بازگشت

بانويي از دينور


نگاهش که به آن مرد افتاد، سلام کرد و مودبانه گفت:

خانم مرا خدمت شما فرستادند و درخواست نمودند وقتي را براي ملاقات تعيين کنيد و قدم رنجه نموده، به سراي ايشان تشريف بياوريد که با شما گفتگويي دارند.

سخن قاصد تمام شد و منتظر ماند تا پاسخ بگيرد و برگردد.

احمد بن ابي روح - که از رجال با فضيلت آن ناحيه محسوب مي شد - قدري درنگ کرد. سپس زماني را معين نمود و وعده داد که نزد وي برود.

آن بانو، عاتکه نام داشت و از بانوان نسبتا ثروتمند و با شخصيت دينور بود. او روحي بلند و فرزانه داشت. خردمند و صاحب کمال بود. سنجيده سخن مي گفت و دانا و بيدار دل بود.



[ صفحه 20]



دينور، دهستاني است در بخش صحنه ي کرمانشاهان که در ساحل رود دينور قرار دارد. سابقا دينور، در مسير مداين به آتشکده ي آذرگشنسب واقع شده بود. امروزه از بيستون راهي به طرف سنقر کليايي جدا مي شود که در امتداد رودخانه ي دينور، به طرف شمال مي رود. در کنار همين رود، آبادي دينور به چشم مي خورد.

احمد بن ابي روح طبق قرار، در موقع مقرر به منزل عاتکه رفت. در زد و پس از اجازه وارد شد.

او مي گويد: هنگامي که نزد آن خانم رفتم به من گفت: شما در ناحيه ي ما از نظر ديانت و پارسائي بر همگان برتري داريد و امانتداري و ايمانتان، بيش از سايرين مورد وثوق و اطمينان مي باشد. به همين خاطر مي خواهم امانتي را تحويلتان داده، به عهده شما بگذارم تا در صدد اداي آن برآييد و به انجامش رسانيد.

من در حالي که فکر مي کردم آيا منظور او از اين امانت چيست و بايد آن را به که برسانم؟ جواب دادم: ان شاء الله انجام مي دهم و به خواست خداوند، آن را به صاحبش خواهم سپرد.

آنگاه کيسه اي در برابرم نهاد و گفت: اينها مقداري پول نقره است که در اين کيسه ي سربسته و لاک و مهر شده قرار دارد.

لطفا کيسه را نگشائيد و در آن ننگريد تا به دست آنکه از غيب به شما خبر دهد و بگويد در آن چيست و چه مقدار مي باشد بسپاريد.

سپس گوشواره اي مقابلم نهاد و چنين به سخنش ادامه داد: اين



[ صفحه 21]



هم گوشواره ي من است که معادل ده سکه طلا ارزش دارد و در آن، سه نگين مي باشد که ده سکه ي زر قيمت گذاري مي شود.

باز مکثي کرد و گفت: من به حضرت صاحب الزمان عليه السلام حاجتي دارم که مي خواهم پيش از آنکه از وي درخواست نمايم و حاجتم را عرضه بدارم، خود از آن خبر دهد و بفرمايد که مطلب مورد نظرم چيست.

اين جمله را گفت و سکوت کرد. من که از شنيدن حرفهايش قدري متعجب شده بودم، پرسيدم: آن حاجت چيست؟

فکري کرد و گفت: هنگام عروسي من، مادرم ده اشرفي از شخصي وام گرفته است که خبر ندارم آنها را از چه کسي قرض نموده و اکنون که سالها از ازدواجم گذشته و تصميم دارم بدهکاري مادرم را بپردازم، وام دهنده را نمي شناسم و نمي دانم اين مبلغ را به چه کسي برگردانم؟

آنگاه بار ديگر تاکيد کرد و گفت: هر که پرده از اين راز برداشت و از غيب، اين مطالب را خبر داد و جزئيات اين امور را به اطلاع شما رساند، دستورش را اجرا کنيد و اين اموال را به هر که فرمان داد تسليم نمائيد.

