب ايستاد. آخرين ركعت از نماز را مى خواند كه احساس كردم سپيده صبح در راه است ، اما از ولادت نور خبرى نيست .
بـار ديـگر اين انديشه در ذهنم پديد آمد كه شب رو به پايان است و سپيده سحر در راه ، پس چرا وعده الهى تحقق نيافت كه نداى حضرت عسكرى عليه السلام طنين افكند و فرمود: ((عمه جان ! ترديد به دل راه مده ))
مـن از آن حـضـرت و تـرديدى كه در دلم پديد آمد شرمنده شدم و در اوج شرمندگى پس از نـظـاره به افق به اطاق باز مى گشتم كه ديدم ((نرجس )) نماز را بپايان برده و به خـود مـى پيچد. جلو درب اطاق به او رسيدم كه مى خواست از اطاق خارج گردد، پرسيدم : ((آيا از آنچه در انتظارش بودم ، چيزى حس نمى كنى ؟))
پاسخ داد: ((چرا عمه جان !...))
گـفـتـم : ((خدا يار و نگاهدارت باد! خود را مهيا ساز و بر او اعتماد نما و نگران مباش كه لحظات تحقق آن وعده مبارك فرا رسيده است .))
و آنـگـاه مـتـكـايى بر گرفتم و در وسط اطاق ، آن بانو را بروى آن نشاندم و بسان يك مددكار آگاه و دلسوزى كه زنان در شرايط ولادت فرزندانشان بدان نيازمندند به يارى او كـمـر هـمـت بـسـتـم . او دسـت مـرا گـرفـت و فـشار داد و از شدت درد، ناله زد و بر خود پيچيد))
حضرت عسكرى عليه السلام از اطاق خويش دستور داد كه برايش سوره مباركه ((قدر)) را تلاوت كنم .
به دستور امام عليه السلام شروع كردم .
بِّسمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ
إِنّا أَنزَلْنَهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ # وَ مَا أَدْرَاك مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ ...
يعنى : ما آن (قرآن ) را در شب قدر نازل كرديم ! و تو چه مى دانى شب قدر چيست ؟!...
و شـگـفـتـا كـه ديـدم كـودك ديده به جهان نگشوده به همراه من به تلاوت قرآن پرداخت و سوره مباركه ((قدر)) را با من تا آخرين واژه تلاوت كرد.
از شنيدن نواى دل انگيز قرآن او، هراسان شدم كه حضرت عسكرى عليه السلام مرا ندا داد و فـرمود: ((عمه جان ! آيا از قدرت الهى شگفت زده شده اى ؟ اوست كه ما را در خردسالى بـه بـيـان دانـش و حـكمت توانا ساخته و به سخن مى آورد و در بزرگسالى ما را در روى زمين حجت خويش قرار مى دهد چه جاى شگفتى است ؟!))
هنوز سخن حضرت عسكرى عليه السلام به پايان نرسيده بود كه ((نرجس )) از نظرم ناپديد گرديد و گويى حجايى ميان من و او ،فرود افكنده شد و ما را از هم جدا ساخت .))
در روايـت ديـگرى آمده است كه : ((سپس لحظاتى چند، حالت وصف ناپذيرى برايم پيش آمـد بـه گونه اى كه گويى دستگاه دريافت وجودم از كار افتاده است و نمى دانم چه مى گـذرد. بـه خـود آمـدم و فـريـاد زنان و به سرعت ، به طرف اطاق حضرت عسكرى عليه السلام تافتم ، اما پيش از آنكه چيزى بگويم فرمود: ((عمه جان ! بازگرد كه او را در همانجا خواهى يافت كه از برابر ديدگانت ناپديد شد.))
بـه اطـاق ((نـرجـس )) بـازگشتم ديدم پرده اى كه ما را از هم جدا ساخته بود، برطرف شـده اسـت . چـشـمم به آن بانو افتاد و ديدم چهره اش غرق در نور است به گونه اى كه ديـدگـانـم را خـيـره سـاخـت و در هـمـيـن لحـظـات كـودك گـرانـمـايـه اى را ديـدم كـه در حال سجده است و خدا را ستايش مى كند.
