بازگشت

شهادت امام


از ابوالاديان نقل کرده اند که گفت: من خادم امام عسکري بودم، و نامه هاي او را به شهرهاي ديگر مي بردم، و جواب مي آوردم، در بيماري منتهي به رحلت وي هم نزد او رفتم، نامه هايي را که نوشته بود به من داد و فرمود به مدائن ببرم.

من رفتم، و پس از پانزده روز برگشتم، امّا ديدم بانگ زاري و شيون از خانه امام بلند است، و جعفر بن علي بر در خانه ايستاده، و به تعزيت شيعيان پاسخ مي دهد. با خود گفتم اگر اين مرد امام شده باشد، کار امامت دگرگون خواهد شد. در اين لحظه خادمي بيامد، و به جعفر گفت که کار تکفين تمام شد، بيا بر جنازه برادرت نماز بگزار.

جعفر و همه حاضران به داخل خانه رفتند، من هم رفتم، و امام را کفن شده ديدم. جعفر پيش رفت تا در نماز، امامت کند، وقتي خواست تکبير بگويد، ناگهان کودکي با چهره گندمگون و مويي کوتاه و مجعّد و دندان هايي که بينشان گشادگي بود پيش آمد، و رداي جعفر را کشيده، گفت: «اي عمّ! عقب برو، من براي نماز بر پدرم از تو شايسته ترم».

جعفر در حالي که رنگش از خشم تيره شد، عقب رفت، و آن کودک بر جنازه امام نماز گزارد، او مهدي موعود امام دوازدهم (عج) بود.