مي دانستم جعفر بن علي، فرزند حضرت هادي عليه السلام، به دروغ ادعاي امامت نموده و با دربار ستمگران مرتبط گرديده است تا خود را جانشين امام يازدهم معرفي کند و به انگيزه ي دنيا پرستي و جاه



[ صفحه 22]



طلبي مي خواهد حق صاحب ولايت، فرزند حضرت عسکري عليه السلام را غصب نمايد. سخت در انديشه شدم و متحير ماندم که در جواب آن بانو چه بگويم؟!

آيا آن اموال را بپذيرم و اين مسووليت را به عهده بگيرم؟! آنگاه با جعفر بن علي چه کنم؟ اگر وي مطلع شد و با دروغ و حيله و پشتيباني قدرت حکم، آن اموال را از من مطالبه کرد، چگونه پاسخش گويم؟!

سرانجام با خود گفتم اين وظيفه را عهده دار مي شوم و به همين وسيله، جعفر را مي آزمايم. آري اين خود امتحان خوبي است تا موقعيتش براي من آشکار گردد.

از اين رو خواسته ي خانم را قبول کردم. امانت هايش را تحويل گرفتم و از او خداحافظي نمودم.

سپس عازم سفر شدم. توشه ي راه برداشتم و با آن اموال از دينور خارج شده، آهنگ بغداد نمودم. چون مي دانستم وکيل امام زمان عليه السلام، در آنجا شخصي به نام «حاجز بن يزيد و شاء» مي باشد.

هنگامي که وارد شهر شدم يکسره به طرف خانه ي حاجز رفتم. وقتي به سراي او رسيدم، در زدم و پس از کسب اجازه وارد شده، سلام کردم و در حضورش نشستم. به گرمي و مهرباني جوابم داد و احوالپرسي نمود. سپس نگاهي کرد و گفت: آيا با من کاري داريد؟

گفتم: بله، مالي همراه دارم که به من سپرده شده تا به صاحبش



[ صفحه 23]



برسانم. منتهي نمي توانم آن را به شما تسليم نمايم مگر آنکه مقدارش را به من خبر دهيد و بگوييد چه کسي آن را به من داده است. اگر مرا از اين راز مطلع ساختيد، موظفم مال را تقديمتان کنم.

آن مرد عالي مقام در نهايت صداقت و بزرگواري گفت: اي احمد بن ابي روح، بايد به سامرا بروي.

با شگفتي پرسيدم: شما که وکيل امام هستيد، آيا خود عهده دار آن نمي شويد؟!

گفت: من نسبت به تحويل گرفتن اين مال دستوري ندارم. سپس نامه اي نشانم داد و افزود: اين پيامي است که درباره ي کار تو به من رسيده است.

وقتي نگاهم به نامه افتاد و چشمانم روي خط آن گردش کرد، حيرت زده ديدم نوشته شده:

«لا تقبل من احمد بن ابي روح، توجه به الينا الي سر من رأي»

از احمد بن ابي روح نپذير، او را به سامرا نزد خودمان بفرست.

چون اين مطلب را خواندم و حقيقت امر را دريافتم، سخت تعجب نمودم. لا اله الا الله! اين فرمان، همان چيزي است که در پي اش بودم و مي خواستم بدين وسيله جعفر بن علي را در سامرا بيازمايم!

آنگاه حاجز بن يزيد و شاء را بدرود گفتم و مصمم شدم که خود را به سامرا برسانم.

سامرا يکي از شهرهاي عراق است که آن را پيشتر «سر من رأي»



[ صفحه 24]



مي گفتند. تا بغداد حدود سه فرسنگ فاصله دارد. اين شهر که در ساحل شرقي رود دجله قرار گرفته، در سال 221 هجري، پس از چند بار ويراني، بدست معتصم عباسي بازسازي شد و پايتخت او گرديد. سپس متوکل عباسي نيز بر عماراتش افزود و قصري به نام خود بنا کرد که کوشک جعفريه نام گرفت. حرم مطهر و مرقد تابناک امام دهم و امام يازدهم شيعه، حضرت هادي و حضرت عسکري عليهما السلام نيز در آنجا مي باشد.

من در پي هدف خويش، بغداد را به مقصد سامرا ترک کردم و راهي آن ديار شدم.

هنگامي که وارد سامرا شدم، با خود گفتم نخست نزد جعفر بروم و با او صحبت کنم تا وي را بيازمايم.