بـر بـازوى راسـت او ايـن آيـه شـريـفـه نـوشـتـه شـده اسـت كـه : (( جَاءَ الْحَقّ وَ زَهَقَ الْبَطِلُ إِنّ الْبَطِلَ كانَ زَهُوقاً ))
و در سجده خويش مى فرمود:
((اشـهـد ان لا اله الا الله ، وحـده لا شـريـك له و ان جـدى مـحـمـدا رسول الله و ان ابى اميرالمؤ منين ولى الله ...))
يـعـنـى : گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى يكتا، كه شريك و همتايى ندارد، نيست و نياى گرانقدرم محمد(ص ) پيام آور اوست . و پدر والايم اميرمؤ منان عليه السلام دوست و جانشين پيامبر خداست .
آنـگاه امامان نور را پس از اميرمؤ منان عليه السلام يكى بعد از ديگرى تا نام مبارك پدر گرانقدرش حضرت عسكرى عليه السلام بر شمرد سپس فرمود:
((بار خدايا! آنچه را به من وعده فرمودى تحقق بخش و كار بزرگم را در پرتو قدرتت تـدبـير فرما و گامهايم را در قيام پرشكوه و آسمانيم براى برانداختن بيداد و ستم ، و اسـتـقـرار كـامـل عـدلت و مـهـر در سـراسـر گـيـتـى اسـتوار ساز و به دست من ، زمين را از عدل و داد لبريز گردان !))
پس از آن سر از سجده برداشت و به تلاوت اين آيه مباركه پرداخت :
(( شهِدَ اللّهُ أَنّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَ الْمَلائكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائمَا بِالْقِسطِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكيمُ # إِنّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاسلامُ ...))
يـعـنـى : خـد گـواهـى داد و فـرشـتـگـان و دانـشمندان نيز، كه : هيچ خدايى برپاى دارنده عـدل ، جـز او نـيـست ، خدايى جز او نيست كه پيروزمند و فرزانه است . بى ترديد دين در نزد خدا تنها اسلام است .
پس از تلاوت آيه شريفه عطسه كرد و فرمود:
((الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله ، زعمت الظلمة ان حجة الله داحضة لو اذن لنا فى الكلام لزال الشك .))
يعنى : سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است و درود خداى بر محمد و خاندانش باد!
بـيـدادگـران چـنـين پنداشته اند كه : حجت خدا از ميان رفته است اما اگر خدا به من فرمان ظهور دهد، آنگاه ترديدها و ترديد افكنيها از ميان خواهد رفت ..
پسرم سخن بگو!
آن كـودك گـرانـمـايـه را بـرگـرفتم و با شور و اشتياق در دامان خود نشاندم ، ديدم پاك و پاكيزه است .
در ايـن هـنـگـام ، حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـلام مـرا نـدا داد كـه : ((عمه جان ! پسرم را بياور!))
آن وجود گرامى را به پيشگاه پدرش بردم و آنحضرت او را به سبك مخصوص روى دست گـرفـت و زبـان مـبـارك خـويش را در دهان او گذاشت . آنگاه با دست خويش ، سر و چشم و گوش او را به سبكى خاص ، اندكى فشرد و فرمود: ((پسرم ! سخن بگو.))
در روايـت ديـگـرى آمـده اسـت كـه فـرمـود: ((هـان اى حجت خدا! و اى ذخيره انبيا! و اى آخرين اوصيا! سخن بگو! هان اى جانشين همه پروا پيشگان ! سخن بگو.))
آن نـوزاد مـبـارك ، نـخـسـت بـه يـكـتايى خدا و رسالت پيام آورش گواهى داد و ضمن درود فـرسـتـادن بـر پيامبر، نام امامان نور را، يكى پس از ديگرى بر شمرد تا به نام پدر بـزرگـوارش رسـيـد و آنگاه پس از پناه بردن به خدا از شر شيطان اين آيه شريفه را تلاوت كرد:
(( وَ نُرِيدُ أَن نّمُنّ عَلى الّذِينَ استُضعِفُوا فى الأَرْضِ وَ نجْعَلَهُمْ أَئمّةً وَ نجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ# وَ نُمَكِّنَ لهَُمْ فى الأَرْضِ وَ نُرِى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُم مّا كانُوا يحْذَرُونَ . ))
يعنى : و ما بر آنيم كه پايمال شدگان روى زمين را نعمتى گران ارزانى داريم و آنان را پـيشوايان سازيم و وارثان گردانيم و آنان را در سرزمين اقتدار بخشيم و به فرعون و هامان و سپاهيانشان ، چيزى را كه از آن سخت مى ترسيدند، نشان دهيم .
