پرخاش به مادر، هرگز
مردي به نام ابراهيم بن مهزم گويد:
شب هنگام از خدمت امام صادق عليه السلام مرخص شدم و سراي حضرت را ترک کردم تا براي استراحت روانه ي خانه شوم.
مادرم نيز در مدينه سکونت داشت و با من در يک جا زندگي مي کرد. وقتي وارد منزل شدم، بين من و ماردم گفتگوئي رخ داد. من به تندي و خشونت با وي حرف زدم و به او پرخاش نمودم.
آن شب گذشت. سحرگاه از خواب برخاستم و نماز صبح رابجا آوردم. سپس راهي خانه ي امام شدم.
وقتي به سراي حضرت رسيدم و قدم درون اطاق نهادم، همينکه
[ صفحه 108]
نگاه آقا به من افتاد، قبل از هر گفتگوئي، خود سخن آغاز کرد و بدون مقدمه فرمود: تو را چه به پرخاش و خشونت با مادر؟ چرا با مادرت به تندي حرف زدي؟