داستان شيخ ورام
و نيز سيد ابن طاووس در آن کتاب فرموده که از آن جمله است خبري که حديث کرد مرا به آن، ابو العباس بن ميمون واسطي، در حالي که ما به سمت سامره مي رفتيم.
گفت: چون متوجه شد ورام بن ابي فراس رحمه الله از شهر حله - به جهت تالم و ملالتي که پيدا کرده بود از مغازي - و اقامت نمود در مشهد مقدس، در مقابر قريش (کاظمين)، دو ماه الا هفت روز؛ گفت: پس متوجه شدم من از شهر واسط بسوي سامرا و هوا به شدت سرد بود؛ پس مجتمع شديم با شيخ ورام در مشهد کاظمي و عزم خود را در زيارت سامرا، براي او بيان کردم.
گفت: مي خواهم با تو رقعه بفرستم که آن را بر دکمه ي لباس خود ببندي يا در زير پيراهن خود؛ پس آن را در جامه ي خود بستم.
فرمود: چون رسيدي به قبه ي شريفه - يعني قبه ي سرداب مقدس - و داخل شدي در آنجا در اول شب و کسي در نزد تو باقي نماند و آخر کسي بودي که خواستي بيرون بيايي، پس رقعه را در قبه بگذار؛ پس چون صبح بروي به آنجا و رقعه را در آنجا نبيني، به احدي چيزي مگو!
گفت: پس من آنچه را به من امر فرمود، کردم.
پس صبح رفتم و رقعه را نيافتم و برگشتم به سوي اهل خود، و شيخ پيش از من، به ميل خود برگشته بود به سوي اهل خود؛ يعني به حله مراجعت نمود؛ پس در موسم زيارت آمدم و شيخ را در منزلش در حله ملاقات کردم.
فرمود به من: اين حاجت برآورده شد.
[ صفحه 159]
ابو العباس گفت: اين حديث را به احدي قبل از تو نگفتم؛ از وقت وفات شيخ ورام تا حال که قريب سي سال است.
مولف گويد: شيخ ورام مذکور، از زهاد علما و اعيان فقهاست و از اولاد مالک اشتر است و مصنف کتاب «تنبيه الخواطر» که معروف است به مجموعه ي ورام، و او جد مادري ابن طاووس است.