پس از تلاوت قرآن ، حضرت عسكرى عليه السلام او را به من داد و فرمود:
((يـا عـمـة ! رديـه الى امـه كـى تقر عينها و لاتحزن و لتعلم ان وعد الله حق و لكن اكثر الناس لا يعلمون .))
يعنى : اى عمه جان ! او را به مادرش بازگردان تا ديدگانش به ديدار او روشن گردد و اندوهگين نباشد و بداند كه وعده خدا حق است ، ولى بيشتر مردم نمى دانند.
كـودك گـرانـمـايـه را به مادرش بازگرداندم كه ديگر فجر صادق دميده بود و نور در كـران تـا كـران افـق ، پـديـدار شـده و سـينه آسمان را مى شكافت و من از حضرت عسكرى عـليـه السلام و مادر آن كودك گرانمايه ، خداحافظى نمودم و به خانه خويش بازگشتم .)) نگرشى بر روايت
آنـچـه در ايـن روايـت آمـده اسـت حـقـايـقى به نظر مى رسد كه از آفت هستى سوز غلو و خـرافه بدور است ، چرا كه حضرت مهدى عليه السلام نخستين كودكى نيست كه لحظاتى پيش از ولادت و پس از آن ، لب به سخن مى گشايد بلكه در قرآن شريف اين واقعيت به صراحت آمده است كه : عيسى عليه السلام در همان نخستين روز ولادت ، يا به روايت ديگرى اوليـن سـاعـت تـولد،، لب بـه سـخـن گـشـود و به يكتايى خدايى گواهى داد و رسالت خويش را اعلان نمود و با صداى رسا تعاليم و دستوراتى را كه خداى جهان آفرين بدو آموخته بود، همه را به گوشها رسانيد.
بـرخـى از مـفسرين در تفسير دو آيه 24 تا 26 سوره مريم بر اين باورند كه اين آيات سـخـنـان عيسى عليه السلام است كه پس از چشم گشودن به اين جهان ، خطاب به مادرش حضرت مريم ، بيان كرده است نه نداى فرشته :
(( فَنَادَاهَا مِن تحْتهَا أَلا تحْزَنى قَدْ جَعَلَ رَبّكِ تحْتَكِ سرِيّا # وَ هُزِّى إِلَيْكِ بجِذْع النّخْلَةِ تُسقِط عَلَيْكِ رُطباً جَنِيّا # فَكلِى وَ اشرَبى وَ قَرِّى عَيْناً فَإِمّا تَرَيِنّ مِنَ الْبَشرِ أَحَداً فَقُولى إِنى نَذَرْت لِلرّحْمَنِ صوْماً فَلَنْ أُكلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّا .))
يـعـنـى : پـس كـودك نـو رسـيـده از پـايـيـن پـايـش ، او را نـدا داد كـه انـدوهـگـيـن مـبـاش ! پـرواردگـارت زيـر پـاى تـو جـوى آبـى ، روان سـاخـت (و) نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده شده ، برايت فرو ريزد.
پـس شـما (اى مريم !) بخور و بياشام و شادمان باش و اگر از مردم كسى را ديدى بگو: من براى خداى مهربان ، روزه نذر كرده ام و امروز با هيچ انسانى سخن نمى گويم .
اتـفاقا انبوه روايات كه در ((مجمع البيان )) و ((تبيان )) آمده است ، هماهنگ با ديدگاه فوق است .
البته در روايتى هم آمده است كه : ((ندا كننده ، فرشته امين بوه است .))
به هر صورت با وجود اختلاف ديدگاه در اين مورد كه ندا كننده فرشته امين بوده است يا آن كودك نور سيده ، در اين مطلب هيچ اختلافى نيست كه يهوديان به مريم پاك گفتند:
((كيف نكلم من كان فى المهد صبيا؟))
يعنى : چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم ؟
كه كودك به قدرت خدا لب به سخن گشود و گفت :
(( إِنى عَبْدُ اللّهِ آتَاني الْكِتاب وَ جَعَلَنى نَبِيّا # وَ جَعَلَنى مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كنت وَ أَوْصانى بِالصلَاةِ وَ الزّكاةِ مَا دُمْت حَيّا ...))