ولي باز انديشيدم که پس از ديدار دستخط شريف و نامه ي مبارک فرزند امام عسکري حضرت مهدي عليه السلام بهتر است ابتدا به سراي اين خاندان شرفياب شوم تا اگر از سوي ايشان خبرهاي غيبي و آنچه مورد نظرم مي باشد به من واصل گرديد اداي امانت و انجام وظيفه نمايم و در غير اين صورت، به ملاقات جعفر خواهم رفت.

از اين رو، به طرف منزل امام عسکري عليه السلام حرکت کردم. وقتي نزديک خانه ي آن حضرت رسيدم، ديدم خدمتگزار آقا در را باز کرد و بيرون آمد.

مثل اينکه از رسيدن من اطلاع داشته و منتظرم باشد. چند قدمي



[ صفحه 25]



به سمت من برداشت، آنگاه پرسيد: آيا تو احمد بن ابي روح هستي؟

جواب دادم: آري.

نوشته اي به دستم داد و گفت: اين نامه را بخوان.

نامه را گرفتم و گشودم، ديدم خطاب به من چنين نوشته شده است:

بسم الله الرحمن الرحيم

اي پسر ابي روح، عاتکه دخت ايراني، کيسه اي به تو سپرده که به گمانت در آن يک هزار درهم است اما چنانکه تو پنداشتي نيست. البته رسم امانتداري را نگاه داشتي و همانگونه که عهد کرده بودي کيسه را نگشودي و از آنچه درون آن مي باشد، خبر نداري.

در اين کيسه، هزار پول نقره و پنجاه سکه زر مي باشد. نيز همراه تو گوشواره اي است که آن زن گمان کرده معادل ده سکه طلا ارزش دارد. او درست پنداشته، ولي اين مقدار بهاي گوشواره و نگيني است که در آن مي باشد. اين گوشواره داراي سه نگين مرواريد است که به مبلغ ده دينار خريداري نموده، ولي قيمتش بيش از اين مي باشد.

اکنون اين گوشواره را به فلان زن که خدمتکار است تحويل ده، زيرا گوشواره را به وي بخشيديم. خود به بغداد برگرد و آن مال را به حاجز بسپار و آنچه حاجز به تو عطا مي کند بگير. توشه ي راه و هزينه ي سفر تا هنگام بازگشتت به خانه خواهد بود.

اما ده سکه طلايي که عاتکه خبر دارد مادرش براي عروسي او وام گرفته و اينک پنداشته صاحبش را نمي شناسد.چرا، وي مي داند که آن سکه ها



[ صفحه 26]



مال کيست، از آن کلثوم دختر احمد مي باشد که زني ناصبي و دشمن اهل بيت است. به همين خاطر دشوار مي دارد که پولها را به وي برگرداند و مايل است آنها را بين خواهران و برادران ايمانيش تقسيم کند و براي اين کار از ما اجازه مي خواهد.

وي آن اموال را ميان برادران و خواهران ديني خود که نيازمند و تهيدست مي باشند توزيع نمايد.

تو هم اي فرزند ابي روح هرگز درباره ي گرايش و اعتقاد به جعفر و آزمايش او به افکار گذشته ات برنگرد و به منزلت مراجعت کن که عمويت مرده و خداوند، ثروت و همسرش را نصيب تو ساخته است.

وقتي نامه را مطالعه کردم بسان گمشده اي که راهش را پيدا کرده و همانند مضطرب و پريشان خاطري که به آرامش و حقيقت رسيده، بسيار خرسند و شادمان گرديدم. طبق فرمان امام گوشواره را به زني که از خدمتگزاران حضرت بود، تحويل دادم و کيسه ي سکه ها را برداشته رهسپار بغداد شدم.

پس از آنکه فاصله ي بين سامرا تا بغداد را پيمودم و وارد شهر شدم، بي درنگ به سراغ حاجز رفتم.

هنگامي که به حضورش رسيدم، سلام کردم و ماجرايم را براي او شرح دادم. سپس کيسه ي زر را تسليم وي نمودم. حاجز کيسه را وزن کرد، دقيقا هزار پول نقره و پنجاه سکه ي طلا در آن بود.

آنگاه سي سکه ي زر به من داد و گفت: دستور دادم اين مبلغ را براي



[ صفحه 27]



مخارج راه و هزينه ي سفر به تو بدهم.

