بازگشت

داستان علامه حلي


از فقهاي شيعه سده ي هفتم و هشتم.

سيد شهيد، قاضي نور الله شوشتري در «مجالس المومنين» در ضمن احوالات آيت الله علامه حلي گفته که:

از جمله ي مراتب عاليه که جناب علامه به آن، امتياز دارد، آن است که ميان اهل ايمان، اشتهار يافته که يکي از علماي اهل سنت که در بعضي فنون علمي، استاد جناب علامه بود، کتابي در رد مذهب شيعه اماميه نوشته بود و در مجالس، آن را با مردم مي خواند و اضلال ايشان مي نمود، و از بيم آن که مبادا کسي از علماي شيعه رد آن نمايد، آن را به کسي نمي داد که بنويسد، و جناب علامه هميشه چاره مي انديشيد که آن را به دست آرد، تا رد آن نمايد.

لا جرم علاقه استاد و شاگردي را وسيله ي درخواست عاريت کتاب مذکور کرد، و چون آن شخص نخواست که يکباره دست رد بر سينه ي او نهد، گفت: سوگند ياد کرده ام که اين کتاب را زياده از يک شب پيش کسي نگذارم.

جناب علامه نيز آن قدر را غنيمت دانسته، کتاب را بگرفت و به خانه برد که در آن شب از آن کتاب به قدر امکان، نقل نمايد.



[ صفحه 160]



چون به نوشتن آن اشتغال نمود و نصفي از شب بگذشت، خواب بر او غلبه نمود؛ حضرت صاحب الامر عليه السلام پيدا شد و به علامه گفت که: «کتاب را به من واگذار و تو خواب کن!

چون شيخ از خواب بيدار شد، رونويسي آن نسخه، از کرامات صاحب الامر عليه السلام تمام شده بود.

مولف گويد: اين حکايت را در کشکول فاضل المعي، علي بن ابراهيم مازندراني - معاصر علامه ي مجلسي رحمه الله - به نحو ديگر ديدم، و آن چنان است که نقل کرد که آن جناب، کتابي از بعضي از افاضل خواست که نسخه اي از آن رونويسي کند؛ او ابا کرد از دادن و آن کتاب بزرگي بود. تا آن که اتفاق افتاد که به او داد، به شرط آن که يک شب بيشتر، نزد او نماند، و استنساخ آن کتاب نمي شد مگر در يک سال يا بيشتر.

پس علامه آن را به منزل آورد و شروع کرد به نوشتن آن در آن شب؛ پس چند صفحه نوشت و ملامت پيدا کرد؛ پس ديد مردي از در داخل شد به صفت اهل حجاز و سلام کرد و نشست و از علامه درخواست کرد که وي بنويسد و مشغول نوشتن شد.

چون بانگ خروس صبح برآمد، کتاب بالتمام به اتمام رسيده بود.

و بعضي گفتند که: «چون شيخ خسته شد، خوابيد، چون بيدار شد، کتاب را نوشته ديد»؛ و الله اعلم.