يعنى (هان اى مردم !) من بنده خدايم . به من كتاب آسمانى داده و مرا پيامبر خويش گردانيده اسـت و هـرجـا كـه بـاشم مرا بركت داده و تا زنده هستم مرا به نماز و زكات ، وصيت كرده است ...))
يك نكته جالب
مـمـكـن اسـت گـفـتـه شـود كـه : ((سـخـن گـفـتن عيسى عليه السلام در گاهواره ، معجزه بزرگى بود كه خدا آن را براى نشان دادن نبوت و رسالت او، پديد آورد.))
پـاسـخ ايـن اسـت كه : در مورد امام مهدى عليه السلام نيز خداوند براى نشان دادن امامت آن حـضـرت و نـومـيـد سـاخـتـن دشـمنان حق و عدالت ، اين معجزه بزرگ را پديد آورد، چرا كه حـضـرت مهدى عليه السلام امام و پيشواى عيسى عليه السلام نيز هست و آن پيامبر بزرگ به هنگامه ظهور مهدى عليه السلام از آسمان فرود مى آيد و به امامت او نماز مى گذارد.
علاوه بر اين ، چنين معجزات و شگفتيهايى در مورد خاندان وحى و رسالت بى سابقه نيست ، مـا در كـتـاب ((فـاطـمـه زهـرا از گـهـواره تـا شـهـادت )) روايـتـى را از طـريـق اهل سنت آورده ايم كه مى گويد:
((هـنـگـامـى كـه خـديـجـه آن بانوى بزرگ ، به دخت گرانمايه اش فاطمه عليهاالسلام باردار بود آن كودك با مادرش سخن مى گفت .))
و نـيـز روايـت ديـگـرى از ((شـعـب بـن سـعـد مـصـرى )) نـقل كرديم كه خديجه مى گويد: روزى گفتم : ((هركس محمد را تكذيب كند، زيانكار است چـرا كـه او پـيام آور پروردگار من است كه در اين هنگام فاطمه از شكم من ندا داد كه : هان اى مـادر! مادر جان ! اندوهگين مباش و نهراس كه خداوند همراه پدر من و يار و پشتيبان اوست .))
در سپيده سحر
حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام در سـپـيـده دم پـانـزدهـم شـعـبـان بـه سال 255 هجرى ، در شرايط خاص و جو ويژه اى كه خاندان وحى و رسالت ناگزير از نـهـان داشـتـن ولادت مـبـارك او بودند، ديده به جهان گشود، دقايقى پيش از طلوع فجر و درخـشـش انوار طلايى خورشيد. به هنگامى كه خودكامگان رژيم بيدادگر اموى و پيراوان آنان ، طبق عادت هميشگى خود به جاى راز و نياز با خداى هستى در خواب عميق بودند. همان لحـظـاتـى كـه بـيـت رفـيـع عـلوى و عـسـكـرى عـليـه السـلام بـا نـواى دل انـگـيـز و جـانـبـخـش نـيـايـش بـا خـدا و نـمـاز و تـلاوت قرآن آباد و آزاد بود و بسوى جاودانگى پيش مى رفت .
راستى كه آن لحظات سپيده دم جمعه نيمه شعبان ، چقدر افتخارآميز و دوست داشتنى و مبارك بود.
آن شـب جـاودانه و پربركتى كه هيج كودكى در آن لحظات به دنيا نمى آيد جز اينكه راه ايـمان و پروا، خواهد پيمود و اگر در سرزمينهاى شرك زده باشد خداوند او را به بركت حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام بـسـوى ايـمـان و تـقـوا، رهـنـمـون و انتقال خواهد داد.
آرى ! در آن لحـظات پربركت سپيده دم ، لحظات مناجات و راز و نياز شيفتگان حق ، او ديده بـه جهان گشود و چقدر آن لحظات براى ولادت محبوب دلها مناسب بود، چرا كه همه ابعاد بينش و حكمت ، در آن هنگام رعايت شده بود.
بدينسان آن گرامى ، ديده به جهان گشود و ((حكيمه )) بانوى بزگ اسلام ، در آن شب تـاريـخـى در خـانـه حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـلام حـضـور داشـت و در هـمـه مراحل و جرايان ولادت امام مهدى عليه السلام بود و شاهد درخشش نور وجود او.
