نقل از سيد مهدي قزويني
از آن مرحوم رحمه الله شنيدم که فرمود: بيرون آمدم روز چهاردهم ماه شعبان از شهر حله، به قصد زيارت ابي عبدالله الحسين عليه السلام در شب نيمه ي آن. پس چون رسيديم به شط هنديه (و آن شعبه اي است از نهر فرات که از زير مسيب [1] جدا مي شود و به کوفه مي رود و قصبه ي طويرج که در راه حله به طرف کربلا واقع شده، بر کنار اين شط است) عبور کرديم به جانب غربي آن و ديديم زواري که از حله و اطراف آن رفته بودند و زواري که از نجف اشرف و حوالي آن وارد شده بودند، جميعا محصورند و راهي نيست براي ايشان به سوي کربلا؛ زيرا که دزدها در راه فرود آمده بودند و راه مترددين را از عبور و مرور قطع کردند و نمي گذاشتند احدي از کربلا بيرون آيد و نه کسي به آنجا داخل شود، مگر اين که او را غارت مي کردند.
فرمود: من نزد عربي فرود آمدم و نماز ظهر و عصر را به جاي آوردم و نشستم؛ منتظر بودم که چه خواهد شد وضع اين زوار، و آسمان ابر داشت و باران کم کم مي آمد....
پس مرا به حالت ايشان، رقتي سخت گرفت و انکسار عظيمي برايم حاصل شد؛ پس متوجه شدم به سوي خداوند تبارک و تعالي به دعا و توسل به پيغمبر و آل او عليهم السلام و طلب کردم از او اغاثه ي زوار را از آن بلا که به آن مبتلا شدند.
پس در اين حال بوديم که ديديم سواري را که مي آيد بر اسب نيکويي - مانند آهو که مثل آن نديده بودم - و در دست او نيزه ي درازي است و او
[ صفحه 195]
آستين ها را بالا زده، اسب را مي دوانيد؛ تا آن که ايستاد در نزد خانه اي که من در آنجا بودم.
پس سلام کرد و ما جواب سلام او را داديم؛ آن گاه فرمود: يا مولانا - و اسم مرا برد - فرستاد مرا کسي که سلام مي فرستد بر تو... [و اسم دو نفر را برد] و مي گويند که زوار بيايند که ما طرد کرديم دزدها را از راه و ما با لشکر خود، در پشته ي سليمانيه، بر سر جاده، منتظر زواريم.
پس به او گفتم: تو با ما هستي تا پشته ي سليمانيه؟
گفت: آري.
ساعت را از بغل بيرون آوردم؛ ديدم دو ساعت و نيم تقريبا به روز مانده؛ پس گفتم اسب مرا حاضر کردند؛ آن عرب بياباني که ما در منزلش بوديم، به من چسبيد و گفت: اي مولاي من! جان خود و اين زوار را در خطر مينداز! امشب را نزد ما باشيد تا اوضاع روشن شود.
پس به او گفتم: چاره نيست از سوار شدن به جهت ادراک زيارت مخصوصه.
پس چون زوار ديدند که ما سوار شديم، پياده و سوار در عقب ما حرکت کردند.
پس به راه افتاديم و آن سوار مذکور در جلوي ما بود - مانند شير بيشه - و ما در پشت سر او مي رفتيم تا رسيديم به پشته ي سليمانيه؛ پس سوار بر آنجا بالا رفت و ما نيز او را متابعت کرديم؛ آن گاه پايين رفت و ما رفتيم تا بالاي پشته؛ پس نظر کرديم؛ از آن سوار اثري نديديم؛ گويا به آسمان بالا رفت، يا به زمين فرو رفت، و نه رييس لشکري را ديديم و نه لشکري؛ پس
[ صفحه 196]
گفتم به کساني که با من بودند: تا آيا شک داريد که او صاحب الامر عليه السلام بوده؟
گفتند: نه والله!
و من در آن وقتي که آن جناب در پيش روي ما مي رفت، تامل زيادي کردم در او که گويا وقتي پيش از اين، او را ديده ام؛ لکن به خاطرم نيامد که کي او را ديده ام، پس چون از ما جدا شد، متذکر شدم همان شخصي [است] که در حله به منزل من آمده بود و...
بعضي از کرامات و مقامات سيد مهدي قزويني
مولف گويد: اين کرامات و مقامات از سيد مرحوم بعيد نبود؛ زيرا دارا شد از فضايل و مناقب، مقداري که جمع نشد در غير او از علماي ابرار.
