نقل از ميرزا محمد تقي الماسي
عالم فاضل متقي، ميرزا محمد تقي بن ميرزا کاظم بن ميرزا عزيز الله بن ملا محمد تقي مجلسي رحمه الله - نواده ي دختري علامه ي مجلسي که ملقب است به الماسي - در رساله ي «بهجة الاولياء» فرمود (چنانکه شاگرد آن مرحوم، فاضل بصير، سيد محمد باقر بن سيد محمد شريف حسيني اصفهاني در کتاب «نور العين» از او نقل کرده) بعضي براي من نقل کردند که مرد صالحي از اهل بغداد که در سال 1136 هجري هنوز زنده بود، گفته که:
«روانه ي سفري بوديم و در آن سفر بر کشتي سوار بر روي آب حرکت مي نموديم؛ اتفاقا کشتي ما شکست و آنچه در آن بود، غرق گشت و من به تخته پاره اي چسبيده بودم؛ در موج دريا حرکت مي نمودم تا بعد از مدتي
[ صفحه 171]
بر ساحل جزيره خود را ديدم. در اطراف جزيره گردش نمودم و بعد از نااميدي از زندگي به صحرايي رسيدم؛ در برابر خود کوهي ديدم؛ چون به نزديک آن رسيدم، ديدم که اطراف کوه، دريا و يک طرفش صحراست، بوي عطر ميوه ها به مشامم رسيد؛ باعث انتساط و زيادتي شوقم گرديد.
از کوه بالا رفتم؛ از آنجا رو به قله ي کوه آوردم و در برابرم باغي در نهايت سبزي و خرمي و طراوت و نضارت و معموري ديدم؛ رفتم تا داخل باغ گرديدم که اشجار ميوه ي بسياري در آنجا روييده، و عمارت بسيار عالي - مشتمل بر بيوتات و غرفه هاي بسيار - در وسط آن، بنا شده؛ پس من قدري از آن ميوه ها خوردم و در بعضي از آن غرفه ها پنهان مي شدم و تفرج آن باغ را مي کردم.
بعد از زماني ديدم که چند سوار، از دامن کوه صحرا پيدا شدند و داخل باغ گرديدند و يکي مقدم بر ديگران، و در نهايت مهابت و جلال مي رفت. پس پياده شدند و اسب هاي خود را سر دادند، و بزرگ ايشان، در صدر مجلس قرار گرفت و ديگران نيز در خدمتش در کمال ادب نشستند و بعد از زماني سفره کشيدند و چاشت حاضر کردند؛ پس آن بزرگ به ايشان فرمود که: «ميهماني در فلان غرفه داريم و او را براي چاشت طلب بايد نمود.
پس به طلب من آمدند؛ من ترسيدم و گفتم: مرا معاف داريد!
چون عرض کردند، فرمود: چاشت او را همان جا ببريد تا تناول نمايد! و چون از چاشت خوردن فارغ شديم، مرا طلبيد و گزارش احوال مرا پرسيد، و چون قصه ي مرا شنيد، فرمود: مي خواهي به اهل خود برگردي؟
[ صفحه 172]
گفتم: بلي!
پس يکي از آن جماعت را فرمود که: اين مرد را به اهل خودش برسان! پس با آن شخص بيردم آمديم؛ چون اندک راهي رفتيم، گفت: نظر کن! اين است حصار بغداد؛ و چون نظر کردم، حصار بغداد را ديدم و آن مرد را ديگر نديدم؛ در آن وقت ملتفت گرديدم و دانستم که به خدمت مولاي خود رسيده ام. از بي طالعي خود، از شرفي چنين، محروم گرديدم، و با کمال حسرت و ندامت داخل شهر و خانه ي خود شدم.
مولف گويد: شرح احوال ميرزا محمد تقي الماسي مذکور را در رساله ي «فيض قدسي در احوال مجلسي رحمه الله» بيان کرديم.
و فاضل مذکور، يعني سيد محمد باقر، در چند ورق، قبل از نقل اين حکايت گفته که او فاضل عالم باورع دينداري بوده که در زهد از دنيا و کثرت عبادت و بکاء، گوي سبقت از همگان مي ربوده. در فقه و حديث، مرجع طلبه ي اهل زمان خود بوده و اين حقير، بسياري از احاديث و رجال در نزد آن حميد الخصال گذرانيده و قدري از فروع فقه و غيره را نيز از او مستفيد گرديده بودم و الحق بيش از پدر مهربان اظهار توجه به اين ضعيف مي فرمود، و اول اجازات من در فقه و احاديث و ادعيه، صادره از آن بزرگوار بوده. در سال 1159 به جوار رحمت الهي واصل گرديده. انتهي.
او را الماسي به جهت آن مي گويند که پدرش ميرزا کاظم، متمول و با ثروت بود و الماسي هديه کرد به حضرت امير المومنين عليه السلام و در جاي دو انگشت نصب کرد که قيمت آن پنج هزار تومان بود، و از اين جهت به الماسي معروف شد.
[ صفحه 173]