روشـن اسـت كـه هـمـه جا ولادت كودك با گواهى زنان خانواده ، يا قابله نوزاد، ثابت مى گـردد و در جـريـان ولادت حـضـرت مـهـدى عليه السلام بايد بخاطر داشت كه آن بانوى بـزرگـى كـه بـر ايـن ولادت گـواهـى داده است ، دخت گرانمايه امام جواد عليه السلام و خـواهـر گـرامـى حـضرت هادى عليه السلام و عمه انديشمند و پروا پيشه حضرت عسكرى عليه السلام است ، آيا در سخن مورد اعتمادتر و در زبان و بيان ، پاكتر و درستكارتر و در ايمان عمل و تقوا، مورد اطمينان تر از او مى توان يافت ؟
او بـراسـتـى زنـى پـرشـرافت ، عبادت پيشه ، شايسته كردار و نيايشگر با خدا بود و بانويى با اين ويژگيها، چگونه مى توان در دستى گفتار و صداقت كلامش ، ترديد روا داشت ؟
ترديد افكنى منحرفان
بـرخـى از مـنحرفان و حق ستيزان در ولادت حضرت مهدى عليه السلام ترديد نموده و يـا بـذر تـرديـد مـى افشانند و مى گويند منبع اين خبر، تنها بانويى بنام ((حكيمه )) است و با گواهى يك زن ، چگونه يك واقعيت به اين بزرگى و شكوه ، ثابت مى شود؟
ايـنـگـونـه عناصر حق ستيز كه در حماقت و كودنى ، ركورد را شكسته اند، گويى انتظار دارنـد كـه آن وجـود گـرانـمـايـه در يـكـى از مـيـدانـهاى پرجمعيت يا در مسجدى لبريز از نمازگزار يا در نقطه ديگرى كه انبوه انبوه مردم در گشت و گذار باشند، ديده به جهان بـگـشـايـد و جـريـان ولادتـش در بـرابـر ديـدگـان تـوده هـاى مـردم و در چشم انداز امواج خروشان انسانها باشد تا براى اين كج انديشان و منحرفان وجود گرانمايه و ولادت او ثابت گردد.
راسـتـى كه چنين روانهاى پليدى زشت باد! و چنين اندشه هاى پست و بى محتوايى نابود باد! و نفرين تاريخ بر اين ديدگاه منحط و بر آن كسى كه درونش از عقده حقارت و كينه توزى ، انباشته است !
به هر حال واقعيت اين است كه : ولادت كودك با گواهى زنان خانواده ثابت مى شود آن هم بانويى به عظمت و شكوه ((حكيمه )).
اما در مورد حضرت مهدى عليه السلام گواهى ((حكيمه )) آن بانوى بزرگ و انديشمند و پـروا پيشه تنها دليل ولادت حضرت مهدى عليه السلام نيست ، خود حضرت عسكرى عليه السلام نخستين شاهد ولادت فرزندش بود و همو بود كه در آن جو وحشت و ترور، با وجود همه موانع و فقدان امكانات براى پيام رسانى و اعلان ولادت دوازدهمين امام نور، باز هم از هـيـچ تـلاش ، كـوشش و فداكارى فروگذارى نكرد و تا سرحد امكان ، ولادت نور را به دوستداران خاندان وحى و رسالت اعلان كرد كه در بخشهاى آينده خواهد آمد.
قربانى و ميهمانى
واژه ((عقيقه )) در فرهنگ اسلامى ، به معناى كشتن گوسفند، گاو يا شتر و... پس از ولادت كودك است و اين كار از ديدگاه اسلام كارى پسنديده مى باشد.
پـيـامـبـر گـرامى (ص ) پس از گذشت هفت روز از ولادت دو فرزند گرانمايه اش حضرت حسن و حسين عليهماالسلام اين كار پسنديده را انجام داد و براى هر كدام يك قوچ عقيقه كرد.
عـقـيـقـه ، با اين بيان ، كارى است كه بخاطر تقرب به خدا و به منظور سلامت و طراوت كودك و تاءمين حيات و آسايش او انجام مى گردد.
در روايتى از پيامبر گرامى (ص ) آورده اند كه فرمود:
((كل امرى مرتهن بعقيقته ))
يعنى : هر كس در گرو عقيقه خويش است .
و اما صادق عليه السلام فرمود:
((هـر كـودكـى در گـرو عـقـيـقـه اى اسـت كـه پس از ولادت او براى سلامتى او داده اند.))
