بازگشت

نياي نرجس


نرجس، دختر يشوعا، پسر قيصر روم است، و مادر او از نوادگان شمعون و فرزند کليسا و انجيل. نام هاي ديگر اين بانو، ريحانه، سوسن، صيقل [يا صقيل]، خمط، نسيم و... است که بنا بر روايات، چون باردار به نگين ولايت، حضرت وليّ عصر (عج)، بود او را صيقل ناميدند. [1] نکته قابل توجّه اين که در اصل حديث، واژه صقيل بوده است؛ ولي در نجم الثّاقب به صيقل تبديل شده است. [2] .

در کتب لغت، واژه صقيل به معناي برّاق و جلادار آمده است، و واژه صيقل به معناي تيزکننده شمشير. [3] با توجّه به متن روايت که علّت نام صيقل را بارداري نرجس به فرزند عزيزش مي داند، واژه «صقيل» بيش از «صيقل» براي نام ايشان مناسبت دارد، اگرچه مي توان ارتباطي بين اين دو نام ايجاد کرد، و گفت که چون براي جلا دادن از اشياي الماس گونه استفاده مي کنند؛ لذا اين دو با هم تفاوت چنداني ندارند، ولي قول اوّل، بهتر است.

در لغت، صقليه را نام جزيره اي در جنوب غربي ايتاليا مي دانند [4] ، و شايد نام صيقل يا صقيل به علّت انتساب نرجس به حوالي اين مکان جغرافيايي باشد. در مجمع البحرين نيز نام مکاني ذکر شده که تا حدودي شباهت به اين نام دارد. [5] .

«خمط» نام ديگر ايشان است که در وفيات الاعيان آمده است، و در کتب لغت، اين واژه، «خوش بوي» گرديدن و «بدبو» گرديدن [6] معنا شده است؛ يعني دو معناي متضاد دارد، در مفردات نيز مي خوانيم خمط، گياه بي خار است [7] .

ابومحمّد بن شاذان از امام حسن عسکري عليه السلام در مورد آخرين حجّت خدا و نام مادرش مي پرسد؛ حضرت مي فرمايد:

«أُمُّهُ مَليکَةِ الَّتي يُقالُ لَها بَعْض الْأَيَّام سُوسَن، وَ في بَعْضها ريْحانَة، وَ کانَ صقيل وَ نَرْجِس - أَيْضاً - مِنْ اَسْمائِها؛ [8] .

مادر او مليکه است که برخي مواقع به او سوسن گفته مي شود، و گاهي اوقات ريحانه، و صقيل و نرجس از ديگر نام هاي او است».

ماريه و نسيم دو نام ديگر مادر امام زمان عليه السلام است که شيخ صدوق از آن ياد مي کند، و «ورداس» به معناي گلگون هم آمده است. [9] .

درباره نام مبارک مادر امام زمان عليه السلام حديث ديگري وجود دارد که مرحوم شيخ صدوق آن را از جابر بن عبداللَّه انصاري نقل مي کند.

جابر بن عبداللَّه از لوح و صحيفه حضرت فاطمه (س) نام مادر حضرت را اين گونه بيان مي دارد:

أُمُّهُ جارِيَةٌ اسْمُهْا نَرْجِس؛

مادر او کنيزي است که نامش نرجس است.

با توجّه به اين روايت درمي يابيم که شايستگي و وارستگي اين بانو به گونه اي است که نام او در صحيفه فاطمه (س) آمده است.

گفته شده است که نرجس کنيز نبوده، و تبار و خانواده گرامي او مشخّص است، ولي چون در ميان اسيران از روم به بغداد آمده بود، و او را از برده فروشي خريداري کرده بودند، او را کنيز و جاريه ناميدند، و پس از تولّد فرزندش (امّ ولد) خوانده شد. [10] .

در مورد وجود نام هاي متعدّد کنيزان، و به ويژه نام هاي زيباي اين بانوي گرامي دو احتمال وجود دارد:

الف) صاحبان کنيزان براي خوش آمد آن ها از نام گل ها استفاده کرده، و در زمان هاي مختلف، آنان را با نام هاي گوناگون صدا مي زدند، و يا اين که چون هر کنيزي پس از خريداري، متعلّق به صاحب جديد خود مي شد، هر مولايي نامي بر وي مي گذاشت، و تعدّد نام ها به اين دليل است. لازم به ذکر است که در مورد نرجس خاتون، خريد و فروش، تنها يک بار صورت گرفت، و آن هم از سوي امام عليه السلام بوده است. از اين رو قسمت اوّل اين بحث، احتمال قوي تري دارد.

ب) به علّت مخفي بودن تولّد حضرت مهدي عليه السلام و منحرف کردن اذهان جاسوساني که در خانه امام حسن عسکري عليه السلام رفت و آمد داشتند، اين بانوي کريمه با نام هاي متعدّد خوانده مي شد، تا آن نور اعظم محفوظ بماند.

بانو نرجس از سوي پدر به خاندان قيصر روم متّصل مي گردد، و به فرموده امام حسن عسکري عليه السلام در جواب محمّد بن عبدالجبّار که پرسيد: «يَتَوَلَّد هُوَ يَابْن رَسُول اللَّهِ؟ وصيّ شما از چه کسي زاده مي شود؟».

فرمودند: «مِنْ ابنَة قيْصَر مَلِک رُوم؛ [11] از دختر (نواده) قيصر روم».

لذا او از تبار قيصر است.