اول: آن که آن مرحوم بعد از آن که هجرت کردند از نجف اشرف به حله و مستقر شدند در آنجا، شروع نمودند در هدايت مردم و اظهار حق و ازهاق باطل، و به برکت دعوت آن جناب، از داخل حله و خارج آن، زياده از صد هزار نفر از اعراب، شيعه ي مخلص اثناعشري شدند، و شفاها به حقير فرمودند: «چون به حله رفتيم، ديديم شيعيان آنجا از علائم اماميه و شعار شيعه، جز بردن اموات خود به نجف اشرف، چيزي ندارند، و از ساير احکام و آثار، عاري و بري؛ حتي از تبري از اعداء الله. و به سبب هدايت او، همه از صلحا و ابرار شدند، و اين فضيلت بزرگي است که از خصايص اوست.
دوم: کمالات نفسانيه که در آن جناب بود؛ از صبر و تقوا و رضا و تحمل مشقت عبادت و سکون نفس و دوام اشتغال به ذکر خداي تعالي.
هرگز در خانه ي خود، از اهل و اولاد و خدمتگزاران، چيزي از حوايج
[ صفحه 197]
نمي طلبيد، و اجابت دعوت مي کرد و در وليمه ها و ميهماني ها حاضر مي شد، لکن به همراه، کتبي برمي داشت و در گوشه ي مجلس، مشغول تاليف خود بود و از صحبت هاي مجلس، ايشان را خبري نبود، مگر آن که مساله پرسند و او جواب گويد.
و رسم آن مرحوم در ماه رمضان چنين بود که نماز مغرب را با جماعت در مسجد مي خواند، آن گاه نافله ي مقرري مغرب را - که در ماه رمضان که از هزار رکعت در تمام ماه حسب قسمت، به آن شب مي رسد - مي خواند و به خانه مي آمد و افطار مي کرد و برمي گشت به مسجد، به همان نحو نماز عشاء را مي خواند و به خانه مي آمد و مردم جمع مي شدند؛ اول، قاري حسن الصوتي با لحن قرآني، آياتي از قرآن که تعلق داشت به وعظ و زجر و تهديد و تخويف مي خواند؛ به نحوي که قلوب قاسيه را نرم، و چشم هاي خشک شده را تر مي کرد. آن گاه سومي قرائت مي کرد مصائب ابي عبدالله عليه السلام را. آن گاه يکي از صلحا مشغول خواندن ادعيه ي ماه مبارک مي شد و ديگران متابعت مي کردند تا وقت خوردن سحر. پس هر يک به منزل خود مي رفت.
و بالجمله در مراقبت و مواظبت اوقات و تمام نوافل و سنن و قرائت - با آن که بسيار پير بود - آيت و حجتي بود در عصر خود.
و در سفر حج - رفت و برگشت - با آن مرحوم بودم و در مسجد غدير [2] .
[ صفحه 198]
و حجفه با ايشان نماز خوانديم و در مراجعت، دوازدهم ربيع الاول سال 1300، تقريبا پنج فرسخ مانده به سماوه، داعي حق را لبيک گفت و در نجف اشرف، در جنب مرقد عموي مکرم خود مدفون شد و بر قبرش قبه ي عاليه بنا کردند.
و در حين وفاتش در حضور جمع کثيري از موالف و مخالف ظاهر شد از قوت ايمان و طمانينه و از اقبال و صدق يقين آن مرحوم مقامي که همه متعجب شدند و کرامت باهره اي که بر همه معلوم شد.
سوم: تصانيف رايقه ي بسياري در فقه و اصول و توحيد و امامت و کلام و غير اينها که يکي از آنها، کتابي است در اثبات بودن شيعه، فرقه ي ناجيه که از کتب نفيسه است؛ طوبي له و حسن مآب. [3] .
[ صفحه 199]
پاورقي
[1] نام محلي است.
[2] معلوم مي شود تا سال 1300 ق، مسجد غدير در حجفه بوده، و متاسفانه بعد خراب کرده اند. بسيار مناسب، بلکه لازم است اين مسجد که مي تواند داستان غدير خم و امامت امير مومنان را زنده نگهدارد، بازسازي شود و در صورت عدم امکان، لا اقل تابلويي آنجا نصب شود که آن محل را از فراموشي حفظ کند و زائرين ايراني و شيعيان به زيارت غدير و محل آن مسجد بروند.
[3] در نجم الثاقب 100 حکايت نقل شده بود که در اينجا به 25 تاي آن بسنده شد.