اين بيان و اين تعبير، چقدر زيبا و بديع است ، چرا كه خداوند هنگامى كه فرزندى را به پدر و مادرى ارزانى مى داد، ممكن است اين كودك به حيات خويش ادامه دهد و عمر طبيعى كند و مـمـكـن است كه اين نعمت و هديه الهى باز پس گرفته شود و از دنيا برود. اين روايات نـشـانـگر آن است كه : وقتى پدر و مادر براى سلامتى و طراوت و آسايش زندگى كودك قـربانى كنند و عقيقه دهند، سلامتى او تضمين مى گردد چرا كه در روايات اين تعبير آمده است كه : ((عقيقه به منزله رهان است .))
يك راز بزرگ
از هـمين ديدگاه است كه حضرت عسكرى عليه السلام پس از ولادت فرزند گرانمايه اش مهدى عليه السلام سيصد گوسفند به عقيقه و به منظور سلامت و طراوت و امنيت كودك ، در راه خـدا مـى دهـد و ايـن كـودك در اين مورد از همه گذشتگان و آيندگان ممتاز مى گردد چـرا كه تاريخ ، جز آن گرامى ، هيچ كودكى را نشان نمى دهد كه پس از ولادتش سيصد مورد، عقيقه داده شده باشد.
در ايـنـجـا بـه راز بـزرگـى مـى رسـيـم و آن ايـنـكه ، هنگامى كه طبق روايات يك عقيقه و قربانى خالصانه و سپاسگزارانه ، اينگونه در تاءمين حيات كودك و عمر طبيعى شصت يا هفتاد ساله او، مؤ ثر و داراى نقش است ؛ پس كودكى كه خدا مقرر فرموده است كه صدها يـا هـزارهـا سـال بـا وجـود دشـمـنان بدانديشى زندگى كند و سرانجام بدست توانان او هـدفـهـاى بـلنـد پـيـامـبـران تحقق يابد چنين وجود گرانمايه و زندگى پرمخاطره و عمر طولانى ، صدها عقيقه و قربانى مى طلبد.
و روشـن اسـت كـه ايـن عـمـل بـه دسـتـور پـيامبر(ص ) و اطعام انفاق در راه خدا، هيچ گونه نـاسازگارى با اين واقعيت عقيدتى و حياتى ندارد كه حافظ و نگاهدارنده و پشتيبان امام مـهـدى عـليـه السـلام آفـريـدگـار تـوانـاى هـسـتـى اسـت و در هـمـان حال براى سلامت آن گرامى بدين شمار گسترده عقيقه و قربانى نيز داده مى شود كه اين كـار آثـار وضعى خود را دارد و اين را نيز آفريدگار هستى مقرر فرموه است . البته اين بـحـث نـيـاز بـه تـاءمـل و تـوضـيـح بـيـشـتـرى دارد، امـا در ايـنـجـا محل آن نيست .
به هر حال ، حضرت عسكرى عليه السلام اين كار پسنديده را در راستاى تقرب به خدا، هـم بـه منظور تضمين و تاءمين طول عمر و زندگى پرمخاطره حضرت مهدى عليه السلام انـجـام داد و هـم بـه مـنـظـور آگـاهـى سـاخـتـن دوسـتـدارن و شـيـفـتـگـان اهل بيت عليه السلام به ولادت آخرين امام نور و آخرين حجت خدا.
او تـنـهـا بـه ايـن شـمـار گـسترده از عقيقه و قربانى بسنده نكرد بلكه به ((عثمان بن سـعـيـد)) كـه از يـاران خـاصش بود، دستور داد كه ده هزار قرص نان و همين مقدار گوشت تـهـيه كند و آنان را ميان ((بنى هاشم )) براى سلامتى آن كودك پرشكوه و اعلان ولادت او توزيع نمايد.
و نـيـز گـوسـفـنـدانـى بـه دسـتـور آن حـضـرت ذبـح شـد و بـه بـرخـى از ياران خاص ارسـال گـرديد و از جانب آن گرامى تصريح شد كه : ((اين عقيقه فرزند گرانمايه ام مهدى است .))
بـراى نـمـونه : براى ((ابراهيم )) كه يكى از يارانش بود، چهار قوچ فرستاد و همراه آنـهـا نـامـه اى مرقوم داشت كه :... اينها عقيقه فرزند گرانمايه ام ((محمد مهدى )) است . بـخـور كـه گـوارايـت بـاد! و بـه هر كس از شيعيان ما توانستى از اينها بخوران و اطعام نما!.))