در کتاب تاريخ بزرگ جهان نوشته کارل گريمبرگ، خصايل قيصر اين گونه به تصوير کشيده شده است:

«قيصر، قدرت را در پرتو اسلحه و زور به دست آورد؛ ولي هرگز آهنگ آن نداشت که هميشه بر اسلحه متّکي باشد، و حتّي نگهبانان شخصي را هم براي خويش نگاه نداشت، و هيچ کس پيش از وي چنين جوان مردانه از قدرتش استفاده نکرده بود. هيچ کدام از پادشاهان عصر باستان به اندازه قيصر از عصر خود جلوتر نرفته بودند». [12] .

همين مورّخ در جاي ديگر مي نويسد:

«قيصر، نمونه بارزي از رومياني بود که سرشار از خون سردي، خويشتن داري و مآل انديشي هستند.

مومسن وي را يگانه مردي مي بيند که سلطه جهاني او، وي را از راه به در نبرده است».

صفاتي چون جوان مردي، خويشتن داري، آرماني بودن و آينده نگري و... از جمله صفات قيصر است که طبيعتاً در فرزندان وي مثل يشوعا، پدر نرجس، ظهور و بروز نموده، و اين بانوي بزرگوار نيز از آن ها بي بهره نبوده است.

شيخ صدوق مي نويسد:

«نرجس در قصر قيصر روم شرقي، جدّ پدري خود، رشد کرد». [13] .

و منظور از قيصر در اين عبارت، همان قيصر، با صفاتي که گفته شد، است. گفتني است که همه پادشاهان روم را قيصر مي نامند، و شايد جدّ نرجس خاتون، «توفيل»، و يا «ميخاييل بن توفيل» باشد که در زمان معتصم عبّاسي پادشاه روم بوده اند.

جدّ مادري نرجس، شمعون است که برخي از صفات معنوي و روحاني و حق جويانه نرجس، ارمغان اين بزرگ مرد مسيحيت است. حضرت وليّ عصرعليه السلام سخني دارد به بلنداي آفتاب و زيبايي مهتاب؛ مي فرمايد:

«يا مَعْشَرَ الْخَلائِق!... أَلا وَ مَنْ أَرادَ أَنْ يَنْظر إِلي عيسي وَ شَمْعُون فَها أَنَا ذا عيسي وَ شَمْعُون...؛ [14] .

اي مردم!... بدانيد اگر کسي بخواهد عيسي و شمعون را بنگرد، همانا من، عيسي و شمعون هستم».

حضرت با اين جملات، جدّ مادري خويش را که ريشه دوم او است معرّفي نموده، و با اين سخن، نقش عظيم مادر را به روشني بيان مي فرمايد.

شمعون صفا، فرزند حمون، جدّ مادري بانو نرجس است. او پس از عروج مسيح عليه السلام با يک انتصاب الهي جانشين او شده، و به عنوان وصي حضرت مسيح در تاريخ شناخته شده است.

احاديث بسياري وجود دارد که شباهت منصب ولايي حضرت علي عليه السلام و شمعون صفا را نمايانگر است، و ما به علّت اختصار از ذکر آن ها معذوريم. [15] .

درباره عظمت شمعون، کتب تاريخي غرب، مُهر سکوت را شکسته، و مي نويسند:

«در عيد نزول الواح موسيعليه السلام، پنجاه روز پس از احياي مسيح، شمعون الصّفا در بين جماعت مردم، وعظ و خطابه کرد. در کتاب شرح احوال حواريون روايت مي کند که در آن روز، شمار پيروان مسيح به قريب 3000 نفر افزايش يافتند». [16] .

و اين، ميزان تأثير کلام شمعون را مي رساند، و نشان از بزرگي او دارد.

پيامبر گرامي درباره شمعون مي فرمايد:

«... آن هنگام که اراده خدا بر غيبت عيسي قرار گرفت، بر او وحي شد که نور و حکمت الهي و دانش کتابش را به شمعون بن حمون صفا به وديعه بگذارد، و او را جانشين خود بر مؤمنين قرار دهد. عيسي نيز چنين کرد و...». [17] .

گفتني است که شمعون، وصيّ حضرت عيسيعليه السلام است، و حضرت يحيي وصي شمعون است، و فرزندان شمعون قبل از شهادت حضرت يحيي توسّط خود ايشان به وصايت منصوب شدند، و در طول تاريخ، درخشش فراواني داشتند.


پاورقي

[1] شيخ صدوق، ابوجعفر محمّد بن عليّ بن حسين، کمال الدّين و تمام النّعمة، تهران: دارالکتب الاسلامية، 1359ق، ج2، صص432 ،423.

[2] ميرمحمّد صادق خاتون آبادي، کشف الحق، ص34.

[3] احمد سيّاح، فرهنگ جامع نوين، ج1 و 2، ص814.

[4] همان.

[5] طريحي، مجمع البحرين، ص622.

[6] فرهنگ جامع نوين، ص272.

[7] راغب اصفهاني، مفردات، ص159.

[8] حاج ميرزا حسين طبرسي نوري، نجم الثّاقب، ص18.

[9] حضيني، الهدايةالکبري، صص248 و 357.

[10] نهلا غروي ناييني، محدّثات شيعه، ص284.

[11] شيخ حرّ عاملي، اثبات الهداة، ج7، ص137، ح670.

[12] کارل گريمبرگ، تاريخ بزرگ جهان، ترجمه سيّدضياءالدّين دهشيري، ج3، ص129.

[13] کمال الدّين، ج2، ص416.

[14] بحارالانوار، ج53، ص9.

[15] ر. ک: بحارالانوار، ج38 و 53.

[16] تاريخ بزرگ جهان، ج3، ص293.

[17] کمال الدّين و تمام النّعمة، ج2، ص130.