سي دينار اعطائي امام را گرفتم. از حاجز سپاسگزاري نموده بيرون آمدم و به سوي جايگاه استراحتم در بغداد راه افتادم.

وقتي وارد منزل شدم، چيزي نگذشت که در زدند. در را گشودم، ديدم شخصي برايم خبر آورد که عمويم از دنيا رفته است و خانواده ام از من خواسته اند تا هر چه زودتر نزد آنان برگردم.

من با شنيدن اين سخن و با توجه به آنچه امام زمان عليه السلام در اين مورد نوشته و از غيب خبر داده بودند، اسباب سفر بستم و آماده ي بازگشت شدم. در طول مسير از بغداد تا دينور، همچنان پيرامون حوادثي که برايم رخ داده بود، مي انديشيدم و درباره ي برنامه ي آينده و زندگي خود فکر مي کردم تا آنکه به وطن رسيدم پس از ورود به دينور، ديدم عمويم فوت شده و سه هزار سکه ي طلا و يکصد هزار پول نقره به من ارث رسيده است.

اين ماجرا که در کتاب مدينة المعاجز و بحار الانوار گزارش شده و دهها رويداد ديگر نظير آن، نشانگر اين حقيقتند که حضرت ولي عصر عليه السلام، به تمام اسرار دانا و از همه ي جريانات هستي و حوادث اجتماعي و خصوصيات فردي مردم، آگاه مي باشد و به علم الهي و دانش آسماني، هر چيزي را مي داند و هيچ امري در جهان



[ صفحه 28]



آفرينش و نظام تشريع، بر او پوشيده و پنهان نيست.

همين ويژگي يکي از اموري است که نشان دهنده ي مقام امامت آن حضرت بوده و اثبات مي کند وي، حجت خدا و جانشين راستين پيامبر صلي الله عليه و اله مي باشد. زيرا يکي از نشانه هاي سفيران الهي دانش موهبتي و احاطه ي علمي به اسرار و رازهاي نهفته در دو کتاب تشريع و تکوين است.

نشانه ي ديگر، قدرت موهبتي است که در رهبران آسماني نهاده شده و بر اساس آن، پيامبران و امامان عليهم السلام بر انجام هر کاري که روشنگر هدفشان بوده و در جهت هدايت مردم باشد، قادر هستند.

آن علم و اين قدرت موهبتي خدادادي، بينه و نشانه ي حقانيت سفيران الهي مي باشد و حجت هاي راستين و به حق را از مدعيان دروغين ممتاز مي سازد.

البته ميزان آن دانش و مقدار اين توانائي در تمام سفيران آسماني يکسان نيست، بلکه هر يک از آنان در حدود مسووليت و به اندازه ي مقام و رتبه و شان خويش از آن بهره دارد. تنها پيامبر اسلام و اهلبيت عصمت و طهارت که در علم و قدرت خدادادي، سرآمد همگان بوده، و نسبت به تمام امور خلقت و آنچه در جهان آفرينش خلق شده و در ملک و ملکوت، هستي پذيرفته، به اراده و اجازه ي پروردگار، دانا و توانا هستند و در يک جمله ي کوتاه، همه ي مخلوقات در اين جهان و عالم قبل از آن و نيز جهان آخرت، در سيطره و تحت فرمانشان بوده و



[ صفحه 29]



احاطه ي علمي و قدرت ولائي اين بزرگواران بر جميع پديده ها ثابت و مسلم است.

نکته ي مهم اين است که اين دو ويژگي، زماني بينه و نشانه ي صدق رسالت يا امامت مي باشد و در صورتي دانش موهبتي و قدرت آسماني تلقي مي گردد که صاحب آن، منصوب از جانب خداوند بوده و بر اين انتخاب و انتصاب الهي، دليل روشن و سند صد در صد قطعي وجود داشته باشد.

بنابراين هر که از يک امر غيبي خبر داد يا فکر کسي را خواند يا کار خارق العاده اي انجام داد، داراي علم و قدرت وهبي الهي نيست؛ نمايانگر دانش و قدرت خدايي آن است که همراه با نص و معرفي آسماني باشد.

قبل از توضيح بيشتر در اين باره، حادثه و حديث جالبي را خاطر نشان مي سازيم.



[ صفحه 31]