و نـيـز ولادت حـضـرت مهدى عليه السلام را به برخى از شيعيان مورد اعتماد به صراحت اعلان فرمود يا بوسيله نامه و سند به آنان مژده داد و آنان را به راز دارى امر كرد.
بـراى نمونه به ((احمد بن اسحاق قمى )) كه از بزگترين ياران و دوستداران خاندان وحى و رسالت بود مرقوم داشت و او را به ولادت حضرت مهدى بشارت و مژده داد.
فـراتـر از اينها، گاه فرزند گرانمايه اش را به برخى از ياران مورد اعتماد نشان مى داد تـا ايـن واقـعـيت عقيدتى و دينى روشن گردد و بدانند كه دوازدهمين امام راستين ، ولادت يافته است .
اين روايات نكته مورد نظر را بخوبى روشن مى سازد:
1ـ يـكى از ياران حضرت عسكرى عليه السلام ((حسن بن منذر)) است او مى گويد: روزى ((حمزة بن فتح )) نزد من آمد و گفت :
((البشارة ! ولد ـ البارحة ـ فى الدار مولود لابى محمد عليه السلام و امر بكتمانه .
قلت : و ما اسمه ؟
قال : سمى بمحمد و كنى بجعفر.))
يعنى : مژده ! مژده كه شب گذشته در خانه حضرت عسكرى عليه السلام كودكى ديده به جـهـان گـشـود و آن حـضـرت دسـتـور داد كه اين موضوع بسان رازى مهم سربسته و مخفى بماند.
پرسيدم : ((نام او چيست ؟))
پاسخ داد: ((محمد...))
2ـ و نـيـز يـكـى از نـوادگـان ((احـمـد بن اسحاق قمى )) كه از برجستگان و شايستگان شـيـعـه اسـت ، آورده اسـت كـه نـامـه اى از سالارمان حضرت عسكرى عليه السلام به نياى گـرانـقـدرم ((احمد بن اسحاق )) كه نماينده آن حضرت بود رسيد كه به خط مبارك خود در نامه خاصى كه از آنها به ((توقيعات )) تعبير مى گردد چنين مرقوم داشته بود:
((ولد لنـا مـولود، فـليـكـن عـندك مستورا و عن جميع الناس مكتوما، فانا لم نظهر عليه الا الاقـرب لقـرابـتـه و الولى لو لايـتـه ، احـبـبـنـا اعـلامـك ليـسـرك الله بـه مثل ما سرنا به و السلام .))
يـعنى : احمد! خدا به ما پسرى عنايت فرموده است ، اين رازى ست كه بايد نزد تو بماند و از بـيـدادگـران پـوشـيـده داشـتـه شـود. مـا ايـن راز بـزرگ و شـادى آفرين را جز به نزديكترين بستگان و شايسته ترين دوستان آشكار نكرديم ، دوست داشتيم آن را به شما اعلان كنيم تا در شادى و شادمانى ما تو نيز به خواست خدا شريك باشى .
3ـ و نيز از يك هيئت چهل نفرى از دوستداران خاندان وحى و رسالت آورده اند كه : ما براى ديـدار حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـلام بـه بـيـت رفـيـع امـامـت شـتافتيم . پس از ورود و تـبـادل سـخـنـان عادى ، حضرت عسكرى عليه السلام فرزند گرانمايه اش حضرت مهدى عليه السلام را در خانه خويش به ما نشان داد و فرمود:
((هـذا امامك من بعدى و خليفتى عليكم ، اطيعوه و لا تتفرقوا من بعدى فى اديانكم فتهلكوا، اما انكم لا ترونه بعد يومكم هذا.))
يـعنى : اين پيشواى راستين شما پس از من و جانشين من در ميان شماست ، از او فرمانبردارى كـنـيـد و پـس من در دين پراكنده مشويد كه نابود خواهيد شد و آگاه باشيد كه شما پس از ايـن او را بـه طـور آشـكـار در جـامعه خود نمى بينيد. (و بدين صورت به غيبت طولانى و غمبار آن گرامى نيز اشاره كرد.)
گروه چهل نفر مى گويند: ((ما از محضر حضرت عسكرى عليه السلام خارج شديم و پس از چند روز خبر شهادت يازدهمين امام نور، دلها را داغدار ساخت .))